رضا فضل اله نژاد- روح‌اله دلخانی خوشنویس اعتقاد دارد دیدگاه مذهبی به عنوان یک اعتقاد و اندیشه همواره در کنار نگرش فرهنگی هنرمندان خوشنویس بوده است.

به گزارش خبرآنلاین، روح‌اله دلخانی خوشنویس معاصر و از شاگردان مورد وثوق استاد یداله کابلی خوانساری، چهره ماندگار خط ایران است.
 
او تاکنون چند نمایشگاه انفرادی و گروهی در ایران و خارج از کشور برگزار کرده است. این مدرس دانشگاه و استاد انجمن خوشنویسان ایران به بهانه هفته خوشنویسی گفت‌وگویی درباره «هنر» و «هنر اعتراضی» با ما انجام داده که در ادامه می‌خوانید.
 
یکی از انتقادات مکرر به هنرمندان و جامعه هنری کشور، دوری و فاصله معنادار آن‌ها از مردم و اجتماع است. به‌ویژه درباره خوشنویسی که اساسا هنری فردی و قائم به شخص محسوب می‌شود. ریشه این مسئله در کجاست؟
به نظر من هنرمند واقعی کسی است که بتواند نقش و رسالت خود را در جامعه ایفا کند. رسالت هنرمند چیزی نیست جز نشان دادن حقیقت باورها، حقایق تاریخ و... ازطرفی اعتراض به نازیبایی‌ها و ناعدالتی‌ها. این مهم بدون حضور اجتماعی و در میان مردم بودن محقق نخواهد شد.
 
منظورتان از اعتراض و رسالت اعتراضی چیست؟
به عقیده من، اعتراض به نازیبایی‌ها و... که گفتم، زبان اصلی هنر است. اگر قرار است هنرمند نسبت به جامعه و نامناسبات و ناملایماتی که در آن وجود دارد بی‌تفاوت باشد، هنرمند محسوب نمی‌شود. می‌تواند برود گوشه‌ای عزلت بگیرد و برای خودش بنویسد، برای خودش نقاشی کند، برای خودش ساز بزند، برای خودش مجسمه بسازد و ... اینجا هنرمند باید تکلیف خودش را با خود و هنرش مشخص کند.

اگر تاریخ را ورق بزنیم به راحتی متوجه می‌شویم که هنرمندان اصیل و واقعی ما زبان هنرشان همیشه اعتراض بوده و اعتراض با حضور در جامعه متجلی می‌شود. در واقع هنرمند به دنبال پاسخ دادن به چراهاست، همین امر باعث شده تا هنرمندان گلایه‌دار زمان خویش باشند. معمولا هنرمندان انسان‌های دردمند و مهجوری هستند و همه‌ اینها حاصل اعتراض است. تمام این چراها، گلایه‌ها و دردمندی‌ها خود زبان اعتراض هنر است. البته شاید بسیاری با این عقیده بنده مخالف باشند. این نظر شخصی من است. هنرمندی که درد جامعه را در هنرش بیان نکند و فقط به فکر منافع خود باشد، هنرمند نیست، فروشنده است. هنرمندی که نخواهد بمب ناعدالتی، بی‌رحمی، قحطی، ویرانی و ... را در آثارش بیان کند، هنرمند نیست، بلکه یک کارگر و کارگزار اندیشه‌هایی است که به این وسیله بتواند خود را از خطرها دور کند.
 
