۰ نفر
۱۹ مرداد ۱۴۰۴ - ۱۴:۴۲
«طلاق با موهای سفید» آرام‌آرام از راه می‌رسد

بی‌تردید برای شما هم پیش‌آمده که در شبکه‌های اجتماعی عکسی از دو سالمند (اغلب از اجتماع روستایی) ببینید که متبسّم و خوشحال به همدیگر محبت می‌ورزند. معمولاً در توضیح این‌چنین عکس‌هایی، از عشق و وفاداری در سنین بالا تجلیل، و در ادامه چند سطر ایموجیِ دست‌زدن و قلب قرمز در زیر عکس ردیف می‌شود.

این نوع عکس‌ها کم نیستند، ولی گویا در شهرها روند خزنده‌ای در حال افزایش است و آن؛ طلاق در بین افراد پابه‌سن‌گذاشته است. جامعه‌شناسان از این پدیده به‌عنوان طلاق با موهای سفید (gray divorce) یا طلاق با موهای نقره‌ای (silver divorce) نام می‌برند. جالب آنکه کلمه gray پیر و ناامید هم معنی می‌دهد؛ ولی در اینجا بیشتر به موهایی اشاره دارد که با افزایش سن رو به سفیدی نهاده است. حالا کم‌کم متوجه می‌شویم که چرا در سوگندی که زوج‌ها در برخی کشورها در مراسم ازدواجشان می‌خوانند کلمه «تا آخر عمر» یا «تا هنگام مرگ»  وجود دارد. شواهد نشان می‌دهد هستند کسانی که در پارت (شاید) سوم عمرشان با گیسوان سپید و صورتی پرچین و چروک که شاهدی بر گذرِ عمر است تصمیمی سخت می‌گیرند و از همراه زندگی خود جدا می‌شوند. من در ادامه سعی می‌کنم به چند عامل بپردازم که به گمانم در بیشترشدن طلاق در سنین بالا نقش دارند.

گسترش شهرنشینی: ماکس وبر، جامعه‌شناس آلمانی معتقد بود که «هوای شهر انسان را آزاد می‌کند». وقتی می‌گویم گسترش شهرنشینی بر وقوع طلاق در سن بالا تأثیر دارد مقصودم پیامدهای اجتماعی زندگی‌کردن در شهر است و نه خودِ زیستن در شهر. زندگی در شهر باعث می‌شود تا افراد بتوانند تا اندازه زیادی «گمنامی» را تجربه کنند. در شهر خیلی‌ها ما را نمی‌شناسند و چشم دروهمسایه مدام بر روی سلوک و رفتار ما نیست. در نتیجه نظارت اجتماعی قوم‌وخویش یا «دروهمسایه» بر ما کاهش می‌یابد. اگر در شهر زندگی می‌کنیم واقعاً چند نفر از همسایگانمان را خوب می‌شناسیم؟ یا بر عکس؛ آنها ما را می‌شناسند؟ زندگی شهری حتی به ما یاد می‌دهد «سرت تو کار خودت باشه» و این آموزه نشانۀ مدنیّت شهری قلمداد می‌گردد. در این شرایط، کمی آسان‌تر می‌توان در زندگی تصمیمات سخت گرفت و مانند اجتماعات کوچک، نگران «آبرو» نبود.

بحران بی‌هدفی مشترک: من در کتاب «از لذت آنی تا ملال فوری» به‌تفصیل درباره این بحران نوشته‌ام. جامعه‌شناسان زمانی از «طلاق با موهای سفید» صحبت می‌کنند که فرزند یا فرزندان خانواده به دنبال زندگی خود رفته‌اند. معمولاً والدینی که در طول زندگی از نوع «هلی‌کوپتری» بوده‌اند یعنی تمام هم‌وغمشان در رسیدگی به فرزندان خلاصه شده است با نبود آنان توجیهی برای بودن در کنار هم نمی‌یابند. زندگی برای آنان به‌شدت فاقد معنا می‌گردد و گویی سوخت لازم برای تداوم حیات از دست رفته است. در این شرایط سندروم آشیانۀ خالی (به تعبیر کنفیلد فیشر در کتاب مادران و فرزندان) به سراغ آنان می‌آید و در نتیجه بحران بی‌هدفی مشترک سر باز می‌کند. حلقه‌ای که مایه اتصال آنان بود(فرزندان) دیگر نیست و همین انگیزه برای طلاق را بیشتر می‌کند. گویی پروژه مشترک به پایان رسیده و هنگام خداحافظی است. برخی والدین در این وضعیت حتی از نظر هویتی دچار بحرانی طاقت‌فرسا می‌شوند: «اکنون من چه‌کاره هستم؟» یکی از دلایل دخالت والدین ایرانی در زندگی فرزندان حتی پس از ازدواج، به گمان من، شاید یافتن پاسخی برای همین پرسش ساده و پیش‌پاافتاده باشد.

