سید عبدالجواد موسوی، سیدمجید کمالی - تصوف از معدود موضوعاتی است که هرگاه درباره آن سخن بگویید مخاطب خاص خودش را دارد. یعنی این موضوع آنقدر جذاب است که نوسانات سیاسی و اقتصادی نمیتواند تاثیر چندانی بر مخاطبان آن بگذارد و البته این استقبال کار کسانی را که در این حوزه قلم میزنند دشوار میسازد. «جریانهای تصوف در آسیای مرکزی» یکی از آثار قابل توجهی است که در این زمینه منتشر شده است. با مولف این کتاب درباره ویژگیهای این اثر به گفتوگو نشستیم.
جناب پاکتچی از سابقه شکلگیری کتابتان برایمان بگویید. چرا عرفان و چرا در آسیای مرکزی؟
ماجرای این کتاب به دورهای برمیگردد که من مشغول تدوین پایاننامهام درباره فرقهها و مذاهب در آسیای مرکزی بودم و خود به خود این موضوع مرا درگیر تصوف هم میکرد. از آنجا که قرار بود در پایاننامهام فقط به فرقههای تئولوژیک یا کلامی بپردازم، آنچه را درباره عرفان و تصوف با آن مواجه میشدم در قالب فیشهایی و به عنوان محصول جانبی کار کنار میگذاشتم اما همیشه مترصد فرصتی بودم که این فیشها را سامان بدهم و به صورت یک کار مدون و منظم دربیاورم، تا اینکه دفتر مطالعات اسلامی سازمان فرهنگ و ارتباطات به این نتیجه رسید که درباره مساله تصوف در آسیای مرکزی یک طرح پژوهشی انجام شود.
با توجه به آشنایی که از قبل وجود داشت و طی چندین جلسه گفتوگو نهایتا این مساله صورت یک طرح پژوهشی پیدا کرد و بنده آن فیشهایی را که کنار گذاشته بودم زنده کردم و مجددا دست اندر کار این تحقیق شدم که حدود پنج سال طول کشید. بعد از اتمام کار، این کتاب در چرخه مسائل اداری و مالی از اولویت خارج شد یا شاید هم در نوبت انتشار قرار گرفت و فاصله بین کار و انتشار آن بسیار طولانی شد، اما دوستان بالاخره مصر شدند بر اینکه این کار منتشر شود و لطفشان شامل حال آن شد.
چرا عنوان کتاب را به آسیای مرکزی محدود کردید؟ فکر میکنید بدون این قید معرفی کاملی از کتاب اتفاق نمیافتاد؟
مساله این است که هم من آسیای مرکزی را حوزه تخصصی کارم میدانم و هم سازمان فرهنگ و ارتباطات از من خواسته بود که مشخصا این پنج جمهوری آسیای مرکزی را موضوع مطالعه قرار دهم. واقعیت این است که بسیاری از این مناطق در حوزه فرهنگی ایران قرار داشتهاند و وقتی به تاریخ ایران رجوع کنیم شاید نتوانیم آن را از آسیای مرکزی جدا کنیم، اما نمیشود قید آسیای مرکزی را از روی جلد این کتاب برداشت و گفت این کتاب به جریانهای تصوف در ایران قدیم یا به طور مطلق به تصوف اسلامی مربوط است، چون در این کتاب به بسیاری از حوزههای جدی تصوف در ایران اصلا نپرداختهام، یا جایی مثل عراق که طریقههای قادریه و سهروردیه در آنجا حضور پررنگ داشته و دارند و رجال برجستهای مثل جنید بغدادی از آنجا برخاستهاند در این کتاب مطمح نظر نبوده.
یا کشور مصر که در طول تاریخ یک و نیم هزاره گذشته همواره یکی از پایگاههای تصوف بوده در برنامه این کتاب قرار نداشته و همینطور است شامات یا شمال آفریقا که طریقههای مهمی مثل شازلیه را در آنجا داریم. بنابراین ما نمیتوانیم ادعا کنیم این کتاب مربوط به جریانهای تصوف به طور مطلق است و باز نمیتوانیم بگوییم مربوط به جریانهای تصوف در ایران است چراکه در ایران مراکز تصوفخیز مهمی مثل آذربایجان، فارس، خوزستان، همدان، کرمان و... وجود داشته که در این کتاب به آنها نپرداختهام. در این اثر حتی خراسان مطرح نشده. میدانید که خراسان مراکز مهمی در تصوف داشته که بعضی از آنها امروز در خاک ایران قرار دارند مثل نیشابور و بعضی در افغانستان امروزی قرار گرفتهاند مثل بلخ که یکی از مهمترین پایگاههای تصوف بوده اما من در این کتاب به بلخ نپرداختهام و اگر هم گاهی از بلخ و نیشابور و مشهد و ... صحبتی به میان آمده جاهایی است که با جریانهای تصوف در آسیای مرکزی ارتباط دارند اما آنجایی که موضوع ماهیتا به خراسان مربوط میشده حرفی به میان نیامده. اگر قرار بود تمام این مناطق را در برنامه کاری قرار بدهم حجم کتاب سه برابر چیزی میشد که الان هست.
