بهارهای کودکی در بی خبری طی می شد ، از مدتها قبل شوق عید را داشتیم و به قول فرهاد مهراد با نشانه هایش، زمستان را طی می کردیم . وقتی که می خواند :
"...بوی عیدی ، بوی توپ ، بوی کاغذ رنگی ، بوی تند ماهی دودی وسط سفره نو ..."
وقتی مدرسه تعطیل می شد ، دوچرخه را برمی داشتیم و راهی کوچه ها می شدیم تا ویژه نامه نوروزی مجله تماشا را بخریم و ببینیم که تلویزیون در روزهای تعطیلی چه فیلم های سینمایی پخش می کند تا برای آن روزها از زیر دید و بازدیدها فرار کنیم!
اما آن بهارهای کودکی و نوجوانی خیلی زود تمام شد، از همان عیدی که گفتند، امام فتوا داده امسال عید نداریم و در عزای شهداء می نشینیم. سال بعد ، بهار خیلی زودتر رسید ، زمستان بود که شعار می دادیم :"به کوری چشم شاه ، زمستونم بهاره " و هنوز بهمن به آخر نرسیده بود که این سرود از رادیو پخش شد :
"هوا دلپذیر شد ، گل ازخاک بردمید ، پرستو به بازگشت زد نغمه امید ، به جوش آمده خون درون رگ گیاه ، بهار خجسته باز خرامان رسد ز راه "
بعد از آن خیلی سریعتر بزرگ شدیم و نوروز 2 سال بعد آن طرف اهواز بودیم ، پشت هویزه که دشمن اشغالش کرده بود . اهواز سر زنده و شاد به شهری مرگ زده بدل شده بود و در آن بیشتر ، نظامیان رفت و آمد داشتند. در و دیوارش را جای گلوله های توپ و خمپاره پر کرده بود . در و پنجره خیلی از خانه ها و آپارتمان ها باز بود و اهالی اش شهر را ترک گفته بودند. عراقی ها از یک طرف نزدیکی کارخانه نورد در 7 کیلومتری اهواز مستقر شده و از طرف دیگر جاده اهواز به دزفول را هم قطع کرده بودند. تلاششان این بود که با محاصره کامل اهواز آخرین مقاومت در خوزستان را درهم بشکنند. از طرف دیگر نیروهای خودی آب کرخه را درون مواضع آنها رها ساخته بودند تا باعث حدود 4-5 کیلومتر عقب نشینی شان شوند.
یکی از همان روزهای اول بهار 1360 بود که در دشت وسیع و سرسبز حمیدیه مشغول کندن سنگر بودیم . یادم هست که برروی جعبه های خالی کاتیوشا(که برای سقف سنگرها استفاده می کردیم) از خستگی دراز کشیده بودم که در فاصله آرامش بین شلیک خمپاره ها و غرش توپ ها و تانک ها ، لحظه ای صدای پرنده ای را در نزدیکی خود شنیدم . برگشتم ، او را در کنار گلی خودرو دیدم و تازه به خود آمدم که بهار رسیده ...در همان زمان بود که شعر زیبای صدیقه وسمقی به یادم افتاد به نام "بهارم ریشه در خاک خدا دارد " که مرحوم سیامک علیقلی آن را در مجموعه ای به نام "آوازهای جنگ " خوانده بود و بیت و بیتش را حفظ بودم و بارها باخودم تکرار کرده بودم ...همچنان که نگاهم را به آن پرنده کوچک بود با خودم زمزمه کردم:
"بهار سرزمینم ریشه در عمق زمین دارد بهارم ریشه در عمق زمان دارد
چه کس می گوید آن را می توان بزدود؟ فریب است این ، دروغ است این !
تمام تارو پود ریشه هایش را خدایم با دو دستانش ، خدایم بافته درهم
بهارم ریشه در عمق زمین دارد چه باک از خصم بی حرمت؟
بهار از ریشه تا هر شاخه خواهد رفت و جامی تازه بر هر نخل خواهد داد..."
در آن نوروز ، سوسنگرد را تازه از چنگ عراقی ها به در آورده بوند . مناظر رقت انگیزی در آن بسیار به چشم می خورد :
اجساد کف خیابانها ، خانه های ویران شده و به غارت رفته ، خون های روی در و دیوارها و... در آن هنگامه، فقط از سازمانهای حقوق بشری و شورای امنیت و امثال آن خبری نبود . نشان به آن نشان ، همین شورای امنیت که این روزها به اصطلاح نگران صلح جهانی است و راه به راه علیه ایران قطعنامه صادر می کند، در آن ایام که ارتش صدام با پشتیبانی آمریکا و اروپا، هزاران کیلومتر از خاک ایران را اشغال کرده بود و از هیچ جنایتی در حق هموطنانمان فرو گذار نمی کرد ، حتی یک قطعنامه برای تجاوز صدام به خاک ایران و نابودی شهرها و روستاهایش را صادر نکرد!! نه برای به خاک و خون کشیدن مردان و زنان و کودکان بی دفاع ، نه برای 6000 اهالی سردشت که در زیر بمباران شیمیایی شهید شدند ، نه برای موشک باران و بمباران مناطق مسکونی ، نه برای قتل عام فجیع حلبچه ...درست مثل امروز که برای محکومیت نسل کشی شیعیان و علوی ها توسط وهابی ها و سلفی ها و تکفیری ها قطعنامه ای وجود ندارد!