با این اوصاف چرا عده‌ای از هنرمندان معمولا در برابر اجتماع و شرایط زیست‌محیطی و مشکلاتی که مردم با آن درگیرند بی‌تفاوت‌اند و در عوالم خود سیر می‌کنند؟
چند دلیل می‌تواند وجود داشته باشد. یا این افراد به دور از درد جامعه و رنج مردم هستند که کاملا بعید و دور به نظر می‌رسد، یا اینکه نسبت به پیرامون خود و رویدادهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی خود ناآگاه هستند، اما دلیل محکم‌تر، محافظه‌کاری و ترس از گفتن «حقیقت» است. حال آنکه کُنه هنر، بیان حقیقت است. برای هنرمند این موضوع ضعف بزرگی محسوب می‌شود که نداند در اجتماع و شرایط زیستی‌اش چه می‌گذرد. البته ناگفته نماند که برخی می‌دانند و دم نمی‌زنند. قطعا باید در چرایی و منشاء این سکوت تأمل کرد.
 
به نظر می‌رسد هنرمندان بزرگ هم کسانی هستند که در زمانه خود نسبت به شرایط حسایت داشته‌اند و در قالب هنرشان به آن واکنش نشان داده‌اند؟
دقیقا؛ ما زنده به آنیم که آرام نگیریم / موجیم که آسودگی ما عدم ماست. ما زنده به آنیم که آرام نگیریم / موجیم که آسودگی ما عدم ماست. هنرمند برای آسودگی نیامده، برای خروش و نجوای شیدایی و علمداری حقیقت انسان بودن و انسان ریستن آمده است. البته مراد من اعتراض صِرف به حکومت‌ها نیست. منظور من اعتراض به نابرابری هاست. اینکه جناب استاد شهریار می‌فرماید: «از زندگانیم گِله دارد جوانیم» یعنی اعتراضی به روزگار نامرادی که وی از دوران جوانی به همراه داشته است. این اعتراض در آثار بسیاری از هنرمندان تجسمی نیز مشهود است. در آثار نقاشی و مخصوصاً مجسمه‌های ایرانی و خارجی نیز این اعتراض کاملاً ملموس است. مثل اعتراضی که در آثار استاد کامبیز درم‌بخش قابل مشاهده است.
 
آقای دلخانی! عده‌ای از هنر تنها به عنوان ابزاری برای تبلیغات عقیدتی استفاده می‌کنند. دیدگاه شما نسبت به این مقوله چیست؟
از نظر شخص من اگر هنر مربوط به «اعتقاد واقعی هنرمند و جامعه‌اش» باشد ایرادی به آن نیست، اما اگر بخواهد پله‌ای باشد برای عقیده‌های نامطلوب دیگران، نمی‌توان آن را پذیرفت به ویژه زمانی که آن عقیده برای مردم نیز هیچ فایده‌ای نداشته باشد. این نوعی خیانت به هنر و تمدن محسوب می‌شود. به زبانی ساده‌تر یک نوع هنر فروشیِ منفور که تاریخ در مورد آن قضاوت خواهد کرد. در نقطه مقابل، یعنی ترویج عقاید پاک و اندیشه‌های ناب، می‌توان انتظار داشت که هم هنر و اجتماع از آن منتفع شوند.
 
در هنر خوشنویسی این اتفاق رخ داده است؟
اگر مطالعه‌ای در مورد کشورهایی که خوشنویسی در آن به‌عنوان یک «هنر» تلقی می‌شود، داشته باشیم، در می‌یابیم که دیدگاه مذهبی، به عنوان یک اعتقاد و اندیشه، همواره در کنار نگرش فرهنگی هنرمندان خوشنویس بوده است. البته نباید از این اقبال و گذر تاریخی گذشت که دین مبین اسلام - با توجه به نزول قرآن کریم و وجود کتب ارزشمندی مانند نهج‌البلاغه و ... - کمک فراوانی به خوشنویسی کرده است. حتی برخی خوشنویسان معتقدند کتابت قرآن کریم و ادعیه اسلامی جزو رسالت خوشنویسی آن‌ها محسوب می‌شود و موحب تبرک دست و قلم آنهاست. اعتقاد بنده هم همین هست و هیچ‌گاه از این موضع خود بر نخواهم گشت.
 