با توجه به گستره منابع در این حوزه، شما کار بسیار سختی انجام دادهاید. به منابعی که به زبان روسی یا زبانهای دیگر در کتابخانههای شوروی سابق وجود دارد دسترسی داشتید؟ اصلا درگیری شما با منابع چطور بود؟
من در تمام پنج جمهوری که در اینجا دربارهشان حرف زدهام زندگی کردهام؛ در بعضی از آنها مدت طولانیتری بودهام و در بعضی مدت کوتاهتری سکونت داشتهام. خب طبعا به کتابخانهها و منابع این کشورها هم دسترسی داشتهام چه منابع روسی و چه منابع انگلیسی. من حتی به کتابخانههای انگلستان هم برای تهیه منابع سر زدهام، مثلا از بعضی از دیوانهای شعرا فقط یک نسخه خطی موجود بود آن هم در «بریتیش لایبرری» انگلستان که بنده در سفری که به آنجا داشتم میکروفیلم این نسخهها را تهیه کردم و مورد استفاده قرار دادم. بله، دایره منابع این کار وسیع است و اکثر این منابع هم در اینجا یافت نمیشوند و طبیعتا من مجبور بودهام که در محل فیشبرداری کنم.
ضمن اینکه قسمتهایی از مطالب که به دورههای جدیدتر تصوف در آسیای مرکزی مربوط میشود یا به دنبال بقایای ادوار قدیم در امروز است، نتیجه ارتباط نزدیک و مستقیم من با مردم آنجاست، خیلی از محلها و افرادی را که از آنها ذکری به میان آمده از نزدیک دیدهام و با آنها ارتباط داشتهام. این مساله زمینهای فراهم میکرد که واقعبینانهتر کار کنم و فقط در فضای کتابخانهای سیر نکنم و بدانم دارم درباره چه آدمهایی و با چه خصوصیاتی صحبت میکنم. مشکلی که در تحقیق و پژوهش درباره این کار وجود داشت مساله تنوع زبانهایی است که در آنجا با آنها سر و کار پیدا میکردم.
نکته مهم این است که صرف در اختیار داشتن منابع کافی نیست، محقق باید منابع را بشناسد تا بتواند از آنها استفاده کند. من تمام تلاشم را به کار بستم تا بر اساس منابعی که در اختیار داشتم معرفی دست اولی از جریانهای تصوف در آسیای مرکزی صورت بدهم و با اطمینان میتوانم بگویم بسیاری از این منابع حتی در متون غربی هم تا به حال مورد توجه قرار نگرفتهاند و از این زاویه اصلا به آنها نگاه شده.
این کتاب را چندی پیش انتشارات بینالمللی الهدی روانه بازار نشر کرده است.
درباره بعضی از چهرههای شناخته شده عرفان، حرف و سخن بسیار است. برای مثال ابوسعید ابوالخیر شخصیتی است که نسبت به دیگر عرفا دربارهاش مطالب بسیاری وجود دارد. شما در این منابع دست اول درباره کسانی مثل ابوسعید به چیز تازهای دست پیدا کردید که ما تا به حال نخوانده و نشنیده باشیم؟
اگر به سوال شما جواب مثبت بدهم ادعای بسیار بزرگی است و ممکن است اهل فن بر من خرده بگیرند که وقتی بزرگان و متخصصان و فحول ما در مورد امثال ابوسعید و شیخ نجمالدین کبری این همه کار کردهاند، چه جای آن دارد که یک نفر ادعا کند من توانستهام چهرهای از این افراد ارائه دهم که تا به حال مطرح نبوده. این ادعای بزرگی است، اجازه بدهید من چنین ادعایی را مطرح نکنم و خودم را در جایگاه یک فرد قدرنشناس قرار ندهم تا این شائبه به وجود نیاید که فلانی قدر کارهایی را که تا به حال انجام شده نمیداند. به نظر من آنچه این کتاب را از دیگر آثاری که تا به حال انجام شده متمایز میکند و آنچه میتوان به عنوان دستاورد این کتاب از آن یاد کرد، متدولوژی من است. نوع نگاه من و متدولوژی من در این کتاب متفاوت بوده. همچنین من سعی کردهام هیچ هواداری از خودم نشان ندهم. یعنی موقعی که متن را مینوشتم سعی کردهام احساساتی نشوم و نسبت به سوژهام دچار شور و شعف نشوم.
