بهناز شیربانی: بیش از سه دهه پیش مجریانی در تلویزیون معرفی شدند که اکنون سهمی از خاطرات بچههای دیروز را دارند.
گیتی خامنه که بسیاری از بچههای آن زمان با لبخند و اجرای او پای تلویزیون می نشستند، یکی از آنها است، کسی که در 15 سالگی کار اجرا را آغاز کرد. به گفته خودش آن زمان تمایلی به خواندن از روی متن نداشت و دوست داشت موضوعات روز را با بیانی کودکانه با بچهها قسمت کند.
گیتی خامنه بعد از گذشت این همه سال هنوز به بچهها فکر میکند و دغدغه بچههای نسلی را دارد که یادگار بچههای دیروز هستند. او با حضور در کافه خبر درباره نحوه ورودش به تلویزیون و چگونگی اجرای برنامه کودک در گذشته و حال صحبت کرد که در ادامه میخوانید.
شما در سالهای سختی وارد تلویزیون شدید، در فضایی که خیلی حرفهای نبود و تجربه بودن در مقام یک مجری که ارائهدهنده سبکی خاص باشد چندان معمول نبود. چطور این شرایط را پشت سر گذاشتید؟
ببینید، نمیتوانم به شیوه اجرای خودمان عنوان سبکی جدید را بدهم. آن روزها اگر خاطرتان باشد اجرا بسیار ساده بود و از بسیاری از شیوههای نوی امروز خبری نبود. من هم شخصاً داعیه پایهگذاری سبکی را ندارم، اما شاید بتوان درمورد مشخصههایی صحبت کرد که امکان برقراری ارتباط با مخاطب را به ما داد.
یکی از مهمترین شاخصهها این بود که اجرای برنامه بچهها به عهده کسانی گذاشته شد که خودشان هم سنّ و سالی نداشتند؛ از میان مردم عادی بدون داشتن هیچ گونه پیشینه هنری انتخاب شده بودند و نقش بازی نمیکردند. در واقع بلد نبودند بازی کنند پس خودشان بودند. بنابرین وقتی از شیوه خاصی از اجرا یاد میکنم به نوعی میخواهم به پاسخ سئوال شما برسم.
من تا پیش از آنکه خودم اجرای برنامه کودک را به عهده بگیرم، تقریبا هیچکدام از برنامههای تلویزیون را از اول تا آخر دنبال نکرده بودم. بنابراین الگوی خاصی برای پیروی، الهام گرفتن یا برعکس نوآوری در آن حوزه نداشتم. با توجه به احترامی که برای مخاطبم قائل بودم و باور به اینکه نیازی نیست برای ارتباط با بچهها بسیاری از المانها را تلطیف یا شکرپیچ کرد، شیوه ارتباطی خاص خودم را انتخاب کردم. شاید بتوان از این شیوه تحت عنوان همان سبکی که شما راجع به آن سئوال کردید نام برد. در هر حال قاعدتاً حتی در زندگی عادی روزمره هم هر کس برای برقراری ارتباط با دیگران شیوه و سبک خاص خود را دارد.
به جهت سنّ و تجربیات کم دامنه تجربیات و آگاهیهایم هم از مخاطبین هم سنّ و سالم گستردهتر نبود. به خلاف سایر مجریان آن زمان معمولا از متن برای اجرا استفاده نمیکردم و سوژههای برنامهها را از ارتباط با مردم عادی کوچه و بازار در تاکسی و اتوبوس و پارک و مدرسه میگرفتم. البته این استفاده نکردن از متن همیشه مایه دردسر و نارضایی دوستان دستاندرکاران میشد و مشکلساز بود. در هر حال در مورد من این شیوه موفق بود، اما به جهت اینکه مجبور بودم به مطالب فکر کنم و آنها را به خاطر بسپارم و بیان کنم، با توجه به لزوم هماهنگی زمان برای پخش برنامهها کار سادهای نداشتم. گاهی هم به جهت وجود اشکالات فنی و دشواریهایی، آماده نبودن برنامه و زیاد آمدن زمان مجبور میشدم به قدرت خلاقهام مراجعه کنم و حرفهام را در قالبهایی با استفاده از بداههپردازی عنوان کنم. همه دوستانی که با این حرفه آشنا یا به این موضوعات علاقهمند هستند در مورد نقاط مثبت و منفی این شیوهها آگاهند.
