به گزارش خبرآنلاین، «نفحات نفت» جستاری در فرهنگ نفتی و مدیریت دولتی نوشته رضا امیرخانی از سوی انتشارات افق به چاپ پنجم رسید. این کتاب که با حذف کامل یک فصل از وزارت فرهنگ و ارشاد دولت نهم مجوز نشر دریافت کرده، یادداشت ها و مقالات انتقادی امیرخانی درباره وضعیت مدیریتی کشور و اتکا به نفت است. در پشت جلد کتاب می خوانیم: «شنیدهام که ستارهی دریایی اگر بازوش زیر سنگ گیر بیافتد، از خیر بازو میگذرد و آن را قطع میکند. اما این مال وقتی است که ستاره بیم داشته باشد از خطر... دولت تا نفت دارد، خطری تهدیدش نمیکند! و اینگونه، اقتصاد دولتی و مدیر سهلتی ساخته میشود. »
نویسنده در یکی از جلسات نقد و بررسی کتاب نفحات نفت تاکید کرده بود: «دولت ما در نقش پدر خانواده است و مادر همان منابع طبیعی کشور هستند و طلای مادر، منابع نفتی است. هرگاه دولت برای چرخاندن چرخ خود مجبور شد نفت بفروشد، مثال همان پدر معتاد خانواده است که باید به سراغ فرزندان آن خانواده رفت تا آنها را نجات داد.»
از امیرخانی به تازگی رمان «قیدار» منتشر شده که در کمتر از 4 ماه به چاپ هفتم رسیده است و در هفته گذشته نیز به عنوان برگزیده کتاب فصل در حوزه ادبیات شناخته شد.
در بخش هایی از این کتاب خواندنی و تحسین شده می خوانیم:
«به هر رو فرض محال که محال نیست. فرض محال (!) کنیم به دلیل ضعف کیفیت تولید، کسی محصول ایرانخودرو را مثل پژوی 504 دهه 70 فرانسه نخرد. حالا منتظریم تا مثل همان دوره فرانسه، ایرانخودرو برود در امیر کبیر و شریف و صنعتی اصفهان و ... پروژه پخش کند و ... اما در عمل چه اتفاقی می افتد؟
هیچ! مدیر ایرانخودرو می رود خدمت مقام اجرایی بالادست. توضیح می دهد که ایرانخودرو سه برابر کارخانه جات هم ارز کارگر استخدام کرده است- تا ضریب اشتغال کشور را بالا ببرد- و اصلا شهرکی درست شده است به نام پیکان شهر برای اسکان همین نیروها. این کارگران به دلیل مطالبات معوقه، همین روزهاست که بریزند و جاده تهران- کرج را رسماً ببندند و این یعنی بحران شهری و بحران شهری هم یعنی مطبوعات و مطبوعات هم یعنی تضعیف نظام و ... خلاصه کلام، مقام اجرایی بالادست هم که حوصله این همه براندازی را ندارد کمی شیر نفت ورودی به ایرانخودرو را باز می کند و جلوی این همه بحران را به سرانگشت تدبیر می گیرد!
*
خانواده ای هست مفلوک. کار پدر بدانجا کشیده است که مجبور است طلای مادر بفروشد تا نان سفره فرزندان فراهم آورد و البته بیش از آن را نیز خرج خود کند...به پدر چه خواهید گفت؟ بیکار؟ مفلس؟ معتاد؟ هر چه خواستید بگویید اما بدانید از چنین مردی بایستی ناامید بود. اگر کسی به فکر نجات چنین خانواده ای باشد، تنها به فرزندان جوان امید خواهد بست...
مادر یعنی وطن. طلا یعنی نفت. پدر یعنی دولت... این ملک پدرانی داشته است که برای حکومت، نه طلای مادر که خود مادر را نیز فرخته اند! در چنین خانواده ای تنها مایه نجات، همت فرزندان است... از پدر کاری بر نمی آید...»
