به گزارش خبرآنلاین، «لشکر خوبان» کتاب خاطرات آقای مهدیقلی رضایی از واحد اطلاعات عملیات لشکر ۳۱ عاشورا در دوران دفاع مقدس است که توسط معصومه سپهری به رشته تحریر در آمده و سوره مهر آن را منتشر کرده است. این کتاب تاکنون حدود 10 بار تجدید چاپ شده و جزء کتب پرفروش ناشر در حوزه خاطرات دفاع مقدس محسوب میشود. رهبر انقلاب اسلامی پیش از این در حاشیه یکی از دیدارهایشان فرموده بودند: «این کتاب لشکرخوبان پر است از اعجاب و عظمت ناگفته رزمندگان غواص و اطلاعات عملیات جنگ. در ایامی که این کتاب را میخواندم بارها و بارها متاثر شدم.»
به گفته ناشر، این کتاب وقایع لشکر عاشورا روایت شده است و نوجوانی را به یاد میآورد که با سماجت و همت ستودنی، سختترین و ناگهانیترین لحظات میدانهای خطر و حادثه را تجربه کرد و از هر جنگ و عملیاتی، یادگار زخمی بر خود انداخت. خواننده این کتاب میتواند در کنار راه جستن به ژرفای روابط انسانی، به ارزیابی مواجهة مردان رزمنده با خاطرات و حادثهها بپردازد و در کنار آن، بخشی از ناگفتههای جنگ را از زبان یک نیروی اطلاعاتی مرور کند.
بنابراین گزارش، «مهدی قلی رضایی» از رزمندگان قدیمی آذربایجان است و «لشکر خوبان» حاصل گفتوگوی طولانی فرج قلیزاده با مهدی قلی رضایی که بخشی از آن به قلم معصومه سپهری بازنویسی شده و در این کتاب آمده است. خواننده این کتاب میتواند بخشی از ناگفتههای جنگ را از زبان یک نیروی اطلاعاتی مرور کند. مهدی قلی، در روایت خود، جنگ را نه از منظر خاطره، بلکه گاه از چشم یک منتقد نگریسته است و همین شاید بتواند گامی نو در فهم زوایای گوناگون نبرد هشت ساله مردم ایران باشد.
مهدی قلیرضایی صحنهای را که در جنگ زیر آوار مانده است چنین تعریف میکند:
«منتظر کسی بودم که فکر میکردم به زودی خواهد آمد و مژده خواهد داد و مرا با خود خواهد برد. به آنچه از احادیث خوانده و فهمیده بودم، فکر میکردم. هیچ وقت به آن شدت منتظر و مشتاق یک ذره نور نبودم. در آن حال تنهایی و بیخودی، دستی را روی دستم حس کردم. دست، نوازشم میکرد و تکانم میداد. به تدریج صداهایی هم وارد دنیای سیاه شده بود؛ صداهایی عجیب و غریب، کلفت و بلند که گاه شبیه گریه بود. سعی کردم دستی را که دستم را در خود داشت فشار بدهم...»
معصومه سپهری که کار تدوین خاطرات نورالدین پسر ایران را نیز در کارنامه خود دارد درباره این کتاب گفته است: «این کتاب در کنار دیگر کتابها قرار است آیینهای را پیش روی مخاطبان قرار دهند و جنگ را به یاد همه بیاورند، حتی رزمندگان...جوانان اگر سؤالی درباره جنگ دارند، حتما باید کتاب لشکر خوبان را بخوانند. تا بدانند که چگونه غیرممکن تبدیل به ممکن میشد.»
در ادامه بخشهایی از کتاب را میخوانیم:
آیه «وجعلنا من بین ایدیهم سدا ...» ورد زبان بچههای واحد اطلاعات بود. هر زمان که بیم داشتند دشمن آنها را شناسایی کند این آیه را میخواندند و دل به دریا میزدند. کتاب «لشکر خوبان» حکایت بیم و امید نیروهای شناسایی است و از این جهت تفاوت خاصی با خاطرات رزمندگان دیگر دارد. آنها از شجاع ترین و غیورترین رزمندگان بودند. این نیروها وظیفه خطیر شناسایی مواضع، امکانات، طبیعت وشرایط نیروهای دشمن در حین یا پس از عملیات را برعهده داشتند. «آنها به مثابه چشم رزمندگان بودند.»
*
در گوشهای از عملیات، مهدیقلی در گرگ و میش هوا زیر آتش گاه و بیگاه دشمن زخمی شده و داستان برانکارد سواری خود را اینطور به یاد میآورد:
«ناگهان انفجار شدیدی همه وجودم را تکان داد... گوشهایم سوت میکشید و برای لحظاتی همه جا را سرخ میدیدم. انگار سرم را داخل گازوئیل کرده بودند. خون و خاک به هم آمیختهبود، دهانم مزه بدی میداد و بوی تند باروت آزارم میداد. سر و گردنم به شدت میسوخت. دستم را روی کلاه آهنی کشیدم که مثل آبکش شده بود. از خیسی صورتم فهمیدم که سرم هم چون کلاه آهنی سوراخ شده و خونریزی میکند ... رفته رفته احساس کردم هوای سرد تا استخوانهایم نفوذ میکند. بیاختیار میلرزیدم. چشمانم را باز کردم، آسمان داشت روشن میشد. وقت نماز صبح بود...»
*
او زمین وسیع عملیات خیبر را سالها بعد از عملیات میبیند و این طور روایت میکند:
«ستون حرکت کرده بود و همه پشت سر هم بر خاک غلتیده بودند! سلاحهایشان را هنوز بردوش و درآغوش داشتند. از وضع منطقه میشد فهمید که زیر چه آتشی حرکت کردهاند... هرچه جلوتر میرفتیم بیشتر شرمنده میشدیم. آنجا، جایی بود که بچهها به محاصره افتاده بودند؛ دست همهشان بسته بود. باسیم تلفن، دست همه بچهها را از پشت بسته بودند و بعد گویا تیر خلاص را زده بودند...»
6060
نظر شما