سخت است که آدم درباره تصوف و صوفیه بنویسد و به شعف نیاید.
من سعی کردهام این اتفاق تا آنجا که ممکن است رخ ندهد. تلاش من این بوده که نگاهی کاملا تحلیلی داشته باشم بدون اینکه از نظر احساسی درگیر سوژهای شوم که دارم درباره آن مطالعه میکنم. در این کار تاکیدم بر این بوده که از نقل مشهورات بپرهیزم و بیشتر ادبیاتی را که از خود افراد وجود دارد تحلیل کنم. مدتی روی یک فرد متمرکز شدهام و اطلاعات مربوط به او را جمعآوری و تحلیل کردهام و همینطور به نفر و نفرات بعدی پرداختهام. اصلا به دنبال این نبودهام که طبق یک الگوی از پیش تعیینشده کار را پیش ببرم و همان نسخهای را که درباره فرد الف میپیچم، برای فرد ب و جیم هم تجویز کنم. بنده اطلاعات موجود درباره هر شخص را چه در قالب کتاب و رسالههایی که از او وجود دارد، چه در قالب کلمات قصار یا اشعاری که از او نقل شده، اول گردآوری و سپس موضوعبندی میکردم، از دل آن اطلاعات یک چارچوب نظری و یک الگو استخراج میکردم و بعد این اطلاعات را بر اساس آن چارچوب نظری و الگو توزیع میکردم و شروع میکردم به بازسازی چهره آن فرد.
اگر یکی از این افراد کسی بوده که مثلا در حوزه مسائل اجتماعی حرفی برای گفتن داشته، در شرح حال او تیتری مربوط به این حوزه میبینید و اگر نداشته چیزی در این مورد درباره او نوشته نشده. یعنی اصرار نداشتهام همه همشکل باشند. به تعبیری تمام تیترهای بزرگ و کوچک را از حرفهای خود این افراد استخراج کردهام و بر این مساله تاکید داشتم که هرگز یک الگوی از پیش تعیینشده را روی افراد مختلف پیاده نکنم. هر طرحی درباره یک نفر ارائه شده، از افکار خود آن شخص استخراج شده و کار من این بوده که آن حرفها را برای خودم معنیدار کنم و چارچوبشان را استخراج کنم و حجمسنجی کنم که آیا فلان آدم آنقدر حرف دارد که در یک فصل مستقل به او پرداخته شود یا به عنوان تتمهای ذیل فصل دیگری باید به او بپردازم. این نکته را شاید بتوان به عنوان دستاورد این اثر مطرح کرد و از این منظر فکر میکنم ممکن است درباره شخصیتی مثل ابوسعید حرفی زده باشم که حاصل یک نگاه متفاوت به اوست.
شخصا به اهل تصوف تعلق خاطر دارید؟ به این معنا که این افراد برای شما جذاب و دوستداشتنی باشند؟
یقینا در ادبیات بازمانده از عرفا و صوفیه مضامین و آموزههای بسیاری هست که بتواند برای بنده جذابیت داشته باشد و تعلق خاطری ایجاد کند؛ اما به گونه گزینشگرانه و نه اینکه بتوانم افکار یک شخصیت یا مکتب مشخص را به نحو کلی بپذیرم.
در این صورت در طول نوشتن کتاب، فاصله گرفتن از احساسات برایتان دشوار نبود؟ کسانی که کار تحقیقی میکنند این ادعا را دارند که ما از تعلق خاطرمان فاصله گرفتهایم و نگاه جانبدارانه نداریم ولی معمولا این اتفاق نمیافتد چون اساسا برای آدمیزاد سخت است که به پدیده یا شخصی علقه خاصی داشته باشد و دربارهاش نظر علمی و فارغ از احساسات ارائه بدهد. البته از انصاف نباید گذشت؛ در کتاب شما این اتفاق افتاده و لحن شما لحنی احساساتی نیست.
