اعتقاد دارم که محیط و جزئیات نهفته در آن میتواند بیانگر وضعیتی باشد که از نظر اجتماعی شایستۀ تحلیل است. در یکی دو سال گذشته برخی ویژگی ها در محیط کاری برخی همکاران موجب مکث و تأملم شده است. برای مثال تقویمهای رومیزی که دو، سه، یا چهار سال از زمان شان سپری شده است، میزهایی که کاغذهای رنگورورفته در گوشهگوشه آن دیده میشود با لکّههای آبی که مشخص است مدتها قبل رویشان ریخته، خودکارهایی که افقی و سرگردان روی میزها افتادهاند و به حال خود رها شدهاند. در کل میزهای خاک گرفته، آشفته و معلومالحال! گاهی اگر با همکاری نزدیکتر بودهام مزاح کنان به میز اشاره کردهام و چندکلمهای درباره اوضاع به گفتگو نشستهایم و همین، مقدمه گفتگوهای طولانی تر و عمیق تری شده است. در ابتدا یادآوری کنم که آنچه می نویسم بی شک شامل بخشی از استادان، و نه همه آنان، می شود.
حاصل این گفتگوها معمولاً به نکاتی ختم میشده که قابلپیشبینی است. برای مثال آشفتگی میزها اساساً مشکلی شخصی نبود. منظور آنکه، همکارانم از نظر خصوصیات فردی، افرادی شلخته یا نامرتب نبودند؛ بلکه مسئله کلیدی؛ «انگیزه» و «رغبت» آنان برای مرتبکردن میز و نجات از شلختگی فضای کار بود. نکته جالب آنکه در این دیدارها و گفتگوها با همکارانی مواجه شدم که پشت میزشان غالباً کج مینشستند که من آنان را «استادان کج نشین» می نامم. آنان وقتی از کلاس میآیند و روی صندلی مینشینند زانوهایشان را زیر میز قرار نمیدهند؛ بلکه زانوها معمولاً بیرون از فضای داخل میز قرار میگیرد. استادان کج نشین انگیزهای برای درست نشینی ندارند. حداقل یکی از دلایل کج نشینی، فقدان اتصال و وفاداری سازمانی ازیکطرف و ضعف امیدواری از طرف دیگر است. از برخی از آنان شنیدم که فقط میخواهند تمام شود، و منظورشان از تمامشدن گذر روزها و فرارسیدن بازنشستگی است. همچنین در پسِ کج نشینی، نشانههای احساس بیثباتی نیز آشکار بود.
این پرسش که واقعیت بی ثبات است یا نه به کنار، ولی وجود احساس بیثباتی باعث میشود افراد به هر چیز و به هر جا حسی موقتی داشته باشند. سالها قبل برای مطالعهای اجتماعی به افغانستان رفته بودم. در یکی از ادارات اطراف کابل کارمندی را دیدم که صندلی به دست در حیاط به سراغ اربابرجوع میرفت و از آنان میپرسید که مشکل چیست تا رفعورجوع کند. برایم پرسش برانگیز و جالب به نظر آمد. از او پرسیدم چرا صندلی به دست راه میروی؟ گفت: «اینجا افغانستان است. میز نشانه ثبات بسیار زیاد است. ما اینجا صندلی داریم که میشود حملش کرد. برای این میزان از ثبات، صندلی لازم است نه میز»! منظورم آن است که در گفتگوهایم به این نتیجه رسیدم که کج نشینی بازتاب فقدان حس ثبات است.
در برخی از این گفتگوها به «استادان کُنج نشین» نیز برخوردم. استادانی که ضعف امیدواری باعث شده تا بیایند درس بدهند، به خانه بروند، به بنفشه آفریقاییهای شان رسیدگی کنند و سریال ببینند و بعد بخوابند! آنان به دلیل فقدان اثربخشی، با شنیدن جملههایی چون ارتباط صنعت و جامعه، یا دانشگاه و جامعه لبخند پهنی تحویل آدم میدهند. برای آنان درس دادن فقط و فقط یک شغل است که باید انجامش داد و حقوقش را گرفت و تمام! کُنج نشین ها ابتدا کَج نشین بوده اند و این مهم است.
در نهایت با «استادان خارجنشین» مواجه میشوم. درست است: خارج نشین. استادانی که قبلاً در آن مراکز و دانشگاهها بودند؛ ولی وقتی جویای حال آنان شدم پی بردم که دیگر نیستند و از ایران رفته اند. «استادان خارجنشین» هم بیتردید برای رفتن دلایلی داشتهاند. بر اساس گفتگوهایم میتوانم ادعا کنم که «کج نشینی» مقدمه «کُنج نشینی» است و هر دوی اینها برای برخی؛ مقدمه خارج نشینی است. سرخوردگان؛ از ابتدا آدم های سرخورده ای نبودند. آنان آرام آرام سرخورده شدند. ترکِ وطن کنندگان، آرام آرام به این نتیجه رسیدند که باید رفت. آنان از ابتدا به فکر رفتن نبودند.
گاهی در شبکههای اجتماعی میبینم که همکاران دانشگاهیام از سختی معیشت استادان میگویند. من با آنان کاملاً موافقم ولی میخواهم سختی معیشت را به «شأن»، «احترام»، «حیثیت» و «حرمت» متصل کنم. من فکر میکنم که مسئله هر سه گروه استادان کَج نشین، کُنج نشین و خارجنشین فقدان حس شیرین «محترم بودن» است. معیشتِ شایسته، تنها یکی از عواملی است که نهتنها برای استادان که برای هر انسانی حیثیت و شأن میآورد. سرافکندگی در برابر خود، فرزند یا همسر برای هر انسانی سخت و ناگوار است. این روزها استادان نمی توانند زندگی ای سزاوار شأن خود داشته باشند و تردیدی در آن نیست. ولی مسئله تنها معیشت نیست و این فقط مشقتهای مادی نیستند که موجب تَرَک برداشتن احترام و شأن آدمی میشود. حاکمیت از یک طرف، و سازمان از طرف دیگر، باید به شهروندان و کارکنانش حس محترم بودن و داشتن شأن انسانی را منتقل کند.
حس شیرین محترم بودن، امیدواری، حس داشتن ثبات. اینها چیزهایی هستند که اگر باشند شاید باعث شود تا استادان کج نشین دستی بر میز خود بکشند، از سرخوردگی بیرون بیایند و لیوان آبی به داخل گلدان کوچک اتاق خود سرریز کنند و امیدوارانه به اتاق خود سرزندگی ببخشند.






نظر شما