به بهانهی گزینش چهرهی علمی فرهنگی برای معاونت فرهنگی وزارت ارشاد که کمتر در دورههای اخیر سابقه داشته، نکاتی قابل تأمل است:
۱- عرصه فرهنگ، در مفهوم متعارف آن، پیچیدهتر از آن است که هر فردی را بتوان متصدی آن کرد و افسار فعالیتهای معطوف به آن را به دستش سپرد. فرهنگ یک جامعه، محصول امور مختلف آن جامعه است و پرداختن به آن بیتوجه به جنبههای مختلف زندگی اجتماعی ممکن و نتیجهبخش نیست. فرهنگ با توصیههای ارشادی و دستورهای سرهنگی یا با داشتن دانش فیزیکی و فیزیولوژیکی سامان نمییابد و پیش نمیرود، به همین دلیل آنان که پا دراین عرصه مینهند باید از یک سو جامعه را بشناسند و از دیگر سو دغدغههای حاکم بر آدمیان را بدانند و از آنها مهمتر تعالی و کمال انسانی را دانسته باشند تا بتوانند هدایت فرهنگی جامعه را به دست گیرند و سامان دهند، چیزی که در دورههای اخیر اساسا از نظرها دور بوده است.
۲- مرحوم شریعتی دو حوزه را سخت مظلوم میدانست از آن رو که هر کسی خود را برای ورود به آن محق دانسته و به خود جرأت میداد تا در باره آنها اظهار نظر کند، بی آن که شأن علمی و تخصصی موضوع را درک کند و توان خود را در آن حوزهها بسنجد؛ یکی سیاست و دیگر دیانت. امروزه که بر همسویی این دو پافشاری میشود، فاجعهای بزرگتر رخ نموده است که هم دیانت را نشان کرده و هم سیاست را. بدیهی است در چنین فضایی فرهنگ جامعه چه رنگی مییابد! وقتی دیانت عوامانه در توجیه سیاست عوامان درآید، اخلاق و ارزشها بازیچه میگردند و هر که بازیگرتر باشد بیشتر مطرح میگردد که نتیجهای جز تخریب فرهنگ ندارد.
۳- نهادهای فرهنگی، به ویژه در چند سال اخیر به سختی آدمهای مناسب خود را یافتند و آنان که عهدهدار فرهنگ، خصوصا در سطح کلان بودهاند، از دیانت و سیاست یا بیاطلاع بودند یا دیانتشان را با سیاستشان فهم میکردند. البته نباید فضای حاکم بر جامعه را در این گونه کنشگریها بینقش دانست. البته در این میان افراد کمی از دغدغهمندان و متفکران بودند که با همه نابسامانیها همچنان بر اصول ارزشی پا میفشرند و برای ساماندهی فرهنگ اندیشه میکردند.
۴- دیانت که پایههای فرهنگ متعالی را میسازد، فارغ از دغدغههای سیاسیون باید شناخته و تبلیغ شود. البته روشن است که انسان دینشناس و دیندار، جز سیاست دینی پیشه نمیکند، چنان که از انسان سیاسی، دینداری منزه و منقح را نمیتوان انتظار داشت، اما بدترین شکل حفظ موقعیت، بازی با دیانت برای توجیه سیاست است که هم ظلم به دین است و هم ستم به فرهنگ.
امروز، در تاریخ فرهنگ ایران، روزی متفاوت است که کمتر میتوان مشابه آن را یافت، چون فردی دینشناس و فرهنگدان بر سر کار آمده است تا بیدغدغهی موقعیت به مدیریت و هدایت فرهنگ بپردازد، فردی فرهنگی بر نهاد فرهنگی تکیه زده است. آقای دکتر سیدعباس صالحی را گر چه دستهای نمیشناسند، اما بسیاری از فعالیتهای عمیق و تأثیرگذار فرهنگی را او پایه گذاشت، هر چند این دیگران بودند که از آن سود بردند، اما جامعه نیز از آن بهرهمند شد. او صاحبقلمی توانا، اندیشمندی ژرفنگر، مدیری جامع و سیاستمداری متخلق است که امید به ساماندهی اوضاع جاری، همراه با سیاستگذاری کلان فرهنگی را در دلها برمیانگیزد؛ اگر مانعتراشان اندکی قواعد بازی را رعایت کنند.
بدان امید
نظر شما