فیلم سینمایی کاپیتان فیلیپس در 6 بخش کاندیدای کسب جایزه اسکار 2014 شده است.فیلم یک ماجرای حقیقی است و از کتابی به همین نام نوشته کاپیتان ریچارد فیلیپس (ناخدای کشتی تجاری شرکت آلامابا) برداشت شده و خود ریچارد فیلیپس نیز در نگارش فیلمنامه به بیلی ری مساعدت داشته است.
ریچارد فیلیپس در سال 2009 در سواحل عدن به دام دزدان دریایی سومالیایی افتاد و کشتی خود را از دست داد اما با ترفند و زیرکی توانست هم کشتی را نجات دهد و هم اینکه دزدان دریایی آن منطقه را دست خالی بگذارد.کتاب فیلیپس که در سال 2010 به بازار نشر راه یافته بود،سرو صدای فراوانی به پا کرد و با استقبال مواجه شد.در واقع زمینه برای بروز و ظهور یک شخصیت قهرمانانه دیگر برای آمریکایی ها جور شده و دست برقضا این شخصیت حقیقی است و مو لای درز داستانش نمی رود.به گونه ای که تاکنون یک سریال تلویزیونی و همچنین فیلم سینمایی کاپیتان فیلیپس در باره این رویداد ساخته شده است.
این روند قهرمان سازی بحق یا ناحق همیشه در سینمای جهان و به ویژه در سینمای آمریکا وجود داشته است.آنها حتی در باره تاریخ ما ایرانی ها نیز فیلم می سازند و برای خود قهرمان سازی می کنند.فرقی هم نمی کند که این تاریخ معاصر باشد مثل فیلم آرگو و یا اینکه تاریخ قرن ها پیش مانند فیلم شاهزاده ایرانی.
مسئله اینجااست که آیا ما از فرصت هایمان استفاده کرده ایم؟تاریخ ایران کم قهرمان راستین دارد که این ارزش را داشته باشد که داستان زندگی اش که بخشی از روزگار کشور مااست بر روی پرده نقره ای بیفتد؟همین تاریخ معاصر ما از مشروطه تا انقلاب و از دوران جنگ تا کنون کم داستان برای ارائه داشته است؟
سوم خرداد 61 وقتی خرمشهر از بند دشمن رها گردید،شهر ناخواسته به لوکیشنی بی بدیل تبدیل شده بود.نخل های مغرور که قرن ها همنشین ستاره ها بودند نیم سوخته شده فریاد می کردند.شهر آرام و زیبا تبدیل به ویرانه شده بود.مسجد جامع با گلدسته هایش تقریبا سوخته و خراب بود و در مجموع در یک نگاه خرمشهر اصیل ترین مرجع برای اثبات تخاصم و تجاوز دشمن به شمار میآمد.
در گیرو دار روزهای پس از آزاد سازی خرمشهر،کارگردانی 41 ساله ارزش هنری و سینمایی خرمشهر را در لحظه آزاد سازی به زیبایی درک کرد.همینجابود که ناصر تقوایی در قامت مردی اهل خوزستان و آشنا با منطقه تصمیم گرفت در باره خرمشهر با محوریت مسجد جامع شهر فیلمی بسازد.
لوکیشن آماده بود.یعنی به طور قهری و طبیعی بهترین لوکیشینی که می شد تصورش را کرد در اختیار بود.فیلمنامه و یا تم اصلی ماجرا نیز در اختیار تقوایی بود.فقط می ماند همت مسئولان سینمایی کشور تا این کار کلید بخورد.اما سرانجام این فکر بدیع تقوایی به کجا انجامید؟تقوایی روزها و روزها به دنبال سید محمد بهشتی دوید.لوکیشن و عظمت خرمشهر پس گرفته شده را به او یادآوری کرد و از فیلمنامه اش گفت.اما تقوایی و طرحش را به هیچ گرفتند و بهشتی و رفقایش نیم نگاهی نیز به او نکردند.زمان گذشت و یکی از مهمترین فیلم های سینمایی تاریخ ایران هرگز و هرگز ساخته نشد.داستان ما همین است و حد و اندازه ما در سینما و ادبیات و شعر همین و همین.
بامزه اینجااست که خود ما دست روی دست می گذاریم وآن موقع فریاد مان به آسمان می رود که می بینیم مثلا آرگویی ساخته شده است.بازتاب های ساخت آرگو را ببینید.از هر قشری و صنفی در باره آرگو صحبت کرده اند تا از فاقله عقب نمانند.اما در باره اینکه آرگو بد است خب بگذار باشد اما ما چه باید بکنیم کمتر سخن به میان آمده و یا نوشته ها و حرفها در میان این غوغا گم شده است.
در مورد همین قضیه کاپیتان فیلیپس، نیروی دریایی ایران لیدر جهانی مبارزه با دزدان دریایی است و داستان های فراوانی برای بازگو کردن وجود داشته که ارزش سینمایی شدن داشته باشد.اما باید دست روی دست بگذاریم تا یک آمریکایی از اتفاقی که برایش افتاده کتابی بنویسد و از آن فیلمی حادثه ای و بیوگرافیک ساخته شود.
کاپیتان فیلیپس صرفا فیلمی درباره ناخدای یک کشتی پر ماجرا نیست. این فیلم قهرمانی آمریکایی جماعت را جلوه گری می کند که دست برقضا داستانشان سراسر حقیقت است.
موقعی که تقوایی می خواست مسجد جامع خرمشهر را بسازد 41 ساله بود و اکنون 73 ساله.از او و امثال او شاید دیگر گذشته باشد اما تاریخ و قهرمانان ایران زمین که قرار نیست محو شوند.متولی این امر کیست.قهرمانان ما چرا باید در ادبیات و شعر و سینما و تئاتر اینقدر غریب باشند؟!
نظر شما