مطلع قصیده آیت الله شیخ فضل الله نوری چنین بود:
«ای آن که کسی سرو چو قد تو ندیده/ چون لعل لبت غنچه ز گلزار نچیده»
و ختام آن نیز چنین بود:
«جز شربت لطف تو نداریم تمنا / حلوا به کسی ده که محبت نچشیده»
ای آنکه تویی صاحب اخلاق حمیده / گیسوی تو چون شام و جمال تو سپیده
دل وصل تو از ایزد یکتا طلبیده / «ای آن که کسی سرو چو قد تو ندیده
چون لعل لبت غنچه ز گلزار نچیده»
ای قطب جهان، کهف امان، مفخر آدم / ای از همگان برتر و والاتر و اقدم
ای آیت یزدانی و ای حجت خاتم / «چون نرگس مستت به همه گلشن عالم
نه دیده چنین دیده و نه گوش شنیده»
هجران تو هر چند کشیده به درازا / امید وصال تو هنوز است به دل ها
مائیم گل روی تو را طالب و شیدا / «خضر ار لب لعل تو نمی کرد تمنا
تا حشر به سرچشمه حیوان نرسیده»
تو لایق و شایسته هر مدح و ثنایی / درد دل دلسوختگان را تو دوایی
ما را نرسد آن که بگوییم چه هایی / «نشناخته گفتند گروهی که خدایی
پس مرد شناسای تو را چیست عقیده»
قدر آگه ز مقام تو بود حضرت دادار / در وصف تو ما را نبود جرات اظهار
و شرفت برتر از اندیشه و افکار / «واقف نشد از سر تو ای مخزن اسرار
جز عارف چل ساله که در خرقه خزیده»
دلها همه در بحر وجودش شده فانی / بی اوست بهار دل ما زرد و خزانی
خورشید رخش کاش کند نور فشانی / «می کرد تجلی اگر این یوسف ثانی
دلباختگان، دل عوض دست بریده»
یک لحظه اگر پرده ز رویت بگشودی / زنگ غم دل های حزین را بزدودی
از خرد و کلان، پیر و جوان دل بربودی/ «دانم به یقین گر به رخت پرده نبودی
کس یوسف کنعان به کلافی نخریده»
ای خسرو خوبان که امیر دو جهانی / تا هست جهان زنده و پاینده بمانی
کی سوختگان غم خود را برهانی / «در مردمک دیده و، از دیده نهانی
پیدا و نهان، غیر خداوند که دیده»
هر دل نگرم گشته به زلف تو گرفتار / روز همه بی ماه رخت همچو شب تار
بردار نقاب ای بت عیار ز رخسار / «دانی ز چه در پای گل سرخ بود خار؟
از بس که به گلزار ز شوق تو دویده»
توفان بلا برده به این سو و به آن دست / در بحر ستم کشتی توفان زده بشکست
شمشیر فتاده به کف زنگی سر مست / «پرسیده ای از خار چرا نوک تو سرخست؟
از بس که به پای گل بیچاره خلیده»
ای دلبر مه پیکر زیبا و پری رو / ای روی تو چون باغ جنان، نیکو و خوشبو
دنبال تو تا چند به این کو و به آن کو / «دل فاخته سان بهر تو با نغمه کوکو
هر لحظه از این شاخ بدان شاخ پریده»
در آرزوی وصل گل و لاله و سنبل / در باغ شده بلبل خوشخوان به تغزل
از فرقت گل داده ز کف صبر و تحمل / «از چیست که بلبل شده دلباخته گل
زین رو که یکی روز گلی دست تو دیده»
من در طلب وصل تو دنباله فرصت / یک لحظه وصال تو مرا هست غنیمت
دانم که در این راه چه رنجست و مشقت / «زان روز که من باخته ام نرد محبت
دانسته ام آخر به کجا کار کشیده»
عشق تو مرا مسلک و مهر تو مرا کیش / در راه تو بگذشته ام از جان و سر خویش
دل گشته ز هجران تو بی تاب و به تشویش / «دهری است زند زلف تو اندر دل ما نیش
افسون، نکند چاره این مار گزیده»
ای پادشه دادگر ای حجت منصور / از پرده درآ ای که تویی آینه نور
تا کی رخت از خلق نهان گشته و مستور / «پنهان ز عدویی، ز محبان ز چه ای دور؟
جانها به لب از، هجر تو ای ماه رسیده»
عید است و شده دشت و چمنزار پر از گل / گل کرده به تن جامه خوشرنگ تجمل
پرواز کنان سوی چمن قمری و بلبل / «عید است و جهانی همه در وصل گل و مل
جز من که ز هجرت دلم از عیش کپیده»
نام تو شده در همه جا ورد زبانم / آتش زده عشقت به خدا بر دل و جانم
تدبیر دل خسته خود هیچ ندانم / «آیا شود آن دم که کنی تازه روانم
زان باد صباحی که ز کوی تو وزیده»
روزی شود آیا که نکو طلعت دلدار / چون شمس شود جلوه گر و فاش و پدیدار
ای کاش شود قسمت ما نعمت دیدار/ «آیا شود آن روز که بینیم به یک بار
آن یار؟ گذشتیم ز مرات عدیده»
خون است ز هجر تو دل و دیده عشاق/ جانها به جمال طرف افزای تو مشتاق
در دفتر دل نام تو ثبت است به اوراق / «زین رو شده آهوی ختا شهره آفاق
کاندر حرم قدس تو یک لحظه چریده»
هرکس که بنوشد ز لبت جرعه ای از می/ هرگز نخورد غصه فردا و غم دی
ما را بده از جام لبت باده پیاپی / «شد چشم سپیدار پی دیدار تو، تا کی
از دامن وصل تو بود دست بریده»
تا کی به سراغ تو بگردیم به گلزار / آزرده شدیم از سخن و طعنه اغیار
ای کعبه مقصود دل و قبله ابرار / «تا چند به هجران تو باشیم گرفتار
رحمی بکن ای آهوی از دشت رمیده»
بر عالمیان مژده که شد فصل بهاران / در بزم طرب آمده محبوب دل و جان
الحمد شده وقت گل و سنبل و ریحان / «صد شکر نمردیم و رسیدیم به شعبان
کاین ماه دگر باره به ما روح دمیده»
ز یمن قدوم گل زهرا همه عالم / گردیده چو فردوس برین تازه و خرم
بر خلق، عنایات خدا هست مسلم / «گو تهنیت عید، بدان نور مجسم
کامروز خدا بر همه خلق گزیده»
شد «محسن صافی » سخنش گر خوش و نیکو/ چون گفته سخن از تو و در منقبتت او
هر کس به زبانیست ثنا خوان و دعاگو / «ممتاز به شب روز دعاگو و ثناجو
هست از نظر لطف تو این طرفه قصیده»
روی تو فریبنده و خوش نقش و دل آرا / خال سیهت غارت دین کرده و دلها
شهد لب تو هست مصفا و گوارا / «جز شربت لطف تو نداریم تمنا
حلوا به کسی ده که محبت نچشیده»
/62304
قصیده ای از آیت الله شهیدشیخ فضل الله نوری در مدح حضرت ولی عصر(عج) که محسن صافی گلپایگانی آن را تضمین کرده است.
کد خبر 272193
نظر شما