من تقریبا سی سال است دارم درباره مسائل مذهبی مینویسم و فکر میکنم وجه مشترک همه آثارم لحنی است که دارند.
چطور به این لحن رسیدهاید؟
مسلما اگر فردی دارای گرایشهای عرفانی باشد مجموع آدمهایی که در این کتاب معرفی شدهاند نمیتوانند همزمان برای او جذاب باشند چون این افراد دیدگاههای متفاوتی دارند و مواجهه با همه آنها آدم را در یک موقعیت قبض و بسطی و یک موقعیت جانبداری مثبت یا حتی سوگیری منفی قرار میدهد. طبیعتا بنده هم نه به عنوان مولف این کتاب بلکه به عنوان یک انسان وقتی با این افراد مواجه میشدم بعضی از آنها برایم بسیار قابل ستایش بودند و به شیوه عملکرد بعضی از آنها هم نقد جدی وارد میدانم ولی من در هیات یک محقق باید این توانایی را داشته باشم که به خوانندهام اجازه انتخاب بدهم، اگر قرار باشد من تصویری از این افراد ارائه بدهم که از قبل پروندهاش بسته شده، خواننده من نخواهد توانست به انتخاب و تحلیل شخصی خودش دست پیدا کند و من تحلیل و انتخاب خودم را به او تحمیل کردهام.
نکته دیگر، هدف این کتاب است؛ عرض کردم که سازمان ارتباطات به دنبال این بود که مطالعهای آکادمیک درباره تصوف در آسیای مرکزی صورت بگیرد. محقق باید بتواند در کار تحقیقی از نگاه شخصی فاصله بگیرد و از منظرهای مختلف به موضوع نگاه کند، نه اینکه منظر شخصیاش را به مخاطب تحمیل کند. فقط در این صورت است که مخاطب این کتاب میتواند از آن سود ببرد و به درک درستی از فضای عرفانی آسیای مرکزی برسد. اگر قرار باشد من درگیر احساسات خودم باشم کتابم دیگر این خاصیت را نخواهد داشت. فکر میکنم روش تحقیق یک پژوهشگر در تفکیک احساسات او از موضوع تحقیق بسیار موثر است. من ادعا نمیکنم در این تحقیق درصد پیشداوری صفر بوده ولی سعی کردهام میزان پیشداوری را به صفر نزدیک کنم و به حداقل برسانم.
در این کتاب میبینیم صوفیان متقدم یعنی کسانی که در دو قرن اولیه اسلام به سر میبردهاند، هر یک به نوعی و گویی بر اساس یک منش و رفتار سیاسی از سرزمین خود کوچ کردهاند و در جایی دیگر ساکن شدهاند. جریانهای صوفیه در دوره معاصر - یعنی دورهای که تشکیلات کمونیستی و حکومت بلشویکی بر کل منطقه حاکم میشود و عملا امکان حیات برای ادیان و مذاهب باقی نمیماند- نیز تبدیل میشوند به محافلی که جریان سیال و پویای گذشتهشان را این بار به شکل پنهانی پی میگیرند. این حرکتها با تصور عمومیای که درباره صوفیگری وجود دارد، همخوانی ندارند. در تصور عموم صوفیگری به معنی زندگی زاهدانه و دوری گزیدن از دنیاست در حالی که بسیاری از صوفیان در طول تاریخ در ابعاد مختلف به سیاست ورود پیدا کردهاند. جنابعالی نسبت سیاست و تصوف را چگونه ارزیابی میکنید؟
در این زمینه مشهوراتی وجود دارد که البته در این کتاب سعی کردهام از آنها خط نگیرم. یکی از این مشهورات که شروع آن از سوی شرقشناسان بوده و روشنفکران ما هم به آن دامن زدهاند این است که تصوف یک ابزار تخدیری است.
همیشه این حرف مطرح شده که سرخوردگی از سیاست باعث حرکت به سمت تصوف میشود.
