به گزارش خبرآنلاین، علی دهباشی در این مراسم از گفتگویی سخن گفت که چند سال پیش با بهمن فرزانه انجام داده و در مجله بخارا به چاپ رسانده بود و بخشهایی از پاسخهای بهمن فرزانه را خواند:
«اولین بار در سال 1959 به ایتالیا رفتم.میخواستم معماری بخوانم. سه روزی سر کلاس معماری در دانشگاه نشستم. دیدم هیچی سرم نمیشود. رها کردم. تصمیم گرفتم به مدرسه عالی مترجمی بروم. سازمان ملل ادارهاش میکرد و پنج سالی دورهاش بود که طی کردم. زبان انگلیسی و ایتالیایی و زبان فرانسه را میآموختیم. البته ترجمه همزمان را هم. مدرسه فوقالعاده مهمی است که زبانها را خیلی خوب یاد میدهند. بعد اتمام دوره آموزشی مترجمی زبان، فکر کردم برمیگردم به تهران که نشد. سازمان خواربار و کشاورزی مرا در رم استخدام کرد. در آنجا کار ترجمه میکردم. هشت سالی در این سازمان کار کردم. راستش حوصلهام سر رفت. حقوقش هم کم بود. از طریق یکی از دوستان در تلویزیون ایتالیا کار پیدا کردم. با دو نفر از خانمها متن سریالهای ایتالیایی را مینوشتیم. بعد یک دوره هم رفتم سینما خواندم در این دوره دو تا فیلم کوتاه نوشتم.
اولین ترجمه فارسی من در بیست و پنج سالگی انجام گرفت. نمایشنامهای بود از تنسی ویلیامز بنام پرنده شیرین جوانی که بنگاه مطبوعاتی فریدون علمی منتشر کرد.
بعدها از طریق آقای جهانگیر افکاری با مؤسسه کتابهای جیبی آشنا شدم و رمان دفترچه ممنوع نوشته آلبادسس په دس را ترجمه کردم که در سال 1345 توسط سازمان کتابهای جیبی منتشر شد.
چهل و هفت سال است در رم زندگی میکنم. ایتالیا مردمانی خوب دارد ولی زندگی گران است. با ایتالو کالوینو و همسرش دوست بودم. مرد بسیار فهمیده و فروتنی بود. با فدریکو فلینی هم دوست نزدیک بودم.
داستاننویسی را از بچگی دوست داشتم. ترجمه نگذاشت که به این علاقه برسم. اولین نوشتههایم داستان کوتاه بودند که تحت عنوان « سوزنهای گمشده» منتشر شد و بعد... »
بنابراین گزارش، محمدرضا جعفری، مدیر نشر نو و سرویراستار مؤسسه انتشارات امیرکبیر در دهۀ پنجاه نیز در بخش دیگری از این مراسم از خاطرات خود با زندهیاد بهمن فرزانه گفت.
«در سال 49 یا 50 بود که فرزانه چاپ و نشر ترجمه کتاب من میکلآنژ پیکرتراش را که مجموعهای از نامههای میکلآنژ بود، به مؤسسه امیرکبیر متعلق به پدرم واگذار کردند. این کتاب با معیارهای آن روزگار در هیأتی مقبول و شکیل منتشر شد و باب مکاتبه مرا با آقای فرزانه باز کرد. در آن ایام من بیست و یکی دو سال بیشتر نداشتم و تازه نرم نرم سررشته تولید و ویرایش مؤسسه امیر کبیر را به دست میگرفتم. از فرزانه خواهش کردم چون زبان ایتالیایی میدانند آثاری را از این زبان برای مؤسسه ما به فارسی ترجمه کنند که پذیرفت. دو رمان از اینیاتسیو سیلونه به نامهای روباه و گلهای کاملیا و یک مشت تمشک و کتابی از اوریانا فالاچی به نام اگر خورشید بمیرد را برای موسسه امیرکبیر ترجمه کرد.