هفته‌ای که گذشت به عنوان هفته خوشنویسی نامگذاری شده بود. ظاهرا شما انتقاداتی نسبت به نحوه‌ی تدریس مدرسان خوشنویس دارید. ریشه این انتقاد کجاست؟
روی انتقاد من، مربیان جوان و تازه‌راه آموزش خوشنویسی هستند، یا بهتر بگویم مدرسین 7- 8 سال اخیر. البته شاید شامل حال برخی مدرسین قدیمی نیز شود. آن هم به چند دلیل متعدد که به برخی از آنها اشاره می‌کنم.
 
اول اینکه، متاسفانه مدرسین خوشنویسی از مطالعه‌ آزاد هنری به دورند. یک خوشنویس، به خصوص خوشنویس عصر حاضر نباید به دور از مطالعات پیرامون هنرهای تجسمی باشد، یعنی که اگر یک خوشنویس از اوضاع پیرامونی هنر تجسمی عصر خود و جامعه فرهنگی خود به مطلع نباشد، مقطوع خواهد ماند و از ادامه راه پرفراز و نشیب هنر باز می‌ایستد. نکته دیگر شیوه غلط تدریس است که متاسفانه بسیار مرسوم است و هیچ تلاشی هم - به جز اندکی از اساتید - برای بهبود آن صورت نگرفته. این مسائل باعث می‌شود هنرجو تربیت مناسبی نداشته باشد و خود حامل این شیوه غلط آموزش باشد. این به معنای مخالفت با شیوه‌ سنتی تدریس در خوشنویسی نیست، اما به نظرم می‌توان به تلفیق مناسبی از شیوه‌های سنتی با شیوه‌های مدرن آموزشی و نوآوری دست یافت.
 
چطور می‌توان به این نقطه رسید؟
به نظر من یک هنرمند خوشنویس باید دو عامل اساسی را به شکل توامان مد نظر داشته باشد؛ یکی حفظ سنت صحیح همراه با مطالعه و نگرشی باز - نه کورکورانه - و دیگری مدرن بودن و همگام بودن با اتفاقات هنرهای روز جهان و استفاده به‌جا و مناسب از آن‌ها. مثلا توجه به هنرهای دیگر مثل مجسمه‌‌ها، آرم و نشانه‌ها، نقاشی‌خط، معماری و...
 
قاعده‌ مدرنیته و مدرن بودن درکجای خوشنویسی قرار دارد؟
قواعد خوشنویسی در طول قرن‌های مختلف و در نتیجه آموزش‌ها و تحقیقات خوشنویسی بدست آمده و خب دستمایه‌ تغییرات صحیح و یا ناصحیح بسیاری هم بوده است. با توجه به دوره‌های مختلف و نوع زیبایی‌شناسی بصری که در فطرت هنرمندان هست، این قواعد به نهایت خود رسیده به‌طوری که به هیچ عنوان نمی‌توان کلمات و حروف آن را تغییر داد. مثال بارز آن را در خط نستعلیق می‌بینیم.

دیگر نمی‌توان قانون نوشتن کاف، ل، ن و یا... را تغییر داد. خط نسخ و ثلث هم از این قاعده مستثنی نیست. اما در خط شکسته متفاوت است. در خط شکسته جدای از قانونمندی و قواعدی که در حروف رعایت می‌شود، این حروف در هم‌جواری یکدیگر می‌توانند تحت تأثیر همسایگی هم و کلمات پس و پیش خود قرار بگیرند. مثلاً اگر خوشنویسی شکسته ما دستمایه تغییرمناسب قرار نمی‌گرفت؛ به همان اقلام کتابت و خفی و غبار و قطعه‌بندی‌هایی که اغلب کپی محض و کورکورانه بودند، خلاصه می شد، اما در عصر اخیر شاهد تغییرات صحیح در کلمات و قطعات با توجه به نیاز مبرم جامعه فرهنگی هستیم.