به جرات میگویم آن زمانها حتی تصور استفاده از آزادی و شیوهها و امکاناتی که دوستان ما امروز از آن بهره میگیرند غیرممکن بود! این شرایط از یک طرف دشوار بود و از طرف دیگر یک حسن محسوب میشد، به هر حال آغازگر بودن دشواریها و مزایای خودش را دارد. امتیاز بزرگ در زمانی که من اجرا را شروع کردم این بود که یک فصل جدید به لحاظ اجرا در تلویزیون آغاز شد.
اگر موفق میشدید در اجرا از تجربیات مفید استفاده کنید، توانمندیهای خودتان را پرورش بدهید و با توجه به نیازمندیها و مقتضیات زمان به شکل خلاقانه از آن بهره ببرید، قادر به برقراری ارتباط با مخاطبان میشدید. اگراین اتفاق نمیافتاد قاعدتا بین این دو فضا معلق میماندید.
خوشبختانه من و الهه رضایی در سن کم اجرا در تلویزیون را شروع کردیم و شاید به همین خاطر از حمایتهای بزرگترها و همکاران مجربمان بهره بردیم. من از حمایتها، همراهیها و مهر دوستان و همکارانم در زمانی که یک نوجوان و در آغاز مسیر کاریام بودم، کولهای پر از خاطرات خوش دارم و از از طریق سایت شما از همه آنهایی که از مهربانی و راهنمایشان بهره بردم، از عمق وجودم تشکر میکنم.
اجرا و حرفهای شما در آن زمان تاثیرگذاری زیادی روی بچهها داشت، چیزی که در حال حاضر خیلی نمیبینیم. آیا نوع اجرای شما و نوع انتخاب واژههایتان دلیل این تاثیرگذاری بود یا تفاوت نسلها دلیل این اتفاق است؟
گمان میکنم زیاد نیستند افرادی که نسبت به وجود تفاوتهای قابل توجه میان نسل ما و نسل جدید تردید جدی داشته باشند. به نظر میرسد نسل ما به جهت حضور در فضایی که افراد در آن دگرگونیهای بزرگی را تجربه میکردند، به نوع رسیدن به ایدهآلها خوشبینتر بودند و به هم اعتماد بیشتری داشتند. فضای ارتباطی بین ما مخاطبانمان هم از این خوش بینی و حس اعتماد بی بهره نبود، اما نسل امروز در فضایی از جهاتی متفاوت روزگار میگذراند. نوع روابط با گذشته متفاوت است و بنابرین تاثیرپذیری انسانها از هم و رسانه دستخوش تغییر شده است.
از طرف دیگر با مشکل دیگری در حوزه برنامهسازی در رسانه ملی روبرو هستیم، به نظر میرسد در چند سال اخیر عنصر اصلی برنامهسازی در بعضی از کارها تا حد زیادی کپی از کارهایی است که در گذشته یا در کشورهای دیگر انجام شده است.
من فکر میکنم بسیاری ترجیح میدهند کارهایی را انجام دهند که ریسک کمتری داشته باشد. بسیاری از شیوههای شناختهشده گذشته استفاده میکنند. مشکل اصلی این است که بسیاری از این رسانه که مدیوم ارزانی هم نیست به عنوان وسیله آزمون و خطا استفاده میکنند. دشواری ما از جایی شروع میشود که بعضی از دوستان اهل هنر ما که اتفاقا گاهی صاحب ایدههای بسیار ناب و قوه خلاقه در خور تحسین هستند، بیشتر از آنکه به توان و فکر و خلاقیت خود تکیه کنند، به پیروی و گرتهبرداری از کارهای دیگرانی میپردازند که شاید در بسیاری مورد هیچ برتری نسبت به آنان نداشته و ندارند، جز اعتماد به نفس بیشتر و البته حمایت دستاندرکاران که بعضی از این دوستان باور ندارند که از آن بهره ببرند!
