در ادبیات عرفانی، تعصب ورزیدن، امری مذموم و نکوهیده است و عارفان بلندنظر ما، چه مولوی و چه عطار و حتی شاعری چون حافظ، متعصبان و خشکاندیشان را سخت مورد شماتت قرار دادهاند و وجود آنها را سمی مهلک برای هم جمع و انجمنی دانستهاند که فرصت و فراغت را از دیگران میستانند و محتسب مزاجانه سعیمیکنند تنها حرف و مرام خود را بر کرسی بنشانند.
عطار در همان اوایل مصیبتنامه و پس از ذکری از واقعه کربلا و شهادت امام حسین به سراغ این مضمونمیرود و در ابیات 648 به بعد، «در فضیحت تعصب» مینویسد:
ای تعصب بندبندت کرده بند / چند گویی، چند از هفتاد و اند؟
در سلامت هفتصد ملت ز تو / لیک هفتاد ودو پر علت ز تو
هست کیش و راه و ملت بیشمار / تا تو بشماری نیابی روزگار
هر زمان خوی دگر نتوان گرفت / با همه کس تیغ بر نتوان گرفت
عطار تعصب را نتیجه بیخبری از عوالم دیگر میداند و معتقد است کسی که از خود و دنیای خود و خوی طبیعیاش فاصله نگیرد، نمیتواند قضاوتی دقیق و واقعی از خود و پیرامونش داشته باشد. و تنها راه رسیدن به چنین بینشی فاصله گرفتن از تقلید و در پیشنهادن راه تحقیق است.
گر تو بر تقلید خواهی رفت راه / کوه باشی، نه جوی ارزی، نه کاه
به زعم عطار کوه اگرچه با شکوه و بلند است، اما به دلیل آنکه تحرکی در وی نیست و سخت و صلب برجای خود نشسته است، تحولی هم در وی اتقاق نمیافتد و به اندازه جوی هم نمیارزد، چرا که جو این خاصیت را دارد که بعد از مدتی به گیاهی تبدیل شده و زاینده و پایا دانههای دیگری از وی سر برکشد و حتی در نهایت اگر ثمری نداشته باشد کاهی از وی باقی خواهد ماند.
مولوی داشتن تعصب را معلول خام و ناپخته بودن فکر و نظر فرد میداند و اینکه دنیای فرد متعصب دنیایی کوچک وخرد است و طبیعی است که «ز آب خرد ماهی خرد خیزد»
سخت گیری و تعصب خامی است / تا جنینی کار خونآشامی است
اگر چه مولوی این بیت را در ذیل داستان معروف «پیل در تاریکی» (در دفتر سوم) میآورد، اما در ابتدای همین دفتر و در دیباچه آن، توصیفی دقیقتر از تعصب را ذکر میکند و به یک معنا میتوان گفت: آنچه عطار به اختصار بیان کرد، مولوی به شکلی دقیقتر و با مثالی روانتر بیان میکند. این البته از ویژگیهای مولوی است و شاید یکی از دلایل برتری یافتن مثنوی معنوی بر تمامی کتابهای تعلیمی-حکمی و اخلاقی قبل و بعد خویش، همین بسط معنایی باشد که مولوی در کار میاندازد و سعی میکند گوهر معنا را در هر مضمون و موضوعی بیابد و شرحی دقیق، با بسطی به اندازه و همه فهم از آن بهدست دهد.
گر جنین را کس بگفتی در رحم / هست بیرون، عالمی بس منتظم
یک زمین خرمّی با عرض و طول / اندرو صد نعمت و چندین اکوُل
کوهها و بحرها و دشتها / بوستانها، باغها و کشتها
آسمانی بس بلند و پر ضیاء / آفتاب و ماهتاب و صد سُها1
از جنوب و از شمال و از دِبُور2 / باغها دارد عروسیها و سور
در صفت ناید عجایبهای آن / تو در این ظلمت چهیی در امتحان؟
«جنین» و یا همان فرد متعصب و محتسب مزاج به اقتضای حال و طبیعت خود هر چیزی را منکر میشود و بر طبل منازعت میکوبد و میگوید:
«کین محالست و فریب است و غرور» / زانکه تصویری ندارد وهم کور
مولوی با ارائه چنین توصیفی از «جنین» آن را همانند دنیای کنونی میداند که ما (آدمیان زندگی کننده در این دنیا) به جهت آنکه جز این دنیا تصویری از دنیای دیگر نداریم، پس همانند آن جنین یا آن فرد متعصب که تنها دنیا و افکار خود را قبول دارد ، چیزی دیگر را برنمیتابیم.
هیچ در گوش کسی زایشان نرفت / کین طمع آمد حجاب ژرف و زفت
گوش را بندد طمع از استماع / چشم را بندد غرض از اطلاع
همچنانکه در گوش فرد متعصب چیزی فرو نمیرود، چرا که وی چشم غرضورزانهای دارد و تا این چشم دوبین و محتسب مزاجانه را به کناری ننهد و از خود و هستی خویش ارتفاع نگیرد و از بالا در موضوع ننگرد، طبیعی است که گوش و چشمش سخن حق را تاب شنیدن ندارد.
در پایان همین دیباچه مولوی مینویسد همچنانکه خوردن خون از سوی جنین باعث میشود، تا فرد در جاها و مکانهای پست و دون شان خویش باقی بماند، داشتن تعصب کور و بیجا هم سبب میشود تا فرد در دنیای تنگ و ترش خود درجا بزند.
همچنانکه آن جنین را طمع خون / کآن غذای اوست در اوطان دون
از حدیث این جهان محجوب کرد / غیر خون او میندارد چاشت خورد
عطار هم هنگامی که در فضیحت تعصب سخن میگوید با تفکیک بین طبیعت و شریعت ، شریعت را طریقی مینامد که آدمهای «پسرو» و خر صفت و مقلد را به آن جایگاه راهی نیست و تنها کسانی را توان گام نهادن در این وادی است که بی تعصب و آزاد از هر بندی بتوانندخود را در چنین مسیری افکنند.
کُرّه خر، بر شریعت کیرود؟ / یا رود جز بر طبیعت کیرود؟
کُرّه خر کز پس مادر رود / چون به تقلیدی رود هم خر رود
1- سُها: ستاره کم نوری در صورت فلکی دب اکبر که در قدیم برای آنکه قوت چشم و دوربینی فردی را امتحان کنند، آن را با این ستاره میآزمودند.
2- دبور: بادی که از مغرب میوزد و در ادبیات و شعر در برابر باد صبا قرار میگیرد که از مشرق میوزد.
توضیح در دو نوشتهاخیر برخی از دوستان پیشنهاد دادند، موضوع هر بخش جدا باشد تا هر خوانندهای که از میانه راه به این سلسله یادداشتها میپیوندد بتواند به دلبخواه از هر بخش آن بهره گیرد و در صورت تمایل یادداشتهای قبلی و بعدی را هم بخواند. این پیشنهاد را پرفایده دیدم و از این هفته، ضمن محور قرار دادن مصیبتنامه عطار و مرور آن به همان سیاق سابقه، به شکل موضوعی یادداشتها را به پیش خواهیم برد و همچنانکه در بخش اول این یادداشتها نوشتهام، طبیعی است که در این مسیر از دیگر کتابها و اندیشههای عارفان و حکیمان کهن بهره خواهیم برد.
نظر شما