دقیقا. مثالی هم که میزنند مربوط به حمله مغول است و اینکه چگونه بعد از حمله آنها وقتی مردم دیدند در عرصه عمل هیچ کاری از آنها برنمیآید به تصوف روی آوردند. شاید در طول تاریخ ایران و ملل مسلمان مشرقزمین، مردم هیچوقت این اندازه خفت و سرخوردگی را تحمل نکرده بودند و در همین دوره تصوف به اوج ظهور و بروز خود میرسد. همین امر باعث شده عدهای بلافاصله نتیجه بگیرند که کارکرد تصوف همین است که درد آدمی وقتی از میزان تحمل او بیشتر شد، به عنوان یک داروی مسکن به آن روی بیاورد. من به درستی این تئوری شک دارم و فکر میکنم اصلا اینطور نیست. ممکن است در تاریخ این اتفاق افتاده باشد ولی واقعا باید دید اینها با هم رابطه علت و معلولی دارند؟ خیلی وقتها دو چیز که با هم اتفاق میافتند لزوما رابطه علت و معلولی ندارند.
باید مراقب باشیم که شیوه استدلال ما از جنس این شوخی معروف نباشد که اگر بال پروانه را بکنی گوشش کر میشود. در بعضی موارد عکس این ماجرا اتفاق افتاده و حکومتهایی بودهاند که از تصوف به نفع به نفع تحولات سیاسی و تحرک اجتماعی استفاده کردهاند مثلا در ایران حکومت صفویه در آغاز شکلگیری از جایگاه شیخ صفیالدین اردبیلی و جریان صوفیگری، بهرهها بردند. در موارد دیگری تصوف تبدیل به جریانی برای اپوزیسیون شده. اما هیچ کدام از این موارد نباید منجر به طرح یک قاعده کلی درباره نقش و کارکرد تصوف شود. شاید منصفانهترین حرفی که میتوان درباره تصوف زد این است که تصوف، ترکیبی است از یک جهانبینی و یک سبک زندگی.
فارغ از آنچه پیش از اسلام وجود داشته، در طول هزار و چهارصد سالی که از آغاز عصر اسلامی میگذرد ما به قدری در حوزه تصوف تنوع جغرافیایی و فرهنگی داریم و آنقدر جریانهای صوفیانه با ویژگیهای بومی هر منطقه گره خوردهاند و مسائل اجتماعی در افت و خیز تصوف موثر بوده که تجویز یک نسخه کلی درباره آن کار سخت و دشواری است. در تصوف، بعضی از جریانها نقش تخدیری داشتهاند و بعضی نقش انقلابی ایفا کردهاند؛ برای مثال جریان مریدیسم در منطقه داغستان قفقاز به رهبری کسانی مثل حمزتبیک و امام شامل یکی از جدیترین حرکتهای مسلمانان در دوره تزاری برضد استیلای روسیه بوده و حتی منجر به تشکیل حکومتی شده که در حد چهار پیشوا دوام داشته است؛ حکومتی که بنیان آن یکی از شعبههای طریقه نقشبندیه در منطقه داغستان بوده است. باز در همین آسیای مرکزی قیامی برضد حکومت تزاری صورت گرفته به نام قیام باسماچیان که گرایشهای صوفیانه در این قیام نقش مهمی داشتهاند و رهبری آن را شخصی به نام «ایشان دوکچی» بر عهده داشته که از ایشانهای طریقه نقشبندیه بوده. یا سربداران در ایران همین نقش را داشتهاند.
میتوان گفت تصوف هم میتواند وجه انقلابی داشته باشد و هم وجه مسالمتآمیز.
بله، بستگی به شرایطی دارد که یک جریان صوفیانه در آن قرار گرفته است.
عدهای تلاش کردهاند از منظر انقلابی نسبتی بین تصوف و تشیع برقرار کنند. نظر شما درباره نسبت تشیع و تصوف از منظر انقلابی یا فکری چیست؟
اولا به نظرم نمیتوان درباره همه جنبشها و حرکتهای صوفیانه کلمه انقلاب را به کار برد و شاید بهتر باشد در اینجا از اصطلاح اکتیویسم و فعالیت اجتماعی استفاده کنیم. ثانیا ارتباط مستقیمی بین تشیع و جنبشهای اجتماعی وجود ندارد. البته نمونههایی از این دست وجود داشته؛ از جمله قیام سید محمد نوربخش که اهل تشیع و یکی از چهرههای شاخص طریقه کبرویه بوده، او قیامی را سامان داد که نمونهای است از اینکه تشیع و تصوف در پیوند با هم، به یک جریان انقلابی منجر شدهاند با این حال ما الزاما نمیتوانیم در این باره حکمی صادر کنیم چون برای مثال کسانی که جریان مریدیسم در داغستان را به راه انداختند شافعی بودند یا مثلا مذهب صوفیان باسماچی حنفی بوده. مثال دیگر جریان سنوسیه در شمال آفریقاست که یکی از جدیترین جریانهای سیاسی قرن نوزدهم بوده در حالی که سنوسیه مذهب مالکی دارند.
