دلبر شش انگشتی...ای آنکه با عزمی راسخ خیال داری مرا دچار چنگال نیرومند فراق ساخته با آمپول هوای حسرت احمدی شکنجه و عذاب را به گرفتن جانم مجبور سازی، هر کاری که دلت می خواهد بکن، مختاری من هرگز در مقام دفاع بر نخواسته و هیچگاه ادعانامه تنظیم نمیکنم نه به دادگاه تلافی به مثل رجوع کرده داد و بیداد راه می اندازم و نه به سراغ دادگستری مکر و حیله می روم بلکه وکیل مدافع حق و حقیقت را وا می دارم تا از قلب مجروح من که مورد اتهام معشوق واقع شده دفاع نماید.
مهربانم به جای آنکه مرا در زندان هجر خویش بیفکنی و به عوض آنکه بازپرس ادا و اصول را به سراغم بفرستی چشمان جنایتکار خود را بفرست تا بدون چون و چرا حکم قتل مرا صادر نماید.
عزیز جون...خودت قضاوت کن و بیهوده مرا محکوم به فراق مساز، بیا، بیا و با بوسه های شیرین خود حکم برائت مرا صادر و به موقع اجرا بگذار.
در ضمن این را نیز بدان که این نامه آخرین اخطاریه من است و چنانچه ورق احضاریه به مجلس انست را جهت من نفرستی بر علیه تو و دل سنگت اقامه دعوا خواهم نمود مگر آنکه اقدامات ملیح تو تمام برله من باشد.
فعلا جلسه گله گذاری را به عنوان تنفس تعطیل کرده و بامید عدل و انصاف تو منتظر می نشینم.
دارکوب. توفیق شماره 17. سال 1341
6060
6060
نظر شما