در کپیبرداری هم باید انرژی صرف کرد تا به بهترین شکل ممکن آن را ارائه بدهیم. همین انرژی میتواند برای پرورش ایدههای نوی خود دوستان صرف شود. فکر میکنم اگر ما به خودمان اعتماد و اعتقاد داشته باشیم دست به کپیکاری نمیزنیم. در حال حاضر بعضی بر و بچههای تلویزیون برای برنامهسازی از کسانی تقلید میکنند که در یک بستر فرهنگی دیگر با نیازمندیهای دیگر کاری انجام میدهند. بنا براین ممکن است به بسیاری از نیازمندیها ی مردم خودمان پاسخ ندهد. اگر این خواستگاه فرهنگی با نیازهای خاص مردم ما مورد مطالعه قرار گیرد و با قوه خلاقه عجین شود، اصلا بعید نمیدانم که حاصلش با کارهای دیگران برابری کند یا حتی با وجود بعضی نقایص و ضعفها از آنها در بعضی زمینهها قویتر نباشد، چرا که حداقل از این امتیاز برخوردار بوده که در فضایی شکل گرفته که سازنده برنامه با آن و نیازمندیهای تماشاگران آن آشناست.
آیا خود رسانه ملی میتواند این نگاه را ترویج دهد؟
به نظر من تلویزیون میتواند در این راستا حرکت کند. یکی از وظایف تلویزیون جدا از سرگرم کردن آموزش دادن است. میدانم ساخت یک برنامه در تلویزیون با توجه به همه محدودیتها و کمبودها چقدر سخت است و چقدر انتقاد کردن و اظهار نظر کردن ساده است، اما گاهی استفاده از نظرات میتواند بیشتر از آنچه ما تصور میکنیم راهگشا باشد.
به عنوان مثال حوزه مورد علاقه و بسیاری از همکاران من کودک و نوجوان است. تا زمانی که شما مخاطب برنامههایتان را نشناسید، قاعدتا در برنامهسازی موفق نخواهید بود. من هنوز نظر مخاطب در برنامهسازی را در رسانه ملی کمرنگ میبینم. فکر میکنم اگر برای کودک برنامه میسازیم، هیچ کس بیشتر از خود او حق ندارد. ما سالهاست از دوران کودکیمان فاصله گرفتهایم.
راه سادهتر و موثرتر برنامهسازی برای بچهها این است که با بچهها در ارتباط باشید و ببینید آنها چه میخواهند. بچهها خیلی ساده به ما میگویند چه چیزی را دوست دارند. به نظر من قبل از اینکه برنامهای روی آنتن برود و خرج زیادی روی دست سازمان بیفتد، باید از خود بچهها پرسید چه برنامهای میخواهند یا حداقل با استفاده از برنامههایی که در حال پخش است این نظرسنجی را انجام دهیم که آیا این ساختار مطلوب بچهها هست یا خیر؟ اگر شیوه تعامل با بچهها را یاد بگیریم و بتوانیم اعتمادشان را جلب کنیم و از نظراتشان بهره ببریم اتفاق مطلوبی در برنامهسازی میافتد.
در حال حاضر اجرای برنامههای کودک دست یکسری خالهها و عموها افتاده است که عملا از اصول مشابهی در اجرا استفاده میکنند. به نظر شما آیا تمام ظرفیت سازمان برای ساخت برنامههای مختص کودکان و نوجوانان همین قدر است؟
اجازه بدهید در ارتباط با برنامه خاصی صحبت نکنم، چون خودم را در جایگاهی نمیبینم که بدون پیگیری مستمر بعضی برنامهها درباره این برنامهها اظهار نظر کنم. اینجا یادآوری میکنم که وقتی ما از برقراری ارتباط با مخاطب صحبت میکنیم از یک گروه سازنده برنامه متشکّل از افراد متفاوت با وظایف و تخصصهای متفاوت صحبت میکنیم که مجری عملا یکی از عناصر تشکیل دهنده آن است.