این تصور که سرخوردگی از سیاست باعث گرایش به صوفیه شده شاید متاثر از اتفاقات چند دهه اخیر در کشور ما بوده. کسانی که به این امر معتقدند مثال هم میزنند و میگویند تودهایها وقتی پیر میشوند همه میروند به سمت درویشی و عرفان یا بسیاری از شاعران آرمانگرا وقتی دچار سرخوردگی میشوند میروند به سمت تصوف. شاید در دوره ما همین وقایع، عدهای را به این نتیجه رسانده که منشأ تصوف و گرایشهای معنوی سرخوردگی سیاسی است.
واقعیت این است که ما یک پدیده اجتماعی و فرهنگی داریم به نام تدین. این تدین میتواند گونهها و شکلهای مختلفی داشته باشد که یکی از آنها تصوف است که تاکید میکنم هم جهانبینی دارد و هم سبک و آیین زندگی. در تصوف این زمینه وجود دارد که وقتی افراد دچار مشکلات و سرخوردگیهایی میشوند به سراغ آن بروند. چرا؟ چون در تصوف بر عناصری مثل توکل و رضا تاکید میشود و همین امر باعث میشود انتظارات فرد از دنیای پیرامونش کاهش پیدا کند. وقتی انتظارات شخص نسبت به دنیای پیرامونش کاهش پیدا میکند احسای دردش هم نسبت به این دنیا کمتر میشود و این شاید همان چیزی باشد که عدهای از آن به عنوان جنبه تخدیری تصوف یاد میکنند، اما در تصوف عناصر دیگری هم وجود دارد؛ مثلا به دلیل مسائلی مثل ارادت و رابطه مرید و مرادی عملا در تصوف یک نوع ظرفیت برای سازماندهی و مدیریت وجود دارد که در مراحل مختلف تاریخ از آن استفاده شده. مثال بارز آن در ایران حکومت صفویه است.
اساسا یکی از مشکلات همیشگی جوامع سنتی این است که در آنها ظرفیت چندانی برای تحزب و تشکیل حزب و سازمانها و نهادهایی با تعریفهای امروزی وجود ندارد، در این جوامع روابط اجتماعی به سختی از چارچوب سنتی آن یعنی روابط خانوادگی و قبیلهای خارج میشود و ظرفیت اندکی برای شکلگیری سازمانها و سازماندهیها بر مبنای ایدئولوژی و تفکر مشترک وجود دارد. اما در همین جوامع، جریانهای تصوف به خاطر نقشی که برای قطب و مراد قائلاند توانایی یک سازماندهی قابل مدیریت و قابل هدایت اجتماعی را دارند و دقیقا همین ویژگی است که در خیلی از برهههای تاریخ، تصوف را به عنوان یک جریان بسیار اکتیو اجتماعی وارد عمل کرده است.
همین ویژگی در آسیای مرکزی موجب نگرانی تزارها و پس از آن بلشویکها بوده، نگرانی آنها به حق بوده به این دلیل که در طول تاریخ در موارد بسیاری تصوف توانسته در برابر یک حکومت مرکزی و قدرتمند موضع بگیرد. در آسیای مرکزی حتی بعد از فروپاشی شوروی هم تصوف نقش عمدهای در جریانهای اجتماعی داشته است؛ برای مثال در درگیریهای داخلی تاجیکستان تصوف نقش پررنگی داشت یا در مرز قرقیزستان و ازبکستان در منطقه اوش در دورهای درگیری جدی ایجاد شده بود که جریانهای صوفیانه در منطقه عاملی موثر در آن بودند. همین موارد باعث شده که الان هم دولتهای آسیای مرکزی و روسیه روی مساله تصوف و قدرت اقطاب صوفیه حساس باشند.
