فرشته اثنیعشری:
این روزها فرش طنین فراموشی دارد؛ طنین ناخوشایندی که سرنوشت، آن را ساز میکند تا دست حوادث از آستین تاریخ بیرون آید و به فرش گرهی ناگشودنی زند. این گرهها در خود فرورفته و متفکر نشستهاند تا با دست تدبیر باز شوند چون واقعیت این است که دیگر از دارنشینی خسته شدهاند و انتظار یک ناجی را میکشند که گره از گردنشان بگشاید تا از بلندای دار به زیر آیند و بهشت زیر پای مردمان شوند.
***
بازار فرش آرام و ساکت است و هرازگاهی عبور سرد رهگذری که خیال خرید ندارد لبخند گذرایی به چهره مغازهدارها مینشاند. اگر بازار عرصه عرضه و تقاضاست باید گفت مدتهای مدیدی است در بازار فرش خبر از تقاضا نیست دیگر از آن خواستگاران از فرنگآمده که به دنبال این زیباترین عروسهای شرقی بازارها را طی میکردند خبری نیست. فرشها که دیگر از انتظار خسته شدهاند در خود مچاله شده و به خوابی ابریشمی فرورفتهاند، آنها آنقدر آرام و طولانی خوابیدهاند که تاجران نگران را هرچند وقت یک بار به سوی خود میکشند تا قامت کشیدهشان را برانداز کنند و ببینند که آیا هنوز این قالیها نفس میکشند یا نه؟ آن وقت برمیگردند تا دستهایشان را زیر چانه بزنند و به انتظار بنشینند.
تاجری که مغازهاش در دورافتادهترین جای بازار از یاد رفته است میگوید علتهای زیادی باعث کساد شدن بازار فرش شده است که مهمترین آن تحریمهاست. همیشه در اقتصاد ایران فرش اولین کالایی است که تحریم میشود و آخرین کالایی است که تحریم از آن برداشته میشود. ما بازارهای خوبی در آمریکا و کانادا داشتیم که به خاطر همین تحریم آنها را از دست دادیم اما دومین عامل مهم دیگر وضعیت اقتصادی اروپاست. من سالانه حداقل سه، چهار کامیون فرش به هامبورگ آلمان که بازار مرکزی فرش ایران در اروپاست صادر میکردم اما آنجا دیگر خریدارها کم شدند. آنها این روزها به خاطر وضعیت بد اقتصادیشان از خرید فرش ایران صرفنظر کردهاند. خیلی از همکارهای ما که دیدهاند دیگر صادرات فرش برایشان صرفه اقتصادی ندارد کارشان را تعطیل کردند و به کارهایی مثل ساختمانسازی و لباسفروشی روی آوردند. اینطوری خیلی از بافندهها هم بیکار شدهاند که یا در روستاها کار میکنند یا در شهرها دستفروشی.
انگشتان هنرمندی که روزگاری فوت و فن فرش را از نسلی به نسلی دیگر دست به دست میکردند حال کنار خیابانها و معابر مینشینند تا چسب و قیچی و خودکار بفروشند. عابرانی که از سر دلسوزی میایستند تا چیزی از آنها بخرند شاید تصورش را هم نمیکنند که این دستهای چین و چروکخورده چه قدرت جادویی برای نقش زدن تصویرهایی دارد که حتی خیالشان هم نمیتواند آن را ببافند.
حال این بازار خالی گویی حقیقتی تلخ است، مشتی از خروار واقعیت است. خلوت بودن این بازار بیانگر خیل بیکارانی است که با وجود تبحر و تخصص در زمینه کاریشان به خاطر شرایط اقتصادی که در آن دخیل نبودهاند به انزوا کشیده شدهاند. آنها تجربه سالیان دورشان را در صندوقچهای در پس ذهن گذاشتهاند و حال رفتهاند تا جایی دیگر از نو شروع کنند یا ماندهاند تا فقط آنچه را که بر سرشان آمده برای خود یا دیگران مرور کنند.
تاجر پیری که بر روی فرشهای داخل دکانش تنها نشسته و با دستش قالیچههای کنارش را نوازش میکند میگوید عمده درآمد بازار فرش از صادرات است وگرنه سالهاست که در داخل ایران کسی فرش دستباف نمیخرد، فرش ماشینی حدود 80 درصد از بازار داخلی فرش دستباف را گرفته است. این در حالی است که ما بیشترین سودمان از خرید فرشهای دستباف پاخورده داخل خانههای مردم بود. ما این فرشها را ارزانتر میخریدیم اما به اندازه قیمت یک فرش نو در خارج از کشور میفروختیم چون فرشهای پاخورده نازکتر و رنگهایش زندهتر میشود و طرح فرش را بهتر نشان میدهد، به همین خاطر در آنجا این نوع فرشها طرفدار بیشتری دارند اما متاسفانه دیگر درون خانههای مردم فرش دستباف پیدا نمیشود.