پس از انتشار این کتابها وقتی که از او جویا شدم چه کار دیگری را برای ترجمه میخواهد در دست بگیرد، به کتاب صد سال تنهایی اشاره کرد که اگر مایل باشم آن را برای ما ترجمه کند. چه عنوان گیرایی! صد سال تنهایی. بلافاصله اظهار آمادگی کردم و قراردادی هم برای ایشان فرستادم. چندی بعد ترجمه صد سال تنهایی به دستم رسید. آن سال 1352 بود و ما با همکاری دوست فراموش نشدنیام دکتر غلامحسین ساعدی عزیز، کتاب الفبا را منتشر میکردیم و با آقای بهاءالدین خرمشاهی و کامران فانی دیدارهای تقریباٌ هفتگی داشتیم. نسخه ترجمه را به خرمشاهی دادم تا هم ویرایش و هم اظهار نظر کند. دو سه هفته بعد خرمشاهی آنقدر از این کتاب تعریف کرد که تصمیم گرفتم خودم هم آن را قبل از چاپ بخوانم.
تابستان همان سال بود که فرزانه برای سفر کوتاهی به ایران آمد و دیدار اولمان در هتل اینترکنتینانتال، لالۀ فعلی بود. از ترجمه گفتیم، از نوشتن گفتیم، حتی یادم هست که برای فیلم احتمالی صد سال تنهایی هنرپیشه هم انتخاب کردیم: آنتونی کویین، جورادو، ایرنه پاپاس...! بعد از آن دیگر فرزانه را ندیدم و تنها چند نامه کاری با هم رد و بدل کردیم و یکی دو کتاب دیگر هم برای ما ترجمه کردند، از جمله داستان غمانگیز ارندیرا و مادر بزرگ سنگدلش که آن هم از گابریل گارسیا مارکز بود...
بعد از او محمد یراقچی، مدیر کتاب پنجره درباره بهمن فرزانه و چاپ آثارش در این انتشارات گفت: بهمن فرزانه، مترجم و نویسنده ایرانی در 1317 در شهر تهران به دنیا آمد. دیپلم را در همین شهر در دبیرستانی در قلهک گرفت. سپس به مدرسه عالی مترجمی سازمان ملل رفت. به زبانهای انگلیسی،فرانسه و اسپانیایی آشنایی داشت ولی زبان اصلی خارجی که بدان مسلط بود زبان ایتالیایی بود. در بیست و شش سالگی اولین ترجمه او، پرنده شیرین جوانی از تنسی ویلیامز توسط انتشارات فریدون علمی در قطع جیبی منتشر شد. سپس همکاری منظمی با کتابهای جیبی و انتشارات امیرکبیر تا پیش از انقلاب داشت در همان سالها انتشار کتاب صد سال تنهایی اثر گابریل گارسیا مارکز توسط انتشارات امیرکبیر به شهرت او صد چندان افزود.
یراقچی افزود: پس از انقلاب، با کمی تأخیر دوباره کار ترجمه کتاب را با سرعت و نظم بیشتری ادامه داد. همیشه از کاغذ و قلم استفاده میکرد. او در استفاده از کامپیوتر و تکنولوژی جدید ناتوان بود و میگفت هنوز قدیمی ماندهام و هنوز با دست مینویسم. با وجود نزدیک پنجاه سال اقامت در ایتالیا، به زبان فارسی چه در بیان و چه در نوشتههایش مسلط بود. هرگز کلمات فرنگی را در گفتگوی روزمره مخلوط نمیکرد مگر معادلی برای آن در فارسی نبود. چند سال پیش از فوت به من گفت، خوب زندگی کردم و هیچ گلهای از روزگار ندارم. عمیقاً شیفتۀ هنر، فرهنگ و ادبیات به معنی جهانی آن بود. خود نیز نقاشی میکرد. تألیفات او عبارتند از: رمان چرکنویس، مجموعه داستانهای کوتاه سوزنهای گمشده و از چاله به چاه، داستان بلند سرباز دل ـ در دست انتشار ـ و نمایشنامه تک پردهای فرفرهها، مربوط به سالها قبل که آن را به زودی در چاپ خواهید دید.