به یقین برنامههای زیادی از ایدهای جذاب و تلاش پیگیر و شبانه روزی همکاران بهره بردهاند که در خور تقدیر است. اما در پاسخ به این پرسش که آیا ساخت اینگونه برنامهها تمام آنچه بوده که آرزو و توان ساخت آن را داشتهایم، پاسخ من منفی است. مخاطبان فهیم هستند، دنیای امروز آنها پر از تصویر و صدا است. دنیای بچههای فعلی از ما بزرگترها گستردهتر است.
کودک به دنبال خواستههایش میگردد و ممکن است آن را در طریق کانالهای دیگرغیر از شبکههای خودمان جستجو کند. در کنارخواستهاش ممکن است چیزهایی دیگری هم به او داده شود که شاید شما آنها را طلب نمیکردید. کارهایی که تا به امروز در تلویزیون انجام شده است قابل تقدیر است، اما کماکان فکر میکنم این نیاز روزانه و فزاینده به ما هشدار میدهد سریعتر و حسابشدهتر حرکت کنیم تا از کودکانمان که با شتاب با پدیدههای جدید آشنا میشوند عقب نمانیم.
برنامه «امپراطور کوچک» از جمله برنامههایی بود که شما امید بسیاری به موفقیتش داشتید که به دلیل تصمیم نامناسب دست اندرکاران تلویزیون نتوانست حق مطلب را ادا کند. فکر میکنید بستر بروز خلاقیتها در سازمان صداوسیما فراهم است؟
برای آن دسته از دوستانی که کار را ندیدهاند و تعدادشان به یقین به دلیل زمان پخش برنامه بیشتر از کسانی است که آن را دنبال کردهاند بگویم «امپراطور کوچک» برنامهای ترکیبی درباره کودکان و حاصل دو سال تلاش برای گردآوری کتاب و مطالب جدید در حوزه مسائل کودک و نوجوان بود. از اطلاعات به روز و دقیق از منابع اصلی انتخاب و جمعآوری شد و سطر به سطر آن زیر نظر کارشناس طراحی شد. پخش این برنامه بعد از چهار قسمت متوقف شد.
به من گفتند این برنامه باید صبح زود پخش شود که من مخالفت کردم، چرا که این برنامه را پدرها و مادرها باید کنار هم میدیدند. ترجیح دادم این کار روی آنتن نرود تا اینکه عقیم شود و تاثیراتش از بین برود. در نهایت حاصل این همه زحمت در حال حاضر گوشه خانه خاک میخورد؛ کاری که یقین دارم اگر انجام میشد بسیاری از اشتباهات رایج و مصطلح تربیتی زوجهای جوان و پدر و مادرها تصحیح میشد. اعتقادداشتم اگر به «امپراطور کوچک» بها میدادند، برنامهای بود که میتوانست سالهای سال ادامه پیدا کند و تاثیرات خوبی داشته باشد. کما اینکه علیرغم زمان محدود و ساعت پخش کار در همان مدت کوتاه بخشی از مخاطبین پیگیر خود راا پیدا کرد که برنامه را با دقت دنبال میکردند.
این انگیزه شما را برای ادامه کار کم نمیکند؟
بسیاری مواقع شده که ناامید شدهام، اما وقتی با مردم و محبت بی شائبه و سرشار و نیازهای آنان روبرو میشوم، میبینم نمیتوانم بنشینم و کاری نکنم. به خاطر کارهایی که در گذشته انجام دادهام، هنوز پاداش میگیرم. این پاداشها به هیچ وجه شامل امتیازات مادی یا اجتماعی نیست. تنها پاداشی که من میگیرم پاداش عاطفی و احساسی است که با هیچ پاداش مادی قابل قیاس نیست. این پاداشها من را سر پا نگه میدارد. زندگی من به نوعی با زندگی مردم ایران عجین شده است. من مثل مادری هستم که بچههایش بزرگ شدهاند و حالا نسبت به نوههایش احساس مسئولیت میکند. نسبت به نسل حاضر احساس مسئولیت میکنم. ممکن است گفتوگو با نسل حاضر را به انداره نسل خودم نداشته باشم ولی میتوانم تلاش کنم. زمانی که سکون آغاز شود زمان مرگ من است. اگر روز خودم را نو نکنم یا با مردم در ارتباط نباشم عملا دیگر زندگی من مفهومی نخواهد داشت.
