به گزارش خبرآنلاین، رمان خواندنی و تحسینشده «منِ او» نوشته رضا امیرخانی که بعد از سالها همچنان یکی از پرفروشهای بازار ادبیات محسوب میشود، از سوی انتشارات افق به چاپ سی و هفتم رسید. داستان مربوط به زندگى فردى به نام على فتاح است. راوى، قهرمان داستان هم هست، ماجراهاى زندگى خود را، از کودکى تامرگ، روایت مىکند. على فتاح فرزند یک تاجر ثروتمند است و در جنوب شهر زندگى مىکند. در کودکى، پدر خود را از دست مىدهد و تحت نظر پدر بزرگش بزرگ مىشود. در نوجوانى به مهتاب، همبازى دوره کودکى خود، دل مىبندد. ولى مهتاب با خواهر على به فرانسه مىروند. خواهر على با یک مبارز الجزایرى ازدواج مىکند. این مبارز ترور مىشود و او و مهتاب به ایران برمىگردند...
«من او» روایت عشق علی فتاح است، آخرین پسر بازمانده خاندان سرشناس فتاح و مهتاب، دختر نوکر خانه زاد این خانواده. عشقی که ما در خط سیر داستان می بینیم، عشقی است پاک ولی خام که در کوره زمان و با دست «درویش مصطفی» آبدیده می شود. زمانی که علی؛ مهتاب را فقط برای مهتاب میخواهد، نه هیچ چیز دیگر. وقتی شرط محقق میشود؛ درویش مصطفی همانطور که سالها قبل قول داده بود خبر میدهد که فردا برای خواندن خطبه عقد می آید، ولی...
داستان در محله خانیآباد شکل میگیرد که محل سکونت فتاحها است. در این محله به جز فتاحها تختی و نواب هم زندگی میکنند. قصه تمام آدمهای داستان هم در کنار روایت اصلی بازگو می شود...«من او» تلاشی است هنرمندانه برای نشان دادن برههای از تاریخ. نشان دادن فضای تهران قدیم، روزهای کشف حجاب و حتی شخصیت نواب.
در بخشی از این رمان که بسیاری او را بهترین رمان امیرخانی می دانند، می خوانیم:
«باباجون سر گوسفند سیاه را به علی نشان داد... اما سرسیاه با چشمهای باز به لاشه سمت راستی خیره شده بود.
- میبینی؟غرق تماشاست.
- اما به سمت راستی نگاه میکنه. شما گفتی طرف چپی مال منه.
- هیچ سری به خودش نگاه نمیکنه. همیشه به رفیقش، به تن رفیقش نگاه میکنه. این اول لوطی گریه. تنها بنایی که اگر بلرزد محکمتر میشود، دل است. دل آدمیزاد... باید مثل انار چلاندش... تا خوب شیرهاش در بیاید. امّا علی از رو نرفت. نشست و آرام برای خود زمزمه کرد: «مه تاب» تهِ دلش دوباره لرزید. دوباره زمزمه کرد، دوباره لرزید. خوشحال بود که در دلش چیزی دارد که میتواند بلرزاندش. حالا او هم برای خودش چیزی، رازی، یا کسی داشت!»
- آدم و حیوان فقط در خندیدن توفیر میکنند.
آدمها اگر آدم باشند میفهمند که به همهچیز بایست خندید. انما الحیوه الدنیا لعب و لهو... به همهچیز بایست خندید؛ حتی به رفتن ِ هفت کور تا پاریس... عاشقی که هنوز غسل نکرده باشه، حکما عاشقه، نفسش هم تبرکه... علی چشمهایش را بست. سعی کرد قیافه مه تاب را بهخاطر بیاورد.
- موهایش آبشار قهوهای، قدش تا این جای من(سرشانههایش را نشان داد)، سنش پنج سال کوچکتر، حرف زدنش آرام، ریز بخندد، وقتی میگوید «علی» سرش را روی شانههایش کج کند، لبهایش مثل غنچه گل یاس، اصلش باید بوی یاس بدهد...
«بیا نالوطی. بیا از توی بغچه نانِ تازه بردار و قورمه داغ بخور. بخور که تا داغاند مزه دارند. مزه این قورمه تا هفتاد سال یادت میمونه.
- هفتاد سال! باب جون، هفتاد سال خیلی زیاده!
- مزهاش میمونه. گوشتی که توی روغن خودش سرخ بشه، بوش ماندهگاره.
*
بابا جون حرف مریم رو برید: - حکمتش رو ول کن. این جاش به من و تو دخلی نداره. وقتی رفیق آدم چیزی از آدم خواست. لطفش اینه که بیحکمت و بیپرس و جو بدی. اگر حکمتش رو بدونی. که بهخاطر حکمت دادی نه بهخاطر لوطی گری. جخ اومدیم و حکمتش رو نفهمیدی. اونوقت چی؟انجام نمیدی؟؟! ـ هر زمانی که فهمیدی مه تاب را فقط بهخاطر مه تاب دوست داری با او وصلت کن! آن موقع حکما خودم خبرت میکنم.
- یعنی چه که مه تاب را بهخاطر مه تاب دوست بدارم؟
- یعنی در مه تاب هیچ نبینی جز مه تاب. اسمش را نبینی؛ رسمش را هم. همان چیزهایی را که آن ملعون میگفت، نبینی... مه تاب بدون رسم که چیزی نیست. مه تاب موهایش باید آبشارِ قهوهای باشد، بوی یاس بدهد... اینها درست! اما اگر مه تاب را اینگونه دوست بداری، یک بار که تنگ در آغوشش بگیری، میفهمی که همه زنها مه تاب هستند... یا اینکه حکما خواهی فهمید هیچ زنی مهتاب نیست.
از ازدواج با مهتاب همان قدر پشیمان خواهی شد که از ازدواج نکردنِ با او. - هر وقت مه تاب چیزی نبود و هیچ بود، با او وصلت کن! آن روز خودت هم چیزی نیستی. آینه اگر نقش داشته باشد، میشود نقاشی، کانه همان پرت و پلاهایی که همشیره ات میکشید و میکشد. آینه هر وقت هیچ نداشت، آن وقت نقشِ خورشید را درست و بینقص بر میگرداند... آن روز خبرت میکنم تا با آینه وصلت کنی!
*
مامانی جواب سلام مهتاب را داد. مهتاب سرش را تکانی داد. مامانی آبشار موهای قهوهای را دید. نمیتوانست با مهتاب تند حرف بزند. آهی کشید و پرسید:
- علی ِ من کجاست، دختر؟
مهتاب هم آهی کشید. گردن کج کرد و با همان لحن جواب داد:
- نمیدانم علی ِ من کجاست!
ساکنان تهران برای تهیه این رمان و سایر رمان های امیرخانی کافی است با شماره 20- 88557016 تماس بگیرند و آن را (در صورت موجود بودن در بازار) در محل کار یا منزل _ بدون هزینه ارسال _ دریافت کنند. باقی هموطنان نیز با پرداخت هزینه پستی می توانند این کتاب را تلفنی سفارش بدهند.
6060
نظر شما