تعلق خاطر و وابستگی به رویدادهای بزرگ یا رهبران این پدیدههای اجتماعی نسبتی مستقیم با نزدیکی یا دوری زمان به آنها دارد. معمول چنین است که ابراز تعلقات به رویدادها و افراد در دوران وقوع و ظهورشان و در فواصل زمانی اندک پس از آن [یکی - دو دهه] توأم است با جوشش عواطف و بروز علائق؛ نوعی عشق و دلدادگی. این نمادهای وابستگی با گذر زمان دستخوش دگرگونی میشود؛ دگرگونی، هم به معنای تغییر شیوه و روش وابستگی، هم به مفهوم افول و خاموشی آن. به عبارت دیگر گذشت زمان، هم ممکن است به تغییر صورت این وابستگی بینجامد و هم احتمال دارد به محو شدن آن منجر شود. اما آنچه مسلم است علاقهمندیها و تعلق خاطرها به این پدیدههای اجتماعی و یا رهبران آن در شکل اولیه خود باقی نمیماند، چرا که زمان، دخالتی آشکار در تمایلات نسلهای پیشین با نسلهای پسین دارد. البته یک استثناء وجود دارد. ما پیوندهای فرازمانی را میشناسیم که گذر زمان توان مخدوش کردن رشتههای دوستی آن را ندارد. این پیوندها بین انسان با پدیدهای مطلق یا پدیدههایی که منشائی از آن دارند ایجاد میشود. رابطه انسان و خدا یا ارتباط با بزرگان دین از این قبیل است. اما روی سخن ما پدیدههای بزرگ و رهبران آن است که در عین مشروعیت و حقانیتشان، غیر مطلق هستند و از این رو گذر زمان آنها را دستخوش دگرگونیهایی - هر چند اندک - در نزد نسلهای بعدی میکند. در اینجا لازم است نکاتی را یادآور شویم و برای آنها نمونهای یاد کنیم.
1- تغییر در شکل وابستگی به مفهوم از بین رفتن علاقهها و دوستیها نیست. برای نمونه مسلم است که شکل طرفداری و تعلق خاطر نسل انقلاب کرده و حاضر در مبارزات آن دوران نسبت به پدیده انقلاب با نسلی که انقلاب را از کتابهای درسی نه چندان دوست داشتنی یا رسانههای نیمه فلج خوانده و دیده، متفاوت است. این انتظار که نمایش و بروز احساسات این دو نسل نسبت به انقلاب باید یکسان و همشکل باشد، انتظاری دور و شاید محال است.
2- باید پذیرفت که تعلق خاطر و عشق به پدیدههای اجتماعی گذشته و رهبران آن نزد هر فرد به رنگی است و به بویی. بروز این وابستگی امری است کاملاً درونی و متناسب با شخصیت هر فرد. همان طور که ارتباط با باری تعالی دارای یک راه و یک مسیر مشخص نیست و به شمار انسانها این راهها مختلف و رنگارنگ هستند (فَمَن شاءَ اتّخَذَ الی ربّه سَبیلا). باید باور کنیم که پیروی از نمادهای واحد - آن هم با گذشت زمان - در بروز وابستگیها زیانبار است. اصرار در این امر (پیروی از نمادهای یکسان) راه گسترش دورویی، نفاق و ریا را در جامعه هموار میکند.
3- نمادسازی ناکارآمد، الگودهی ظاهری و تشویق به تقلیدهای صوری توان نگهداری علائق حقیقی را با پدیدههای اجتماعی ندارد و همچنین قدرت درونی و ماندگار کردن آن را. برای نمونه اگر تمهیدی اندیشه شود که همه ایرانیان (نه با زور بلکه با میل و رغبت) چفیه به گردن خود بیندازند و لباس خاکی رنگ بپوشند آیا میتوان زلال انسانیتی که برآیند دفاع هشت ساله مردم این سرزمین بود به جان این شمار از افراد هدیه کرد؟
4- پایدار نگاه داشتن علاقهها و دوستیها بین نسل پسین و پدیدههای بزرگی چون انقلاب و جنگ و رهبران آن نیازمند کاربرد شعور و تعقل به جای شعار و احساسات است. شعارگرایی و توسل به احساسات شاید بتواند پاسخی سریع در القای وابستگیها بدهد و یا طرفدارانی دست و پا کند اما بسیار زودگذر و آب شدنی است. حرمت و کرامت انقلاب و جنگ و رهبرانش را نمیتوان در بستری از شور انقلابی به نسل پسین نشان داد. این کار نیازمند شعور انقلابی است.
5- مدیریت فرهنگی کشور (در همه سطوح) نقش اول را برای نگهداشت این وابستگیها و علاقهمندیها به عهده دارد. اینان میتوانند با دوراندیشی و ظرافتهایی که در منش و گفتار خود به کار میگیرند رشتههای دوستی را بین نسلهای بعدی و پدیدههای اجتماعی گذشته برقرار کنند.
این روزها مصادف است با بزرگداشت رهبری بزرگ و رویدادی تاریخی: امام خمینی و پانزدهم خرداد؛ دو پدیدهای که تاریخ ایران را در دوران معاصر دچار دگرگونی کردند. پرسش این است: ما با کدامین آینده روبهرو خواهیم بود؟ آینده تحسین؟ تحسین برای پاسداشت رشتهها و مناسبات بین پدیدههای اجتماعی و رهبران آن با نسل آتی؟ یا آینده سرزنش؟ سرزنش به خاطر گسستن رشتههای علاقه و دوستی بین این رویدادها و افراد بزرگ با نسلهای بعدی؟
این نمادهای وابستگی با گذر زمان دستخوش دگرگونی میشود؛ دگرگونی، هم به معنای تغییر شیوه و روش وابستگی، هم به مفهوم افول و خاموشی آن.
کد خبر 357736
نظر شما