اقطاب فعلی، قدرت و احترام اقطاب پیشین را دارند، آنقدر که بتوانند در تحولات سیاسی و اجتماعی منشأ اثر باشند؟
بخشهای مختلف آسیای مرکزی یا حتی عامتر از آن قفقاز و تاتارستان، چه در گذشته یعنی در زمان حکومت شوروی و چه امروز با هم تفاوت داشته و دارند. زمانی که حکومت شوروی اصرار داشت هر نوع فعالیت صوفیانه در این مناطق را سرکوب کند در همه جا به یک انداره موفق نبود و در بعضی از این مناطق جریانهای صوفیه به طور زیرزمینی به فعالیت خودشان ادامه میدادند. در چنین مناطقی بعد از فروپاشی شوروی در سال 1991 و حذف فشار حکومتی از روی جریانهای صوفیانه، این جریانها از حالت پنهان و زیرزمینی خارج شدند و امکان بازسازی و سازماندهی خود را با اقتدار پیدا کردند.
در مقابل، در بعضی مناطق اساسا تصوف به معنای جدی وجود نداشته که بعد از فروپاشی شوروی نقش مهمی ایفا کند. البته در این مناطق هم افرادی پیدا شدهاند که مدعی قطب بودن هستند ولی از اول اقتداری نداشتهاند که حالا بعد از فروپاشی بخواهند آن را به کار بگیرند. حتی در مورد اصل تدین به اسلام هم بین مناطق مسلماننشین آسیای مرکزی تفاوتهای بسیاری وجود دارد. برای مثال ساکنان مناطق شمال قزاقستان از نظر اصل تدین، مسلمانند اما در طول دوره شوروی از آیینهای اسلامی چیز زیادی نمیدانستهاند و بعد از فروپاشی هم شور و شوق چندانی در این زمینه از خودشان نشان ندادهاند. در حالی که در جایی مثل تاجیکستان و حتی بخشهای جنوبی قزاقستان شرایط فرق میکند؛ مردم این نواحی در دوره شوروی هم تا جایی که میتوانستند سعی کردند سنتهای خود را به هر قیمتی، ولو با صدمات زیاد، حفظ کنند و کاملا طبیعی است که الان تعصب بیشتری در این باره داشته باشند. بعضی مناطق مثل ترکمنستان یا جنوب قزاقستان هم در وضعیت میانی قرار دارند.
در قزقیزستان چطور؟ در آنجا مسائل دینی نقش پررنگی دارند؟
نه در قرقیزستان اینطور نیست اما در همین کشور ماجرای منطقه اوش یا به تعبیر دقیق تر بخش قرقیزی از دره فرغانه کاملا فرق دارد. اوش در مرز ازبکستان قرار دارد و از قدیم در آنجا مسائل دینی به صورت جدی وجود داشته و در طول دوره شوروی سابق هم مردم این ناحیه تدین خود را تا حد زیادی البته به صورت پنهان حفظ کردند و جریانهای تصوف در آنجا به صورت زیرزمینی وجود داشت و بعضی جریانهای اکتیو تصوف مثل جریان لاچیها و ایشانهای گیسودراز که در این کتاب درباره آنها حرف زدهام دقیقا در همین منطقه بودهاند و الان هم فعالند.
به لحاظ سبک آیینهای صوفیانه بین ایران و آسیای مرکزی چه شباهتها و مشترکاتی وجود دارد؟
جواب این سوال را باید در مساله طریقهها دنبال کنیم. طریقههایی که در منطقه آسیای مرکزی بیش از همه اهمیت دارند مشخصا این سه طریقهاند؛ نقشبندیه، کبرویه و یسویه. این سه با هم تفاوتهای زیادی دارند و من سعی کردهام تا اندازهای در کتابم این تفاوتها را نشان بدهم. البته جریان یسویه هیچوقت در ایران وجود نداشته و در مقایسه با آنچه در ایران به عنوان تصوف میشناسیم یک تافته کاملا جدابافته است. اما همانطور که میدانید جریانهایی مثل نقشبندیه و کبرویه در ایران نقش اساسی داشتهاند و شخصیتی مثل عبدالرحمن جامی از بزرگان نقشبندیه بوده یا کسانی مثل برزشآبادی و نوربخش...
این فرقهها هنوز هم در ایران فعالیت جدی دارند.
بله ما نقشبندیه و کبرویه را هنوز هم در ایران داریم ولی در طول تاریخ پایگاه اصلی این فرقهها ایران، به معنای امروزی آن نبوده. بعضی از طریقههای صوفیانه هم جنبه فرامنطقهای دارند؛ مثلا ریشه تاریخی جریانی مثل قادریه به شیخ عبدالقادر گیلانی برمیگردد که اهل ایران بوده و در بغداد این فرقه را تاسیس کرده اما قادریه بعدها در تمام جهان اسلام رواج پیدا کرد؛ ما در ایران، آسیای مرکزی، تاتارستان و... دروایش قادری داریم. پیروان چنین فرقههایی شاید شاید بتوانند این مناطق جغرافیایی مجزا از هم را به نوعی در پیوند با هم قرار بدهند اما از جریانهای اصلی در منطقه آسیای مرکزی نیستند. قادریه همیشه یک اقلیت کوچک در این منطقه بودهاند.