البته برای ایجاد و ترفیع هنر، هر هنری مانند تکامل انسان عمل می‌کند، اما مدرنیته در خوشنویسی جدای از صحیح‌نویسی کلمات می‌تواند آن را در ترکیبات صفحه، قطعه‌بندی‌ها، بروز آثار مناسب، و... متجلی شود که همه این موارد بر می‌گردد به بلندای روح هنرمند و استاد مربوطه، که البته باید مطالعه‌ی صحیحی در باب مبانی و مبادی هنرهای تجسمی داشته باشد. همین سواد بصری و روح تقلیدناپذیر و جهان‌بینی، در هم‌سویی و همگام کردن یک هنر محدودِ مرزی ـ مثل خوشنویسی - است که می‌تواند آن را در خارج از مرزها هم متجلی کند. در واقع در تمام مکتب‌های هنری، جامعه‌ها، فرهنگ‌های هنری و تمام رشته‌های هنری یک زبان مشترک وجود دارد.
 
مثل الفبای هفت حرفی موسیقی. یا خطوط و نقاط طلائی در صفحه، سبکی و سنگینی، خاصیت رنگ‌ها، روانشناسی بصری در صفحه و... در خوشنویسی شکسته معاصر که فقط و فقط مشقت و زحمت فراوان جناب استاد یداله کابلی خوانساری توانسته آن‌را به این نقطه برساند شاهدیم که به یک زبان جهانی یا استاندارد جهانی نزدیک شده‌ایم. برای مثال کتاب منحنی عشق، سماع در سماع، هندسه‌ی عرفان و آلبوم های فراوان مثل دولت مرقع قرآن و...

به طور خلاصه اگر بخواهم عرض کنم مدرن بودن در یک هنرکاملا سنتی مثل خوشنویسی، یک نوع زندگی آگاهانه است که در کنار قواعد خوشنویسی و زبانی که خاص ماست، باید آن را طوری ارائه کنیم که حس سواد بصری در آن کاملاً واضح و ظاهر باشد تا مخاطب غیر هم‌زبان هم بتواند با آن ارتباط برقرار کند. مثل صفتی که به آثار استاد یداله کابلی خوانساری – چهره ماندگار هنر ایران- به نام «کوچ پرستوها» نسبت داده شده است. البته در کنار این باید به نقاشی‌خط یا خط‌نقاشی هم اشاره کرد.
 
پس انتقادات تندی که گاهی نسبت به خط شکسته مکتب استاد کابلی وارد می کنند، چه دلیلی می تواند داشته باشد؟
دلایلی مختلفی وجود دارد که می‌‌توانم آن‌ها را به چند دسته تقسیم کنم. البته روی سخنم فقط با کسانی که بدون غرض‌ورزی و گارد و مواضع شخصی به هنر نگاه می‌کنند. اول «عدم آگاهی از هماهنگی این مکتب با خواسته مخاطب امروز» است. یعنی اینکه مخاطب امروز در خط شکسته همان زیبایی، نشاط و طراوتی را می‌طلبد که در شیوه‌ معاصر و مکتب استاد کابلی است. دوم «عدم توانایی اجرای این شیوه توسط منتقدین» است که به عقیده‌ من این اجرا بسیار سخت‌تر و پیچیده‌تر از شیوه گذشته است. به نکته سوم پیشتر هم اشاره کردم که هر نوگرایی و هر سخن جدیدی قاعدتاً مخالفانی را به همراه دارد که در طول تاریخ نمونه‌های بسیاری دارد. مساله چهارم حسادت فراوان و خودبینی بسیاری از مخالفان است که البته جای تاسف دارد.
 
58246
کد خبر 252636

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • عماد IR ۲۳:۳۶ - ۱۳۹۱/۰۷/۳۰
    1 1
    زنده باشند استاد کابلی، استاد دلخانی و تمام هنرمندان متعهد این مرز و بوم...

آخرین اخبار

پربیننده‌ترین