در آستانه نوروز 1367 بودیم که خبر آمد شهر حلبچه در زیر بمباران فجیع شیمیایی صدام ، نابود شد ...شاعری در آن روزها و در سوگ کودکان حلبچه نوشت :
"...حلبچه ! کودکان معصوم به خون تپیده ات را به سازمان ملل ، شورای امنیت و صلیب سرخ می برم تا اعلامیه جهانی حقوق بشر را تدریس کنند ..."!
عید سال 67 همان نوروزی بود که در زیر باران موشک ، سفره هفت سین چیدیم و ماهی های درون تنگ با صدای آژیر قرمز برخود می لرزیدند...
در آن سال شکوه قاسم نیا از زبان بچه ها و خطاب به بهار نوشت :
"...بهار! این بار آمدنت حکایتی دیگر بود ...حتی به روی سفره هفت سینمان سرب داغ نشست، حتی زیر چادر گرم و گلدار مادربزرگ هم جای امنی برایمان نماند. امسال حتی آواز چلچله هایت به گوشمان نرسید ...که گوشمان پر بود از آژیر منقطع وضعیت قرمز. امسال حتی کودکانمان فرصت نیافتند که بسته های عیدشان را باز کنند...
اما بهار !...تو شاهد بودی که ما خم به ابرو نیاوردیم و آمدنت را حتی در قلب های زخمی و پردردمان جشن گرفتیم. تو شاهد بودی ما کودکانی نبودیم که برای ماهیهای مرده در تنگ بلورمان گریه کنیم.تو شاهد بودی که ما حتی بر ویرانه های خانه هایمان گل بنفشه کاشتیم...تو شاهد بودی که اگر درختها سوختند، ما گنجشکها را لابلای انگشتان خسته مان لانه دادیم...و شاهد بودی که بر سر سفره هفت سین گلرنگمان ماندیم و ...به تو سلام دادیم..."
و سهیل محمودی در همان اسفند غمبار 1366 چنین سرود:
مرد غمگینی با آینه ها حرف نزد و کسی نیست که بپرسد چرا حرف نزد
در سکوتی که به اندازه یک دلتنگی است هیچکسی وسعت اندوه مرا حرف نزد
مادرم گفت:چرا وقتی موشک آمد آنطرفتر کسی از غربت ما حرف نزد
گفتم: امروز همه حنجره ها نامردند زین سبب هیچ کسی هیچ کجا حرف نزد
وطنم اما مردی است که هنگام دعا شکوه را جزکه به درگاه خدا حرف نزد
وطنم یکه و تنهاست ، به تنهایی عشق وطنم سوخت در آتش اما ، حرف نزد
وطنم جلوه بالای غرور است و سکوت کوه جز لحظه پژواک صدا حرف نزد
وطن این شاعر شوریده زتو می پرسد می شود بی کسی ات را آیا، حرف نزد؟
اما از آن نوروز ، درست 26 سال می گذرد و بازهم سایه تهدید آمریکا و اسراییل و اعوان و انصارشان بر سرزمین ما سایه افکنده و مدام از گزینه های روی میز سخن می گویند و تهدید می کنند و شاخ و شانه می کشند.
به هرحال چه بخواهیم و چه نخواهیم ، آنها برای ادامه نقشه های شیطانی 3-4 قرن اخیر خویش ، به ویژه طرح های یکصد سال اخیر و به خاطر تحقق اهداف و مقاصدی که بیش از یک قرن است در بوق های تبلیغاتی خود فرو کرده اند و برای مقابله نهایی با موج روز افزون اسلام خواهی و عدالت طلبی جهانی ، خود را ناگزیر از دست زدن به نبرد آخرین می بینند. همان نبردی که حدود ربع قرن است به طور 24 ساعته و در رسانه های پرشمارشان ، از آن دم زده اند و به کررات برای وقوعش ، تواریخ متعدد تعیین کرده اند .
امروز در آستانه بهار طبیعت ، دلخوشیم به نصرت و یاری حق تعالی ، آنچنان که در کتاب پیامبر واپسین خود ، وعده فرموده و چشم انتظاریم به راه حجت آخرینش که بنا به نص صریح کلام و به حول و قوه الهی ، باطل کننده سحر تمامی جادوگران فراعنه امروزین است.
انگار برآستانه بهار 1393نیز همان سروده 33 سال پیش در کنار شهر اشغال شده هویزه ، در گوشم می خواند که:
"...بهارم ریشه در عمق زمان دارد
و وقتی در اول فصل بعد از این ، بهار از شاخه ها سر زد ، دگر هرگز نخواهد رفت
بهار سرزمینم ریشه در دست خدا دارد ، نمی میرد ، نمی میرد...."
از همین رو بر تمامی سختی ها و محنت ها به امید آن بهار موعود و ظهور منجی عصر (عج) صبر می کنیم تا در آن نوروز حقیقی سرخوشانه بخوانیم:
یارب این بوی خوش از روضه جان می آید یا نسیمست کزان سوی جهان می آید
یارب این آب حیات از چه وطن می جوشد یارب این نور صفات از چه مکان می آید
مژده مژده همه عشاق بکوبید دو دست کانک از دست بشد دست زنان می آید
خوشتر از جان چه بود جان برود باک مدار غم رفتن چه خوری چون به ازآن می آید
نظر شما