تصویری از یک عاشقانه 3 ضلعی: مانا همیشه از این نوع مردها خوشش می‌اومد

«روز بعد رفتم مخابرات و از تماس های تلفن خانه پرینت گرفتم. بعد نشستم و انگار که داشتم توی گوگل دنبال چیزی می گشتم پرینت رو بالا و پایین کردم و رسیدم به شماره ای که هی تکرار شده بود. هی و هی و هی...»

به گزارش خبرآنلاین، «عاشقانه»  دومین رمان فریبا کلهر که پس از اتتشار همواره در صدر پرفروش​های انتشارات آموت بوده، به گفته نویسنده​اش، تنها و تنها فقط به عشق می‌پردازد آنهم بدون نگاه عامه‌پسند. به گفته او در این رمان عشق خاص مردی به دختری روایت می‌شود و رابطه‌ ویژه‌ای رقم می‌خورد، در این روایت نه عشق را آن‌چنان آسمانی کرده‌ام و نه آن را بسیار زمینی و دم دستی؛ بلکه سعی کرده‌ام موقعیتی میان این دو تلقی از عشق را در رمان رقم بزنم. در این رمان سه زن در زندگی مرد داستان حضور دارند و هر کدام از این زن‌ها چهره‌ای از شخصیت زن را در زندگی مرد نمایندگی می‌کنند؛ یکی چهره‌ی مادر، دیگری چهره‌ی همسر و یکی دیگر در نقش عشق مرد هستند. خیلی وقت‌ها پیش می‌آید هر سه وجه از وجوه یادشده در یک زن جمع می‌شوند و گاهی وقت‌ها هم هست که این‌گونه نیست.

در معرفی رمان «عاشقانه» عنوان شده است: این رمان یک فصل از همه‌ عاشقانه‌هایی است که اتفاق می‌افتند، اما اتفاقی نیستند. عاشقانه‌ای که از همان اولش می‌دانی یک نیمه‌اش تا ابد باید به دنبال نیمه‌ دیگرش بگردد و انتظار بکشد. نیمه‌ پنهان از قضا همان نیمه‌ خاموشی است که این‌جا روایت می‌شود و خودش را توی سکوت جا می‌گذارد. همه چیز را تعریف می‌کند و با این تعریف خودش را مرور می‌کند. فرصتی به آنی و نفسی که می‌گویند دم مرگ هست و برای همه کافی است. این رمان قصه‌ مردی است عاشق که به طور هم‌زمان گرفتار کابوسی شده که سه زن برایش ساخته‌اند؛ همسر سابقش و دختری که او را می‌خواهد و دختری که تحسین، عاشقش شده. نویسنده‌ای برابر فرشته‌ مرگ قصه‌اش را می‌گوید تا شهرزادی باشد که مهلت می‌جوید. اما مگر نه این‌که بارها و بارها تأکید می‌کند که تو آگاهی و همه چیز را می‌دانی و چیزی به ساحت تو ناپیدا نیست؟!

خبرآنلاین با اجازه ناشر، بخشی از این رمان را برای کاربران محترم خود منتشر می‌کند:

«زودی بو کشیدمو فهمیدم دنیا دست کیه. اطرافمو نگاه کردم ببینم کی در باز شد و چه وقت کسی اومد. کسی نیومده بود. مردی نیومده بود. مردی نیومده بود اما بوی بدنش تمام خونه رو پر کرده بود. مانا اس ام اس رو که خوند موبایلشو با بی اعتنایی روی مبل راحتی پرت کرد و گفت: «این اس ام اسای تبلیغاتی دیگه دارن شورشو در می‌آرن. آنتالیا هفت شب، نهصد هزار تومن. می‌آیی بریم؟»
گفت می آیی بریم آنتالیا تا منو گمراه کنه. منو، کسی که غیر از آب و خاک یه دنیا زبلی هم داره. مانا رفت توی اتاق خواب. من توی حال نشسته بودم و مانا رفته بود پای میز توالت نشسته بود و هی ریمل به چشماش می مالید تا چشماش مثل زن های باردار بی حال نباشه.

اون هم ریمل سرمه ای که خیلی قشنگش می کرد. موبایلش طاقباز روی مبل افتاده بود و به جای سقف داشت منو نگاه می کرد. همچین زل زده بود به من که اگه بهش بی محلی می کردم ناراحت می شد. اونو برداشتم و روی رنگ طلاییش دست کشیدم. نباید اونو برمی داشتم؟ نباید رویش دست می کشیدم؟ اما اگه برنمی داشتمش هی خونه ام که به زور دو شیفت کار کردن پول کرایه شو در می آوردم پر از بوی اس ام اس های بودار می شد. موبایلو برداشتم و خواستم اس ام اس آخرو بخونم. مانا با گوشه چشماش اونجا که پر از مویرگ و سرخی های نا آشناست دید موبایلشو برداشتم و خیالش راحت بود. برای موبایلش رمز ورود گذاشته بود. رفتم بالای سرشو گفتم: «این اس ام اس آخرو میدی بخونم؟ شاید بخوایم بریم آنتالیا.»