کناره گرفتن شما از تلویزیون برای یک مدت و رفتن شما از ایران هم بخاطر همین نگاه بود؟
رفتن من از ایران بر اساس ایجاد احساس تغییراتی در زندگیم صورت گرفت. من این تغییرات را علیرغم بعضی دشواریهای یکی از بزرگترین موهبتهای زندگیم به شمار میآورم. هدیهای الهی که روح، درک، توانمندی و آگاهی من را بست و ارتقأ داد. در این مدت با آدمهای مختلف آشنا شدم، اما بیشترین چیزی که یاد گرفتم از دشواریهای زندگی بود. از ارتباط گرفتن با آدمهای متفاوت چیزهای زیادی یاد گرفنم و فهمدیم چقدر آدم باید نادان باشد که از هر آدمی به عنوان یک معجزه یاد نکند.
یادم میآید وقتی نوجوان بودم یکی از شخصیتهایی که فوقالعاده به ایشان ارادت داشتم و تحت تاثیر سلوک و مشی و شیوه زندگیشان بودم، امام محمد غزالی بود. همیشه به زندگی او فکر میکردم. او رئیس نظامیه بغداد بود و یک مدت پست بزرگی داشت. هر کس قصد استناد کردن به یک مکتب علمی را داشت به امام محمد غزالی رجوع میکرد. او بعد از یک مدت با خودش دچار چالش شد و این سئوال به ذهنش رسید که آیا آگاهیاش به نسبتی هست که بتواند پیشوای فکری و معنوی مردم باشد و به مردم کمک کند؟ و در کمال حیرت و دشواری دریافت جوابش به این سئوال منفی است و این آگاهی دردناک و تکاندهنده نقطه آغاز یک سفر بزرگ بود. سفر یک انسان برای یافتن بزرگترین گمشدهاش، خودش!
آن زمانها از خودم میپرسیدم چگونه میشود یک انسان به جایی برسد که از خودش، علاقهمندیهایش، گذشته آشنایاش ببرد تا به دنبال پاسخ یک سئوال برود؟ سالها بعد در نقطهای بسیار دور از میهنم در وضعیتی غریب و ناآشنا این سئوال کهنه باز برایم تکرار شد، اما این بار وجودم سرشار از سئوالات بی جوابی بودند که دیگر هیچ کدامشان حیرتزدهام نمیکرد.
خانم خامنه شما و خانم رضایی همزمان اجرا در تلویزیون را شروع کردید؟
بله ما سال 1358 با هم کار اجرا را شروع کردم. فقط ماههای شروع کارمان متفاوت بود. من دیماه کارم را شروع کردم. من روزهای فرد برنامه اجرا میکردم و خانم رضایی روزهای زوج.
دوستان دیروز و همیشه، میدانم چیزی که این همه من و شما را دلتنگ گذشتهها میکند مشخصههای خوب آن دوران است. ما برای یک رنگیها، مهربانیها، صداقتها، رهاییها و.... آن دوران دلمان تنگ میشود. یک بخشی از این گذشتهها متعلق به همه ما است که اگر آنها را از یاد ببریم آدمهای قدرناشناسی هستیم و اگر زمان حال را هم از دست بدهیم باز هم قدرناشناسی کردهایم. فکر میکنید میشود علیرغم همه تغییراتی که در وجود تکتک ما و دنیای اطرافمان به وجود آمده باز با هم تصمیم بگیریم و حداقل بخشی از این خوبیها را زندگی کنیم؟ یا این فقط یک شعر دهان پر کن و یک آرزوی زیبای محال است؟ ببخشید که باز هم به سبک مجریهای سابق بنای نصیحت کردن گذاشتم. چه کنم دیروزیم و دوست بچههای دیروز!
58247
نظر شما