شما ظاهرا به منابع روسی بیشتر توجه داشتهاید. علت این امر چه بوده؟ آشنایی شما با زبان روسی یا دقت نظر پژوهشهای روسی در مقایسه با پژوهشهای انگلیسی و عربی؟
بعضی از علمای بزرگ روس مثل برتلس، ایوانف، کنیش و ... درباره تصوف کارهای مهمی انجام دادهاند ولی به طور کلی در این کتاب اگر منابع روسی بیشتر مورد استفاده قرار گرفتهاند لزوما به این دلیل نبوده که به دقیقتر و بهترند، واقعیت امر این است که در مواردی شاید تنها منابعی بودند که در زمینه مورد بحث به من اطلاعاتی میدادند. به هر حال روسها از نزدیک با این مسائل مواجه بودهاند. من در مواردی از متونی استفاده کردهام که جنبه سفرنامهای یا جنبه تاریخی دارند؛ نویسندگان این متون چون منطقه را بهتر میشناختهاند اطلاعات دقیقی درباره صوفیان در اختیار ما قرار دادهاند در حالی که مسافران و محققانی که از بیرون به این کشورها میآمدهاند به اندازه نویسندگان و محققان بومی آزادی عمل و اجازه گشت و گذار و تحقیق در روسیه را نداشتهاند و با محدودیتهایی مواجه بودهاند حتی در دوره تزارها.
جریان سلفیگری در بعضی کشورهای آسیای مرکزی هم رایج است و قدمت و سابقهای دارد. تصوف و سلفیگری در آسیای مرکزی چگونه در کنار هم زیستهاند، این دو جریان امروزه با توجه به حساسیتهای سیاسی هم که دربارهشان وجود دارد چه نسبتی با هم دارند؟
در پاسخ به این سوال باید قبل از هر چیز مرزهای دو مفهوم را از هم جدا کنیم؛ یکی سلفیگری و دیگری سنتگرایی است. در منطقه آسیای مرکزی که مشخصا موضوع بحث ماست اماکن مختلف از این حیث با هم متفاوتاند. مردم مناطقی مثل بخارا و سمرقند از دیرباز بر سنتها تاکید داشتهاند و جریانهای سنتی و سنتگرا در این مناطق بسیار مورد حمایت قرار میگیرند. این مناطق، مناطق مناسبی برای رشد سلفیگری نیستند. در کنار مناطقی مثل بخارا و سمرقند، دو نوع منطقه دیگر فرهنگی هم در آسیای مرکزی وجود دارد؛ یکی مناطقی که جنبه تجددگرایی دارند و سابقه جدی در بحث اسلامیت نداشتهاند و به سرعت جذب مدرنیته روسی شدند و در طول دویست سال اخیر با سرعت زیاد در این امر پیش رفتند به طوری که در بعضی از این مناطق هویت اسلامی بسیار کمرنگ است و بیشتر هویت مدرن روسی - غربی در آنجا مشاهده میشود، مثل بخشهای وسیعی از قزاقستان و قزقیزستان که در آنها هم جایی برای سلفیگری حضور جدی ندارد چراکه در این مناطق خود مدرنیته جلوی این مسئله را گرفته است.
ناحیه سوم که به نظر من میتوان انتظار داشت سلفیگری در آن رشد کند ناحیهای است که سنتهای دینی در آن قوی بودهاند اما روحیه سنتگرایی در آنها دیده نمیشود، یعنی افراد از یک طرف احساسات بسیار قوی مذهبی دارند و از یک طرف خیلی دنبال این نیستند که سنتهایی را که از قبل به آنها رسیده حفظ کنند. دنبال راهها و الگوهای جدید دینی هستند و دقیقا در این فضاهاست که ما میتوانیم انتظار رشد سلفیگری را داشته باشیم. اگر مشخصا بخواهم از منطقه خاصی در این مورد اسم ببرم باید از مناطق جنوب ازبکستان مثل ناحیه ترمذ یاد کنم که در مرز افغانستان قرار دارد یا شمال غرب ازبکستان که ناحیه خیوه است.
/6262
نظر شما