*
بسیار باید ترسید... بسیار... مبادا آیندهگان منظومهای را بیابند در تاریخ ِ مدیریت ِ حکومتی ِ ما و بنویسند که در قاجار، زمین را از مملکت میفروختند و بعد از جابهجایی مرزها فرصت ِ حکومت مییافتند و بعدتر در مدیریت سهلتی، نفت میفروختند و با جابجایی ِ انرژی فرصت حکومت مییافتند...
*
«زمان ما دیزلیها که اول انقلاب بود، کتاب فارسی آموزش و پرورش حکایتی داشت از گلستان سعدی که ...
دو برادر یکی خدمت سلطان کردی و دیگر به زور بازو نان خوردی؛ باری توانگر گفت درویش را که: چرا خدمت نکنی تا از مشقت کار کردن برهی؟ گفت تو چرا کار نکنی تا از مذلت خدمت رهایی یابی که خردمندان گفتهاند: نان خود خوردن و نشستن به که کمر زرین به خدمت بستن.
به دست آهن تفته کردن خمیر
به از دست بر سینه پیش امیر
عمر گرانمایع درین صرف شد
تا چه خورم صیف و چه پوشم شتا
ای شکم خیره به نانی بساز
تا نکنی پشت به خدمت دو تا
و حکماً در آن روزگار چیزی ضد سلطان مخلوع در آن یافته بودند و این حکایت را درج کرده بودند در کتب درسی. سالها میگذرد و آرامآرام همهگان درمییابند که سلطان، نفت است و بوروکراسی حاصل از نفت! پس بیجا میکند برادر دوم که خدمتِ سلطانِ نفت نکردی! و اینگونه این حکایت از کتب درسی ما حذف میشود! ...»
*
فلان منطقه ی آزاد را ساخته ایم؛ روی زمینی که درخشان ترین سابقه ی اقتصادی را دارد در میان بندرهای حاشیه ی خلیج فارس و از آن طرف زمینی که درخشان ترین صبغه ی ملی را دارد نزد ایرانیان...روی زمین پاک خرم شهر جایی که ولو به صورت مصنوعی، باید تبدیلش می کردیم به زیباترین و برخودارترین شهر کشور. تا سوم خرداد، پیامک نزند آن سردار جنگ خرم شهری که از طرف فاتحان شهرهای فراموش شده...
خرم شهر پیش از انقلاب، جایی بود که هر شهروند آن مجبور بود دست کم دو سه شغل داشته باشد تا نه چرخ زندگی، که چرخ اقتصاد پرسرعت شهرش را بچرخاند. رونق کار به جایی رسیده بود که در سال 1356 باربر و گارچی از فیلیپین می آمدند و در گمرک خرم شهر کار می کردند...
جنگ نابود می کند خرمشهر را رسماً اما آیا موفقیت جغرافیایی شهر روی نقشه جغرافیای اقتصادی کشور و منطقه نیز از بین می رود!؟ چرا امروز خرم شهر باید جمعیتش رشد منفی داشته باشد و از سی سال پیش در حالی که جمعیت کشور دو برابرشده است، به کم تر از نصف کاهش یابد؟ سه ربع باقی جمعیت خرم شهر کجا شده اند؟ هنوز فراموشمان نشده است تابلوی زیبای شهید بهروز مرادی را که "به خرمشهر خوش آمدید... جمعیت: سی و شش میلیون نفر"! چه کرده ایم که حتا سه ربع جمعیت طبیعی شهر را از دست داده ایم؟...»
ساکنان تهران برای تهیه این کتاب، سایر آثار امیرخانی و سفارش هر محصول فرهنگی دیگر کافی است با شماره 20- 88557016 سامانه اشتراک محصولات فرهنگی؛ سام تماس بگیرند و سفارش خود را (در صورت موجود بودن در بازار) در محل کار یا منزل _ بدون هزینه ارسال _ دریافت کنند. باقی هموطنان نیز می توانند با پرداخت هزینه پستی، تلفنی سفارش خرید بدهند.
6060
نظر شما