درباره ادبیات انقلاب باید بگویم که راستش با این جور «ژانر»سازیها و نامگذاریهای تصنعی موافق نیستم. ادبیات، «ادبیات» است چه با مضمون و درونمایه انقلاب، چه جنگ. مثل این میماند که بگوییم: شیرِ گاو حنایی یا سیاه؛ چه فرقی میکند؟ اگر منظور ما این است که با این گونه تقسیمبندیها، مرز بین انقلابیگری و ضدانقلابیبودن را مشخص کنیم، که واویلاست! اگر بخواهیم با این کار، ادبیات ناب را از ناباب، اعتقادی را از الحادی و ارزشی را از لرزشی، متمایز سازیم که فاجعه است. همین طور که تا کنون هم نتیجهاش را دیدهایم و مزهاش را چشیدهایم.
به انبوه کارهای «بیمایه فطیر است»، نگاه کنید! از این خط کشیها چه حاصل شده جز دشمنخویی و هدر رفتن سرمایههای ملی. سوختن و برباد رفتن بسیاری استعداد درخشان که میتوانستند داستانهایی خلق کنند ماندگار و یادگار؛ در حوزه زندگی انسان ایرانی با تمامی ساحات و ابعاد وجودیاش: جنگ و ننگ و منجلاب و انقلاب و فقر و فخر، فحشا و ارتجا، فریاد و فساد، تمام جنبههای زیستی و چیستی انسان در فلات ایران.
تفکر و نگاه بالادستی در حوزه ادبیات، منجر شده به دستهبندیهای عوامانه. دوگانگیهای ابلهانه و موجودیتهای خودخواهانه؛ احساس یگانگی این طرفیها و بیگانگی آن طرفیها. محروم ماندن عدهای از نان و دستهای از ایمان. به بهانه خودی و ناخودی بودن. بر مبنای حکم نانوشتهای که میگوید فقط بعضیها حق دارند از انقلاب و جنگ و ایثار و شهادت بنویسند و بعضیها هم فقط از نابسامانی و پلشتی و غریزه و جنسیت. نتیجه این که آثار هر دوطرف ابتر و ناقص از کار درمیآید؛ بیشباهت به زندگی واقعی انسان ایرانی. برمبنای ذهنیتی پیشینی در ذهن نویسنده که منجر میشود به مرگ خلاقیت در وجود او. یعنی تلف شدن هر دو دسته. از همه بدتر اینکه در این میانه و هنگامه، نه این و نه آن بودن از همه سختتر است. چون نگاه جاری و ساری، تبدیل شده به شیوه و مرام و راه و رسم نویسندگی و دل کندن از آن، از مرگ هم صعبتر است.
دستها و چشمهای خود را بشوییم. هرکس دل در گرو این آب و خاک دارد خودی است و هر که کمر به قتل رؤیاهای ما بسته، غیرخودی. مگر نه این که ما همگی، رختهایمان را زیر یک آفتاب پهن میکنیم؟ هر کدام از ما بخشی از خاطره قومی این ملت هستیم. خاطراتی داریم مشترک، حس و عواطفی آشنا و آرزوها و رویاهایی خودی. و مگر قصه و داستان از کجا بیرون میآید؟ جز از همین مرام و منش و حس و عواطف و رویاها؟ چرا باید یک نفر که ایرانی به دنیا آمده و مسلمان زندگی کرده، داستانش به بهانه غیرخودی بودن، نادیده گرفته شود؟ آنان که خود را مسلمان میدانند چگونه میتوانند نویسندهای را خودی ندانند و داستانش را به بهانههای واهی، نخوانند؟
کسانی که به چنین دستهبندیهایی آویختهاند، اصلاً با دنیای داستانی بیگانهاند. چون با رویا و خیال و حقیقتمندی زندگی نمیکنند. عموماً با خلاقیت میانهای ندارد و افکارشان ضد هرگونه تولید و ارزش افزودهای است. برای همین است که دست به دستهبندی آدمها میزنند و ملاک و مناط داوریهاشان، نه قدرت خلاقیت و آفرینندگی، نه توان رویاپردازی و خیال آفرینی، که خودی و غیرخودی بودن نویسنده است. پس اگر بنا بر دستهبندی باشد، باید گفت که غیرخودی اینها هستند. چون در دنیای داستانی نمیتوانند زندگی کنند و به همین خاطر چنین دنیایی را نمیشناسند.
به راستی چرا باید یک مقام مسئول به خودش اجازه بدهد در تمام حوزهها دخالت کند؟ یک نفر نیست که به آنها بگوید مگر نویسندگان و شاعران و کلاً هنرمندان را با حوزه شما کاری است؟ مگر جای شما را تنگ کردهاند؟ شما اصلاً این کاره شدهاید تا فکر و فرهنگ، آواز و آهنگ، رویا و آوا و در یک کلام، زیبایی را گسترش دهید و رونق ببخشید. کاری کنید که انسان ایرانی با رویا و ایمان و خاطره و تخیلات خودش زندگی کند. نه با رویاهای وارداتی و غیرخودی. کار شما این نیست که از عرصه زندگی شخصی و عمومی آدمها، خاطرهزدایی کنید.
هرگونه افراط و تفریط و زیادهروی در حمایتهای دولتی و بالادستی، منجر به ظهور پدیدهای میشود به نام «ادبیات رانتیر». جریانی که مشروعیتش در گرو تأیید و تبرک است و موجودیتش وابسته به پول و تملُک، نه بر بنیان قانون عرضه و تقاضا. در حالی که اصلاً ذات ادبیات، بر بنیانی از پایین به بالا، شکل میگیرد.
ادبیات تقسیمبندی شده، خود به مرور تبدیل میشود به عاملی بازدارنده. پدیدهای که باعث میشود تمام عظمتها و یگانگیها، زیباییها، آرمانها و آرزوها، زیر انبوه کتابهای سفارشی دفن شوند. این آثار حتی آنقدر ماندگار نمیمانند تا تاریخ دربارهشان به قضاوت بنشیند و زمانه، خود تکلیف آنها را روشن میسازد. به وضعیت ادبیات جنگ نگاه کنیم و آرزو کنیم چنین بلایی بر سر ادبیات انقلاب نیاید. هیچ راهی نداریم جز این که اجازه بدهیم، هرکس خود و حتی ناخودیِ خودش را روایت کند.
نظر شما