این یادداشت به بهانه هفتاد سالگی فیلمی است که هنوز میتواند قلبها را به تسخیر خود درآورد و به بخشی از خاطرات شخصی هر یک از تماشاگرانش تبدیل شود. هرچند کسی به درستی نمیداند که چطور مایکل کورتیز با چند ملاقات ساده یک زوج عاشق اما ناکام در کافهای در کازابلانکا و ترانه قدیمی یک نوازنده سیاهپوست توانست یکی از محبوبترین فیلمهای تاریخ سینما را بسازد که هر چه از آن میگذرد، عزیزتر میشود.
«کازابلانکا» برای همه کسانی ساخته شده که هنوز نمیتوانند کسی را که دوستش داشتهاند ولی او را از دست دادهاند یا از او دورافتادهاند، فراموش کنند. برای همه آن آدمهای احساساتی و رمانتیکی که فقط با شنیدن ترانهای قدیمی، خاطرات عشقی در گذشتهشان را به یاد میآورند که در آن شکست خوردهاند و ناکام ماندهاند اما همچنان آن را عزیز میدارند.
بنابراین وقتی سام همان پیانیست سیاهپوست، آهنگ «همچنان که زمان میگذرد» را میخواند و مینوازد، فقط برای ریک و الزا نیست. برای همه کسانی است که حس تلخ جدایی از محبوبشان بر دلشان سنگینی میکند و به دنبال کافهای میگردند تا در آن دوباره عشق قدیمیشان را ببینند.
به همین دلیل این ترانه به موتیفی در جهت نمایش رابطه حسرتبار ریک و الزا تبدیل میشود که در هر بار که به گوش میرسد، بخشی از احساسات فروخورده و ترک خورده ریک را عیان میکند و از دل آن راهی به عمق تجربیات عاشقانه تماشاگران مییابد و با خاطرات شخصیشان گره میخورد.
اولین دفعه که این آهنگ را در فیلم میشنویم، وقتی است که الزا برای نخستین بار وارد کافه ریک میشود و برای اینکه او را از خلوت خودخواستهاش بیرون بکشد، از سام میخواهد تا آهنگ محبوب قدیمیشان را بنوازد. سام میکوشد تا از انجام این کار خودداری کند اما او هم مثل همه مردان دیگر در مقابل نگاه معصوم الزا مقاومتش را از دست میدهد و تسلیم میشود.
ریک با شنیدن صدای ترانه قدیمی به سالن میآید و به سام اعتراض میکند. خشمی که در اعتراض او نهفته است، مردی را به ما مینمایاند که مدام در حال گریز از خویش است و میکوشد تا گذشته اندوهبارش را فراموش کند. فقط یک مرد عاشق شکست خورده در برابر یک ترانه قدیمی از کوره در میرود.
بار دوم این ریک است که در خلوت شبانهاش از سام میخواهد تا همان آهنگ را برایش بنوازد. سام متوجه میشود که ریک تا چه اندازه غمگین است و سعی میکند تا با نواختن قطعه دیگری او را از این خودویرانگری هولناک که در آن فرو میرود، نجات دهد اما ریک فقط همان آهنگ را میخواهد. تازه معلوم میشود که ملاقات دوباره الزا، باعث شده زخم قدیمی سرباز کند و جراحت گذشته تازه شود. پس او با همه لاقیدی و بیاعتنایی که نشان میدهد، هنوز نتوانسته خاطرات پاریس را فراموش کند.
دفعه بعد شنیدن این قطعه ریک را به گذشتهای میبرد که در تمام این سالها تلاش کرده بود تا از آن بگریزد. همان روزهای اشغال پاریس که ریک حال و هوای یک عاشق سرزنده و خوشبخت را داشت و در اوج جنگ و نابودی دنیا و بیتوجه به خطراتی که آنها را احاطه کرده بود، برای آغاز یک زندگی مشترک جدید در کنار زن محبوبش نقشه میکشید اما درنهایت چیزی که نصیبش شد، انتظاری بیسرانجام در ایستگاه قطار بود.
و آخرین بار زمانی است که ریک از سام میخواهد تا ترانهای را که قبلا ممنوع کرده بود، بنوازد تا با تحریک احساسات سرکوب شده الزا، او را به یاد گذشتهشان بیندازد تا بفهمد آیا هنوز چیزی از آن عشق رویایی باقی مانده یا همه چیز در گذر زمان از بین رفته است و وقتی آن درخشش اشک را در چشمان الزا میبیند، بعد از سالها قلب شکستهاش آرام میگیرد و و از او میگذرد.
هرچند میتوان حدس زد که وقتی ریک از بدرقه الزا در آن فرودگاه مه گرفته به خلوت کافهاش بازمی گردد، دوباره از سام میخواهد تا همان آهنگ را برایش بنوازد و بخواند و او گوشهای بنشیند و سیگاری روشن کند و همه حسرت و دلتنگیاش را پشت آن پوزخند تلخ همیشگیاش پنهان کند.
اکنون سالهاست که هر عاشق تنهایی که دلش برای عشق از دست رفتهاش تنگ شده، به تماشای فیلم «کازابلانکا» مینشیند تا اندوهش را با مرد خاموش و خویشتنداری تقسیم کند که میتوانست زن محبوبش را در کنار خود نگه دارد اما او را به کسی بخشید که زن در کنارش احساس آرامش بیشتری میکرد، هرچند دلش در کافهای در کازابلانکا جا مانده باشد.
5858
نزهت بادی
کد خبر 261624
نظر شما