در اواخر عمر آقای کاشانی که کسالتشان خیلی سخت شد، شاه به صورت ناشناخته و با لباس مبدل جلوی در خانه ایشان به مدت 20 دقیقه معطل ماند. به سید محمد، پسر آقای کاشانی اطلاع دادند. متوجه حضور شاه به اتفاق چند همراه شد. شاه وارد اتاق شد و صندلی را خودش برداشت و نشست. بعد با حالت انکسار به آقای کاشانی گفت:«در سلطنتم به شما خیلی ظلم شده است. معذرت میخواهم». ایشان فرمود:«به اسلام ظلم شد، من که هستم! هر چه به من ظلم شود به اسلام ظلم شده است». شاه خم شد دست ایشان را ببوسد که فرمود:«دست مرا نبوس، میخواهم دستم پاک بماند». شاه گفت:«هر امری دارید، اطاعت میکنم». فرمود:«خیر امری ندارم. فقط شما مسلمان باش و مسلمانان را اذیت نکن». متأثر از حرفهای ایشان اشک شاه جاری شد که ایشان فرمود:«بیسواد! گریه فایده ندارد. تصمیم بگیر آنچه را که شده است، جبران کنی».
17302
روزنامه جوان در مصاحبه ای با مرحوم حجت الاسلام محمد صادقی تهرانی از قول وی نوشته است:
کد خبر 343856
نظر شما