بوی تند ماهی دودی وسط سفره ی نو بوی یاس جانمازترمه ی مادربزرگ با اینا زمستونو سر می کنم
با اینا خستگی مو درمی کنم شادی شکستن قلک پول وحشت کم شدن سکه ی عیدی از شمردن زیاد
بوی اسکناس تا نخورده ی لای کتاب بااینا زمستون وسر می کنم بااینا خستگی مودرمی کنم
فکرقاشق زدن دخترناز چشم سیاه شوق یک خیز بلنداز روی بته های نور برق کفش جفت شده تو گنجه ها
بااینا زمستون وسر می کنم بااینا خستگی مودرمی کنم عشق یک ستاره ساختن با دولک
ترس ناتموم گذاشتن جریمه های عیدمدرسه بوی گل محمدی که خشک شده لای کتاب
بااینا زمستون وسر می کنم بااینا خستگی مودرمی کنم بوی باغچه بوی حوض عطرخوب نذری
شب جمعه پی فانوس توی کوچه گم شدن توی جوی لاجوردی هوس یه آب تنی
بااینا زمستون و سر می کنم
بااینا خستگی مو درمی ک
در روزهای آخر اسفند، در نیم روز روشن
وقتی بنفشه ها را
با برگ و ریشه و پیوند وخاک
در جعبه های کوچک چوبین جای میدهند،
جوی هزار زمزمه درد و انتظار
در سینه میخروشد و بر گونه ها روان
ای کاش آدمی وطنش را همچون بنفشه ها
میشد با خود ببرد هر کجا که خواست
در روشنایی باران، در آفتاب پاک
نظر شما