تهران واقعی و اصیل و قدیمی، نه این برج و باروها و بزرگراهها هستند و نه این خیابانهای سیاه آسفالتی. تهران واقعی را باید بگردی توی کوچه پس کوچههای بازار و سنگلج و عودلاجان پیدا کنی.
اگر بخواهیم تکیههای قدیمی، اصیل و سنتی شهرمان را ببینیم و عزاداریهایی که از آن طرف تاریخ میآیند و هنوز قامتشان به راستی اول است.باید اول گشتی حول و حوش بازار تهران بزنید و و از بقعه هفت دختران شروع و به تکیه به درخوانگاه برسید.
بقعه هفت دختران
(خیابان مصطفی خمینی، خیابان سیروس)
کوچه پس کوچههای سرچشمه، محله یهودیان سابق، بقعهای از دل تاریخ به جا مانده، از 1300 سال پیش. با کاشیهای فیروزهای که آن بالا و درست بر سرش نشسته و گنبدی چند وجهی که خاص همین مقبره است و شبیه ندارد. داخل که میشوید، یک ضریح کوچک است و پلههایی که سرداب و قبرها همگی انجاست. گفته میشود در زمان جنگ هفت دختر از دختران امام موسی کاظم (ع) لباس مردانه به تن کرده، میجنگند و تا زمانی که کشته شدند، کسی نفهمید که این هفت تن همگان دخترند.
تکیه سادات اخوی (خیابان مصطفی خمینی، خیابان افشار)
یک خانه قدیمی، تکیهای از دوران پدر بزرگان، از روزگار کوچهها تنگ و خانههای بزرگ با اندرونی و بیرونی. درست از 168 سال پیش. کافی است خیابان مصطفی خمینی را از میدان بهارستان به راست بگیرید و بیاید پایین. اینجا درست در وسط کوچه افشار یکهو سیاهی و شلوغی را میبینید. همانجا، درست وقتی انتهای کوچه را میپیچید به چپ، بساط پذیرایی از عزاداران دیدنی است. چای در استکان شاه عباسی و نان قندی. اینجا تکیه سادات اخوی است؛ خانهای وقفی به عمر تاریخ معاصر ایران. تکیهای که نه خشت خشتش دست خورده و نه عزادارانش و نه سبک و سیاق عزاداریهایش خانه همان خانه، درها همان درها، حتی ساعت برنامهها و ترتیبشان هم تکان نخورده.
تکیه رضاقلی خان
(خیابان مصطفی خمینی، خیابان تکیه رضا قلیخان)
کوچه را به نام تکیه زدهاند، کوچه را که به انتها برسانی، تازه ورودی تکیه پیداست. تا قبل از خیابانکشی شهر در زمان رضاخان پیدا کردنش زحمتی نداشت. عظمتی بود برای خودش. سقاخانهای داشت و آبانباری و مسجد و حسینیهای. ولی دست روزگار جز حسینیه و مسجدش را باقی نگذاشته،
تکیه عربها
تکیه عربها از آنجا تکیه عربها یا همان تکیه کربلاییها شد که صدام ایرانیان را از عراق بیرون میکند و زندگی سنتی در عراق آنها را به سمت بازار تهران در محله سنگلج میکشاند و از همان روزها مراسم محرمشان را به اینجا آوردهاند. خیمه برپا میکنند. خیمهای که با خود از کربلا آوردهاند. زنها جدا عزاداری میکنند و مردها جدا. سخنران زنها زن است و عزاداریشان زنانه، مو پریشان میکنند و بر صورت میزنند. بیرون تکیه مردان دسته راه میاندازند و بر سینه میکوبند. علم ندارند، بر سنج و طبل میزنند. در این 10 روز محرم که خیلی از مراسم سر شب تمام میشود، اینجا تازه ساعت 10 شوروحال تکیه بیشتر میشود. جمعیت میآید و تا نیمهشب و گاه تا نماز صبح برنامه ادامه دارد.
تکیه در خونگاه
ضلع جنوبی خیابان بوذرجمهری، راسته فلافلفروشیها را که ادامه دهید، کافی است گذر مستوفی را بگیرید درست نیمه راه سردر تکیه در خونگاه خودنمایی میکند. از اسمش اگر بخواهید بدانید، ماجراها نقل شده. عدهای قصه این نام را از داستان درش میدانند که گویا در خانقاهی را آوردهاند برای تکیه. بعضیها هم این نام را از خوانین معروفی میدانند که محله سنگلج را برای زندگی انتخاب کرده بودند و از همه معروفتر قصه نخلی است که گوشه تکیه نشاندهاند. نخلی به نشان خونبس، در زمان ناصرالدین شاه و به دستور ایشان. خونبسی که اسبابش خود علیاحضرت بود و مدتها با تفرقه انداختن میان دستهها و تکایا حکومت میکرد و آخر دید کار دارد به خون و خونریزی میرسد، مجبور شد دستور بدهد که نخل محله چاله میدان به گرو آورده شود به محل سنگلج، بلکه این مرافعات تمام شود.
30123
نظر شما