تنها زمانی میشود از شخصیتپردازی و پاسخ به چرایی اعمال آدمها در یک درام چشمپوشی کرد که چنین سئوالی برای مخاطب ایجاد نشود. بنابراین راه فرار از انگیزه و جزئیات روحی شخصیت و پرداختن صرف به موقعیتی که در آن قرار دارد، عدم ایجاد سئوال درباره هویت اوست.
«پذیرایی ساده» فیلم مانی حقیقی با حذف گذشته، انگیزه و چرایی عمل شخصیتها - یعنی هر آنچه به عنوان هویت واحد و کلی از یک شخصیت نیاز داریم- میخواهد صرفاً یک موقعیت را به ما نشان دهد.
زن و مردی میزان زیادی پول را بین آدمهای بیچارهای نزدیک مرز تقسیم میکنند، البته با منت گذاشتن سر آنها و ضبط صدا و تصویرشان. آنها در واقع دارند به شیوهای خشن و زوری به آدمها کمک میکنند، نوعی بخشش تحقیرآمیز!
فیلم انگیزه آدمهای اصلی را مثل یک جای خالی میگذارد و اینجای خالی را تا پایان پر نمیکند، بنابراین روایت فیلم کامل نمیشود و مشتی حدس هم اگر باقی بماند ارزشی ندارد به دلیل اینکه هیچ گونه اعتبار و اطمینانی به آن نیست؛ بنابراین فکری بیهوده درباره فیلمی است که چیزی را حذف میکند، اما توان حذف عطش و نیاز به وجود آن را ندارد.
ما در طول فیلم مجموعهای از خصوصیات را در شخصیتها میبینیم که ما را نسبت به گذشته و انگیزه آنها - در واقع نسبت به قصه هر یک از آنها - کنجکاو میکند، اما پاسخ این کنجکاوی در فیلم داده نمیشود. همین شکل خاص بخشش با تحقیر و خشونت درونی آنها، نیاز ما را به دانستن هویتشان زیاد میکند، نوع پوشش شخصیتها، نوع زبان آنها و شکل نگاهشان به دیگران همه ما را تحریک میکند و منتظر اطلاعات بیشتر و اساسی تری میگذارد.
بدیهی است که حقیقی قصد دارد تا توجه را به موقعیت جلب کند و به عمد قصه شخصیتها را حذف کرده است. چنین تکنیکی در درام معاصر و سینمای پیشرو بارها استفاده شده است. گویی که آدمها در درون اثر حضوری فرشتهگون و غیرانسانی دارند بدون تاریخ و آیندهای قابل تصور.
با وجود ضعف اشاره شده میخواهم خوانش خود از این حذف را فارغ از ضعف روایی آن ادامه دهم. حذف هویت و انگیزه کاراکترها در «پذیرایی ساده» دو کارکرد اصلی پیدا میکند؛ اول اینکه توجه به شخصیتهایی جلب میشود که مواجه با این کمک میشوند و دوم اینکه در ابتدا مخاطب در جایگاه شخصیتهای کمکشونده قرار میگیرد، درست در همان ناآگاهی آنها نسبت به موقعیت و همچنین نیت دو شخصیت اصلی.
در واقع آنچه در «پذیرایی ساده» مخاطب به جایش مینشیند دو شخصیت (در ظاهر) اصلی فیلم با بازی ترانه علیدوستی و مانی حقیقی نیستند، بلکه آدمهایی هستند که این دو میخواهند به آنها کمک کنند. پس با وجود نقصان روایی پر نکردن جای خالی شخصیتپردازی نسبت به کنش، ما میتوانیم به واسطه این نقصان موقعیت را در سمت دیگر داستان، یعنی شخصیتهای حاشیهای و گذرا دنبال کنیم. لذا آنچه رخ میدهد شاید نوعی خشم و اهانت آگاهانه نسبت به تماشاگران باشد، توهینی نه از سر تحمیق مخاطب (که در سینما و تلویزیون ما عادی و عمومی است) بلکه برانگیختن او، از سر خشمی که دو کاراکتر نسبت به انفعال آدمها و عدم درکشان نسبت به موقعیت خود دارند.
میخواهم از همین نکته به اینجا برسم که «پذیرایی ساده» بیش از هر چیز بازنمای فضایی خشمگین است. خشم اصلیترین حس فیلم است، خشمی که با نوعی خودآزاری همراه است؛ چراکه میزان بیرونی شدناش بسیار کمتر از میزان فروخوردناش است، لذا بسیار خودآزارانه و بیمارگون است (نگاهی به روندی که شخصیت مرد طی میکند خود آشکار کننده این خشم خودآزارانه است).
اگر فضای دوقطبی فیلم را در نظر بگیریم در پایان به میزان خشمگین بودن و مورد خشم بودن، میتوانیم به طور ناخودآگاه جایگاه خود را به عنوان مخاطب در فیلم پیدا کنیم. آنگاه شاید انتخابی بین خودآزاری و دیگرآزاری و یا تجمیعی تلختر بین این دو، انتخاب محتوم جهان اثر به نظر رسد!
5858
نظر شما