او ادامه داد: ترجمه های پرشمار او، تا جایی که حقیر میداند، از این نویسندگان بوده است: گابریل گارسیا مارکز، آلبادسس په سس، گراتزیا دلهتا، لوییجی پیراندللو،دینوبوتزاتی،واسکو پراتلینی، اینیاتسیا سیلونه، اوریانا فالاچی،لوییجی کاپوانا،سوزانا تامارو، تنسی ویلیامز، پرل.اس. باک،ادنا اوبراین،آگاتا کریستی،و فیلیس سیستگینز. متأسفانه پس از وفات وی نامهای بیربطی در کارنامه کاری او توسط خبرگزاریها و جراید کشور آمده که خواهشمندم دوستان خبرنگار و عزیزانی که در رسانهها دست دارند، اقدام به حذف و اصلاح این موارد نمایند. در بین نام نویسندگانی که آثارشان منسوب به او ترجمه شده نامهای رول دال، جین استون،ایروینگ استون به چشم میخورد و تا جایی که من با فرزانه حشر و نشر داشتم، حتی یک بار هم اسم آنان را به زبان نیاورد تا چه رسد ترجمهای از آنان کرده باشد. بدتر از همه اینها نام نویسندهای مطرح میشود با عنوان آنا کریستی که اصلاٌ شناخته شده نیست.
سپس نوبت به بابک حمیدیان رسید تا از خاطراتش با بهمن فرزانه سخن بگوید. او با بیان اینکه جدا از علاقه به حرفۀ اصلیام یعنی بازیگری، باید اذعان کنم یکی از علاقهمندان جدی کتاب که چه عرض کنم در واقع خورندگان کتاب هستم گفت: اگر امروز افرادی از نسل من و نسلهای پس از من در حوزه فرهنگ و هنر تلاش میکنند قطعاٌ مدیون تلاش و تجربه شما عزیزان و امثال زنده یاد بهمن فرزانه هستند. حاصل شور و احساس شما موجب هر چه رنگینتر شدن فکر و دانش هنری ما شده است.
او ادامه داد: تجربه آشنایی من با زندهیاد بهمن فرزانه به حدود ده سال قبل میرسد. برای نخستین بار او را در نمایشگاه کتاب تهران و در غرفه کتاب پنجره دیدم. پیش از دیدار با او تصور میکردم کسی که مارکز و دهها اثر ارزشمند ادبی دیگر را به ما شناسانده باید پدیدهای خاص، خارقالعاده و خلاصه چیزی فراتر از ذهن ما باشد. اما او را بسیار ساده، صمیمی، مهربان و از همه مهمتر فروتن یافتم. در کلامش ردپای سالها مطالعه و عشق به ادب و هنر دیده میشد اما از فضلفروشی و تکبر ذره ای احساس نمیشد. بعدها دانستم کمتر کتابی یا اثر سینمایی کلاسیک بوده که نخوانده یا ندیده باشد. حافظۀ غریبی داشت. به راحتی و به مناسبت چند بیتی از حافظ، خیام و یا مولانا را گاه شاهد کلامش میکرد. تأثیر زیادی بر من گذاشت. آن هم کسی که بیش از پنجاه سال دور از وطن به سر برده بود.
در بخشهایی از این مراسم، کلیپهایی از روی جلد آثار بهمن فرزانه و عکسهایی در دوران مختلف زندگیاش و نیز گفتگویی که با وی کرده بودند و با همکاری کتاب پنجره، نشر ققنوس و مجله بخارا تهیه شده بود به نمایش درآمد.
6060
نظر شما