و آن هم صدق و صفای این کودک موی سپید است. خیلی از اساتید نامی و به اصطلاح آرمانگرای ما به قول فروغ فرخزاد همه داد و بیدادشان برای رسیدن به یک بشقاب پلو است. این شاعر بی ادعا اما نه دعوی آرمانگرایی دارد و نه زهد می فروشد. جهان ویژه ای دارد که شاید طبع شورشی من خیلی با آن کنار نیاید اما صدق و صفای آن را هرگز نمی توانم انکار کنم. وچه چیزی گران بهاتر از صدق، که فرمود:
به صدق کوش که خورشید زاید از نفست
صدق، آن هم در زمانه ای که دروغ از شش جهت برما باریدن گرفته است گران بها ترین چیزی است که می توان سراغ گرفت.شک ندارم اگر چنین متاعی قابل خرید و فروش بود احمد رضا احمدی امروز یکی از ثروتمند ترین انسان های روی زمین بود. عمیقا به سادگی ها و کودکی ها و طنزآوری هایش احترام می گذارم و این شعر را که او از سر لطف دوست می دارد به او تقدیم می کنم. به مناسبت هفتاد و سه سالگی اش. امید که دیربماناد.
دیوانهای که هنوز نمیداند
با زیرشلواری نباید در میهمانی شرکت کرد
با اسب نباید به خیابان آمد
و در حضور یک فیلسوف لطیفه تعریف کردن امر پسندیدهای نیست
چگونه میتواند خوشبختی را برای تو به ارمغان بیاورد؟
تو نان میخواهی
دیوانه میخندد
تو جامه میخواهی
دیوانه میخندد
تو سردت میشود
دیوانه میخندد
تو گریه میکنی
دیوانه میخندد و فکر میکند میتوان خنده را خورد، خنده را پوشیده و با خنده گرم شد.
تو از آینده میپرسی
دیوانه اما نه ساعت دارد نه تقویم
و با اینکه روزنامه میخواند
معتقد است خورشید به دور زمین میچرخد
و به هر که بگوید زمین گرد است، میخندد
و تعجب میکند چطور مردم نمیفهمند یک کیلو آهن از یک کیلو پنبه خیلی سنگینتر است؟
با این همه تو دیوانه را دوست میداری
چرا که افسانههای زیادی به خاطر دارد
شعرهای قدیمی میخواند
و اگرچه در شهر زندگی میکند
هیچوقت لبخندی را که وقتی از پشت کوه آمده بود بر لب داشت، از روی صورتش برنمیدارد.
نظر شما