او درباره عدم اقبال مردم به فرش دستباف میگوید: اول اینکه قیمت فرش دستباف گران است. دوم اینکه ذائقهها عوض شده است. جایگاه فرش در تزیینات خانه به حاشیه رفته است فرش آخرین وسیلهای است که دختران برای جهیزیهشان میخرند یا اینکه میگویند این همه پول سرامیک اتاقها را دادیم برای چه فرش بیندازیم؟
البته من در خانه خودم هم فرش ماشینی استفاده میکنم بهجای اینکه یک فرش دستباف تبریز را 20 میلیون بخرم فرش ماشینی همان طرح را با یک میلیون و 300 هزار تومان تهیه کردهام. هم جابهجاییاش آسانتر است، هم شستوشوی آن ارزانتر درمیآید در حالی که باید برای شستن فرش دستباف متری 10 هزار تومان پول داد.
تاجر در مورد چرایی کسادی صادرات میگوید: کشورهای پاکستان و هند و چین صادرات فرش ایران را خراب کردند. اصلاً در چین شهری به اسم کاشان وجود دارد. در آنجا چندصد بافنده پشت دارها آماده مینشینند و با فرمانی که از پشت بلندگو میشنوند شروع به بافتن میکنند، هر طرحی از فرشهای کاشان را جلوی رویشان بگذاری مثل همان برایت میبافند و از آنجا که هزینه کارگر در چین خیلی کم است و فرشها را ارزانتر از ما میفروشند تاجران اروپایی را به سمت خود جلب میکنند. من دوستی کانادایی دارم که سالهای طولانی از من فرش میخرید اما سه سال است که ایران نیامده. او یکراست به چین میرود، فرشهایش را میخرد و فقط هرچند وقت یک بار برای احوالپرسی به من زنگ میزند.
او در پاسخ این سوال که صنف شما چه اقدامی میتواند برای به دست آوردن بازار جهانی فرش انجام دهد، میگوید: بهترین کار صنف حمایت از طرحهای جدید است یعنی به تاجر بگوید تو این طرحهای جدید را در بازارهای جهانی عرضه کن من پشتیبانیات میکنم واقعاً تاجران به این حمایت نیاز دارند چون میلیاردها تومان برای این کار سرمایهگذاری میکنند.
نکته بعدی اینکه باید از تبلیغات مدرن استفاده کنیم. ما در این زمینه خیلی عقب هستیم. در یکی از جشنوارههای جهانی فرش که در چین برگزار شد کشورهایی مثل تبت با یک دیزاین و طراحیهایی وارد شده بودند که بیننده را ناخودآگاه به سمت خود جلب میکردند. حال ایران با همه سابقهاش فقط با یک دار کوچک آمده بود که بیشتر شبیه اسباببازی بود. ما باید کمی روی تبلیغات مدرن کار کنیم.
هنوز مدرنیته به بازار فرش سرک نکشیده است به نخهایش، طرحهایش و رنگهایش حساسیت دارد، با تاروپودهایش جفتوجور نمیشود اما همین فرش قرار است در بازارهای جهانی که ساختار و نفساش به نفس مدرنیته بند است فروخته شود، هرچند که شاکله فرش معرف اصالت و هنری دیرینه است و اصلاً همین آن را منحصربهفرد و پرطرفدار میکند اما برای معرفی خود به زبانی تازه نیاز دارد که زبان مردمان و جوامع مدرن آن را بفهمد.