از توی آینه که نمی کرد سه ماه یه بار گرد و خاکشو بگیره نگاهم کرد و گفت:«ما بریم آنتالیا؟ با کدوم پول؟ شوخی هم می کنی باید یه اپسیلون جدیت توش باشه.»
گفتم: کاری به پولش نداشته باش. ویرم گرفته برم بلوار آتاترک رو ببینم. می خوام برم ناحیه کمر آنتالیا رو ببینم که میگن ساحلش خیلی تماشاییه. می خوام ببینم این آنتالیا چه گوریه که ایرانی ها می رن اون‌جا پول خرج می کنن. می خوام برم ببینم ساحل این آنتالیای لعنتی چه جوریه که پرچم آبی داره اما سواحل آبی ما نداره. باز هم بگم؟
مانا در جوابم پوزخندی زد که یه کسره هم بهش چسبیده بود. گفت: «دوباره قاطی کرده ای!»

دوباره ازش خواستم موبایلشو بده. نداد. نداد. نه که نداد.
گفت: «من که برایت پیامکو خوندم.»
گفتم:« می خوام دقیق تر بخونم. حتما شماره تلفن برای تماس داشت. نداشت؟»
گفت:«خب داشت اما من حذفش کردم.»

زیر بار نرفت و نذاشت صندوق پیامک هاشو ببینم و هی به مژه هاش ریمل سرمه ای زد. خروار خروار. دیگه لازم نبود حرفی بزنیم، حتی یک کلمه. همه چیز واضح بود. داشت از من چیزی رو پنهان می کرد . این رو از کسره ای می گم که به کلماتش وصل می کرد. از موقعی که مانا رو می شناختم هر موقع مضطرب بود سر و کله این کسره رسواکن هم پیدا می شد.
چه کار باید می کردم. من جاسبی ام، اهل وارانم. هر هفت روستای جاسب می دونن وارانی ها هرچی نداشته باشند غیرت عجیب و غریبی دارن.
روز بعد رفتم مخابرات و از تماس های تلفن خانه پرینت گرفتم. بعد نشستم و انگار که داشتم توی گوگل دنبال چیزی می گشتم پرینت رو بالا و پایین کردم و رسیدم به شماره ای که هی تکرار شده بود. هی و هی و هی...

با شماره مشکوک تماس گرفتم و مردی که گفت:«الو بفرمایید.» خیلی مودب بود. مانا همیشه از مردهای با ادب خوشش می اومد.
مردی که گفت:«الو... الو... چرا حرف نمی زنی؟» خیلی صبور بود. مانا همیشه از مردهای صبور خوشش می اومد.
مردی که گفت:«شما که جرئت نداری حرف بزنی چرا تلفن کردی؟» اهل سوالات اساسی و تفکربرانگیز بود.
مانا همیشه از مردهای متفکر خوشش می اومد.
گوشی رو گذاشتم و توی دل جاسبیم گریه کردم. همون موقع و پای تلفن عمومی بود که انگشتای پام افتادند به خارش و عفونت کردن و پوست پوست شدن. تقصیر مردِ با ادبِ صبورِ متفکر بود نه کفش هایی که صبح تا شب پام بود.»

 

6060

کد خبر 326588

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 4
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بی نام A1 ۰۹:۱۵ - ۱۳۹۲/۰۹/۱۷
    11 16
    ادبیات غنی ما را همین شکسته نویسی ها از بین خواهد برد. فقط هنگامی مجاز به شکسته نویسی هستیم که نقل قولی در کار باشد.
  • علی A1 ۰۹:۱۵ - ۱۳۹۲/۰۹/۱۷
    16 13
    ممنون از خبرآنلاین که بخشی از این رمان ضعیف رو منتشر کرد که با خیالی آسوده بی خیال خریدیش بشیم...
  • بی نام IR ۱۰:۲۶ - ۱۳۹۲/۰۹/۱۷
    2 3
    زیباترین کار فریبا کلهر "شوهر عزیز من" است. به نظرم خوب است ایشان مجدد رمانی در فضای کودکان نیز بیافریند.
  • 1055 A1 ۰۹:۳۴ - ۱۳۹۲/۰۹/۱۸
    3 6
    کاش قسمت دیگه ای از رمان ایشون رو انتخاب می کردی و میذاشتی خبر جان . تا به این راحتی بدون خودندن کتاب درباره ش اظهار نظر نشه . درسته که مفاهیم عالی فلسفی نداره ولی داستان رو درست و جذاب تعریف می کنه .

آخرین اخبار

پربیننده‌ترین