چیزى از چیز دگر گاهى زیادى مى زند بیرون
بعضى از اوقات هم بسیار عادى مى زند بیرون
چون مداد غیر استاندارد بیرون مى زند از جیب
تازه فهمیدم چرا از جا مدادى مى زند بیرون!
داخل هر شغل نان و آبدارى هم اگر باشى
دنده ى پهلوى تو گاه از کسادى مى زند بیرون
«کام» ، «نوشین»تر نشد از «نادرى»ها، منتظر باشید
بعد از این «نادى» به زودى با منادى مى زند بیرون
آدم از بى رغبتى از خانه بیرون مى زند گاهى
پیچ هم از مهره گاهى از گشادى مى زند بیرون
مشکل از ایمان آدمهاست،دود فتنه و شر نیز
اغلب از درز اصول اعتقادى مى زند بیرون
من دلى نازک درون سینه دارم کینه ام،فوقش
از تفنگ پنج و نیم و چار بادى مى زند بیرون
هر کسى دارد شبى آرام و کامى هم، روا دارد
در هواى صاف و پاک بامدادى مى زند بیرون
فقر وقتى آمد از این در، از آن در باور و ایمان
با هجوم مشکلات اقتصادى مى زند بیرون
درد مردم هر چه پنهان تر شود پر سوز تر، روزى
چون دمل از شعرهاى انتقادى مى زند بیرون
از مربى مى خورد آب و، خطا تنها از ایشان نیست
توپ را آن کس که از بى اعتمادى مى زند بیرون
گاه توپ آماده است و چون هلو دروازه هم خالى ست
نیست تردیدى که او دارد ارادى مى زند بیرون
بلبل از آغاز مى دانست وقتى در قفس مى خوانْد
این صدا یک روز از تار عبادى مى زند بیرون
گاهى آدم مى خزید از غصه کنج خانه اش، حالا...
بیشتر آدم ولى از فرط شادى مى زند بیرون!
خواستم خیلى طبیعى باشد این بیتى که آن بالاست
دیدم امّا لاف و لیچارش زیادى مى زند بیرون
این چه حرف چرت و بى ربطى است،وقتى واضح است آدم
غالباً از اضطراب و نامرادى مى زند بیرون!
داخل خودکار باید با تفکر زندگى مى کرد
جوهر خودکار هم از بى سوادى مى زند بیرون
مصرع آخر ندارد شعر من اینبار معذورم!
6060
نظر شما