طراحی فرش، هنری بیانتها
آنطرفتر در سمت چپ بازار دکانی است که در آن به سوی بهشتی از نقش و نگار باز است، آنجا ذهن طراح با اصالتی کهن ممزوج میشود و بدیعترین تصویرها را نقش میزند تا آنجا که حاصل کارش بهاری پر از رنگ میشود که میتوان در زیر سایه شاخههای درختانش آرمید و آواز پرندگان نشسته بر روی تاروپودش را شنید و البته همزمان به تمام ریشههای چند هزارساله آن بالید. ژرفای این هنر، به سادگی محل کار طراح نمیآید. او پشت میز از مدافتادهای نشسته و نقشهاش را جلویش پهن کرده است. رادیو در کنارش موسیقی پخش میکند. او غرق در موسیقی و غرق در نقشهاش در رنگهای سبز، زرد و فیروزهای غوطهور است. گلهای ریز داخل نقشه آنقدر طبیعی است که انسان بیاختیار هوس بوییدن آنها را میکند. او میگوید: طراحی فرش، هنری است که انتها ندارد هرچقدر هم در آن پیش بروی باز هم نمیتوانی ادعا کنی که به انتهای آن رسیدهای. من 30 سال است که طراحی فرش میکنم اما هنوز نمیتوانم ادعا کنم به آخر آن رسیدهام. از 16سالگیام با شاگردی کردن، طراحی را یاد گرفتم ولی استاد برای اینکه من را همیشه پیش خود نگه دارد چیزهای زیادی به من یاد نمیداد. طراح میخندد و ادامه میدهد: بالاخره یک روز تلفیق رنگها را از یک گربه یاد گرفتم. یک بار گربهها روی میز رنگ من پریده بودند و پاهای رنگیشان را از یک ظرف به ظرف دیگر گذاشته بودند و ناخواسته رنگها را با هم ترکیب کرده بودند، وقتی عصبانی سر میز رفتم تا به حسابشان برسم فهمیدم آنها ناخواسته چقدر کار من را پیش بردند.
میپرسم از یک طرح چقدر فرش بافته میشود؟
- بستگی به کشش طرح دارد هرچقدر طرح کشش بیشتری داشته باشد بیشتر از روی آن فرش بافته میشود. مثلاً من یک طرح درختی دارم که حدود 12 سال است که از روی آن فرش میبافند اما ممکن است بین همه طرحهایی که سرمایهدار سفارش میدهد یکی هم پوچ دربیاید و از آن استفادهای نشود.
او درباره بازار کار خود میگوید: تا آنجا که به یاد دارم همیشه میگفتند بازار کساد است. هر چهار، پنج سال یک بار برای مدتی اوضاع خوب میشود و دوباره بازار از نو کسادی را از سر میگیرد. البته چینیها هم در این کسادی بیتاثیر نبودهاند آنها از طرحهای ایران کپیبرداری میکنند و فرش میبافند و از طرفی ما دوباره از طرحهای آنها که در واقع از روی نقشههای خودمان گرفته شده است کپیبرداری میکنیم یعنی با دست خودمان اصالت خودمان را نابود میکنیم.
گل همین چند روز و شش باشد
اتحادیه بافندگان فرش محل رفتوآمد بافندگانی است که آمدهاند تا به رویای بازنشستگیشان جامه عمل بپوشانند. آنان برعکس کسانی که جوانیشان را دوست دارند لحظهبهلحظه میانسالیشان را انتظار میکشند؛ نقطهای امن که دیگر لازم نیست در آن کابوس فرشهایی را ببینند که در شب عید هنوز بالای دار ماندهاند. این بافندههای میانسال همان دخترکان کوچکی هستند که سالهای متمادی کنار عروسکهایشان فرشها را شانه میزدند تا جهیزیههایشان را تامین کنند اما همین دخترکان که بعد از سالیان دراز از پای دارها بلند شدهاند پیرزنانی هستند که با استخوانهای فرسوده، چشمانی کمسو و سرفههای بیامان به سراغ نوههایشان میروند تا از پشت شیشه ضخیم عینک لبخند آنها را ببینند و با دستهای زبرشان گونههای نرم کودکانهشان را نوازش کنند.
آن کنار کارمند اتحادیه ایستاده و به جمعیت متقاضیان بیمه بافندگی توضیحات لازم را میدهد. او به آنها میگوید: برای بیمه بافندگی باید هفت درصد از حق بیمه را خودتان بدهید یعنی چیزی حدود ماهی 40 هزار تومان. دولت هم بهجای کارفرما 20 درصد از حق بیمه شما را که چیزی حدود 140 هزار تومان است پرداخت میکند. شما با این بیمه مشمول تمام مزایای تامین اجتماعی میشوید.
صحبتهای کارمند که تمام میشود پچپچهای بافندهها که با مدارک و شناسنامههایشان کنار هم ایستادهاند، شروع میشود.
یکی از زنان بافنده به بغلدستیاش میگوید من بیشتر به خاطر استفاده از وام بافندگان میخواهم خودم را بیمه کنم حالا هم که میگویند وام تعطیل است و به کسی نمیدهیم.
قالیبافی شغل دوم اوست.. این زن میگوید در روستا کار دیگری دارم اما قالیبافی به عنوان کار دوم شغل بدی نیست، کمکخرجیمان میشود. من و خواهرم یک قالی یک ذرع و نیم را در طول یک سال میبافیم که سودش را با هم نصف میکنیم اما این روزها بازار فرش خیلی کساد است. یک قالیچه بافتهشده دارم که فرشفروشها از من میخواهند 800 هزار تومان بخرند اما میگویند اگر آن را نگهداری تا اوضاع بازار خوب شود آن وقت تا دو میلیون هم میتوانی قالیات را بفروشی. حالا من ماندهام کی اوضاع بازار خوب میشود!
زن بعدی دو سال سابقه بیمه دارد اما سه ماه است که در اثر فراموشی حق بیمهاش را پرداخت نکرده، حال بیمهاش را قطع کردهاند و او دیگر نمیتواند از دفترچه بیمهاش استفاده کند. زن که انگار با خودش حرف میزند، میگوید: حداقل جریمهام کنند، چرا بیمهام را قطع میکنند؟ حالا برای بیمه شدن باید از اول دنبال کارهای اداری بدوم تا ثابت کنم که قالیباف هستم. برای این کار باید حداقل یک قالی یک ذرع و نیم ببافم. این قالی برای من که تمام رباطهای دستهایم کشیده شده خیلی بزرگ است الان دیگر برایم خیلی سخت است که این قالیها را ببافم.
زن بافنده به جریمه حاضر است چون طاقت روندهای اداری را ندارد چون نمیخواهد بعد از 40 سال بافندگی برای اثبات تواناییاش از نو دوندگی کند.
در گوشهای دیگر زنی 50ساله با آسودگی خاطر در رویای 60سالگیاش فرورفته، آنجا که دیگر بتواند با خیال راحت به پشتیهایی که خود بافته تکیه بزند و بدون غم نانی که قرار است حقوق بازنشستگیاش آن را تامین کند رویاهایش را ببافد اما ناگهان جرقهای او را منفجر میکند آنجا با کارمند اتحادیه بحثش بالا میگیرد و میگوید: میخواهم از بیمه انصراف بدهم به من گفتند باید 18 میلیون بدهم تا ماهانه 100 هزار تومان به من حقوق بازنشستگی بدهند. آخر من اگر 18 میلیون داشتم از آن استفادههای بهتری میکردم من نه اینقدر پول دارم نه با ماهی 100 هزار تومان مشکلاتم حل میشود. حالا هم فقط اینجا آمدم تا ببینم که این حق بیمههایی را که دو سال دادهام کسی به من برمیگرداند؟
اما همین بافندههایی که به دنبال بازنشستگی خود به اتحادیه میآیند نمیدانند گل همین چند روز و شش باشد چون دولت از روز 27 مهر نامنویسی بیمه بافندهها را قطع کرده است و استدلالاش در این زمینه این بوده است که تعداد نامنویسی برای بیمه بافندگی بسیار بیشتر از تعداد بافندگان اصلی شهرهاست؛ مثلاً در قم که یکی از استانهای تاثیرگذار در فرش دستباف است 6500 قالیباف اصلی شناخته شدهاند در حالی که 13 هزار نفر برای بیمه بافندگی نامنویسی کردهاند.
این روزها فرش حال و روز خوبی ندارد. این را تاجران ورشکستهای میگویند که سر بازار بوتیک باز کردهاند و لباس درجه چندم خارجی میفروشند. این را بافندگانی میگویند که برای فروش قالیچههایی که بافتهاند بازار را بالا و پایین میکنند.
چراغهای خاموش این بازار از اصالتی به اغما رفته حکایت دارد که باید برای احیایش دست به دعا برداشت و کاری کرد. واقعیت این است که مرگ فرش، مرگ زندگی و معیشت وابستگان و صاحبان این صنعت است؛ صنعتی که سدههای دراز برای این سرزمین هم نانآوری کرده، هم افتخارآفرینی اما امروز تلاطم زمان و جهان رشتههای هزارساله فرش را پنبه کرده. گردبادهای اقتصادی چراغها را کشته و خانه این صنعت را از بنیان برکنده و آن را به سرزمینهای دوردستی برده و به دست نامادریهایی سپرده تا با دستهای بیگانهشان آنها را بپروراند.
اما فرش بیمحابا سرزمین مادری خود را طلب میکند. فرش با تمام دست به دست شدنها، زمین خوردنها و لگدمال شدنها باز هم هوس برخاستن دارد چون میخواهد برای بازگشتن، تمام جادههای منتهی به آغوش مادر را بدود.
3939
نظر شما