ظهور فردیت به‌تعویق‌افتاده: پس از رفتن فرزندان از خانه، و در پی آن تنها شدن والدین، فکر و خیال به سراغ آنان می‌آید. برخی از والدین به کندوکاو و به زبان ساده‌تر؛ شخم‌زدن زندگی خود می‌پردازند چرا که در موقعیت جدید فرصت برای اندیشیدن به خویشتن بیشتر می‌شود. آنان سعی می‌کنند به این پرسش پاسخ دهند که «آیا من از زندگی در کنار او واقعاً خوشحال بودم یا برای دلخوشی و رضایت فرزندانم تظاهر به خوشحالی می‌کردم؟» برخی از آنان پاسخ مأیوس‌کننده‌ای به این پرسش می‌دهند. احساس می‌کنند فردیتشان در پارت دوم زندگی (بودن در کنار شریک زندگی) نابود شده است. در نتیجه تصمیمی سخت می‌گیرند. فردیتی که برای قوام و ثبات خانواده کنار گذاشته شده بود حالا مجال بروز می‌یابد و آرام‌آرام این احساس شکل می‌گیرد که جدایی به معنای رهایی است و باید فردیتی نو ساخت: «من خوشحال نبودم؛ ولی بعدازاین می‌خواهم آدم خوشحالی باشم».

تضعیف داغ ننگی به نام طلاق: بی‌گمان شما هم با من موافق هستید که طی یکی دو دهه اخیر بسیاری از خانواده‌های ایرانی دیگر طلاق را ننگ نمی‌دانند. نزد بسیاری از ایرانیان قبح اجتماعی طلاق کم‌رنگ شده است و این روزها طلاق به معنای آغاز زندگی جدید، و یا ترک زندگی نابسامان و ناشاد تلقی می‌شود. این اتفاق در نسل جدید زودتر رخ داد و حالا به نسل‌ موسفیدان رسیده است. نکته قابل‌تأمل آنکه، برخی از والدین موسفید به اصرار فرزندان جوان خود جدا می‌شوند. گویا برای نسل جدید، ازدواج و زیستن در کنار دیگری، تجربه‌ای نه برای تمام عمر بلکه تنها برای پارت‌هایی از زندگی افراد است.

گسترش فرهنگ «خودت باش»: در سال‌های اخیر به‌وفور در شبکه‌های اجتماعی پیشنهاد انگیزشیِ «خودت باش» را می‌بینیم. به‌عمد از آن به عنوان فرهنگ یاد کردم چرا که این توصیۀ کوتاه لایه‌های چندگانه‌ای دارد. برای مثال، یعنی خواسته‌هایت را در زندگی جدی بگیر، تلاش کن خوشحال باشی، تلاش کن تا می‌توانی حسرت زندگی نزیسته‌ات را به حداقل برسانی، یعنی اصل و کانون؛ خودت هستی و در نهایت خودت باید مسئولیت زندگی‌ات را بپذیری. گسترش «فرهنگ خودت باش» زمینه مساعدتری برای اتخاذ تصمیمی سخت در پارت سوم زندگی را فراهم می‌آورد. فرد به خودش اهمیت می‌دهد، فرد تلاش می‌کند تا جای ممکن مستقلانه تصمیم بگیرد و تصمیمش را عملی سازد چرا که ترجیح می‌دهد دیگر برای خودش و نه برای دیگران زندگی کند. در «فرهنگ خودت باش» همچنین این ایده شکل می‌گیرد که «همیشه می‌توان از نو شروع کرد».

گسترش اشتغال زنان: بی‌شک استقلال مالی زنان زمینه‌ساز استقلال‌های دیگر در زندگی آنان است. کسب درآمد منظم، نگرانی‌ها برای عواقب ناشی از جدایی را کاهش می‌دهد و موجب افزایش اعتمادبه‌نفس زنان می‌گردد. این روزها شاهدیم که بسیاری از زنان خانه‌دار نیز اصرار دارند تا قسمتی از ملک و املاک خانواده به نام آنان ثبت شود. این‌چنین مواجهه‌ای با زندگی مشترک، ضمانتی برای زیستن در هنگام فقدان شوهر است.

 بازنشستگی و پیامدهای آن: یکی از آثار بازنشستگی، ماندن بیشتر در خانه و تجربه جدیدی از بودن بلندمدت در کنار یکدیگر است. ماندن در خانه، ارتباط و مواجهه را افزایش می‌دهد و زمینه تنش‌های احتمالی در روابط را بیشتر می‌نماید. به همین دلیل توصیه می‌شود که قبل از آنکه به بازنشستگی برسید برای آن دوران تدبیری بیندیشید. مشکل برخی از زوج‌ها آن است که پس از بازنشستگی، هر یک مسیر متفاوتی برای کار یا فراغت در پیش می‌گیرد و این امر فاصله بین آنان را بیش از پیش می‌نماید.

افزایش طول عمر: این روزها به‌ویژه با تحولات شگفت‌انگیزی که در حوزه دانش و فناوری در حال رخ‌دادن است شاهد افزایش طول عمر بشر هستیم. واقعیت آن است که اگرچه افزایش طول عمر خبری خوب برای جوامع است؛ ولی بی‌تردید پیامدهای اجتماعی در پی دارد. دراین‌خصوص می‌توان احتمال افزایش خستگی و ملال ناشی از زیستنِ بلندمدت در کنار هم را بررسی کرد.

باتوجه‌به همه آنچه گفته شد برخی از زوج‌های سفیدمو به دو شکل از همدیگر رها می‌شوند. گروهی از آنان با هم و در مجاورت هم‌اند ولی کاری با یکدیگر ندارند. آنان هستند؛ ولی در واقع نیستند. گروه دوم، تصمیم می‌گیرند با نماندن و رفتن، خود را از زیستنی رها کنند که به گمانشان ناشاد است.

*عضو گروه جامعه‌شناسی دانشگاه گیلان

منبع: گیل خبر

کد خبر 1941522

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =