حجت الاسلام دکتر محمد مسجدجامعی
ایران مدتها است به عنوان کشوری تأثیرگذار به رسمیت پذیرفته شده است. نقطه عطف بزرگ به سال گذشته و ورود داعش به عراق بازمیگردد. پیشروی داعشیان آن چنان سریع و عدم مقاومت نیروهای عراقی آن چنان غیرمنتظره بود که هیچیک از کشورهای ذی نفوذ در عراق را امکان حضور و یاری رسانی نبود، اگرچه بعضاً خود چنین نمیخواستند و حتی می توان گفت که با تمهیدات آنان این حمله به وقوع پیوست. در چنین شرائطی این ایران بود که مانع از سقوط حتمی بغداد و اربیل گشت.
این نکته مورد اعتراف صریح همگان و حتی رقبا و دشمنان ایران قرار گرفت. ایران از این پس در چارچوبی کاملاً متفاودت دیده و ارزیابی شد. این تغییر در بسیاری از مقالات و تحلیلهایی که از آن پس در باره ایران نوشته و گفته می شد، انعکاس یافت. نگارنده خود شخصا این تغییر نگرش را شاهد بوده است. پس از آن ماجرا با اساتید و تحلیلگران متعددی و در مناسبتهای مختلف دیدار و گفتگو داشته ام و کم و بیش همگی چنین دیدگاهی را ارائه می کردند. به احتمال قریب به یقین این جریان موجب شد تا مذاکرات هستهای از جانب طرف مقابل به مراتب جدیتر گرفته شود. کسان فراوانی هستند که بدین مسئله صریحاً و یا تلویحاً اشاره میکنند.
نقطه عطف دوم به مذاکرات هستهای و توافق انجام شده و رأی اجماعی شورای امنیت باز میگردد. علیرغم تمامی تلاشها و سمپاشیهای ناتانیاهو و گروهش و متحدان عربش، به ویژه سعودیها، و لابیگرانش در داخل آمریکا، گفتگوها به سرانجام رسید و به واقع این نه یک حادثه و بلکه یک چرخش بزرگ بود. از مدتها قبل اتحادی بین ریاض و تل آویو و پاریس و تاحدودی ابوظبی جهت عقیم گذاشتن مذاکرات هستهای وجود داشت. میلیاردها دلار توسط شیخنشینها هزینه شد تا فضای رسانهای و فضای مراکز تصمیمسازی سیاسی و امنیتی و نظامی و نیز افکار عمومی را علیه مذاکرات برانگیزانند. اما علیرغم این همه و در میان تعجب مخالفان که تا آخرین لحظه به عدم انجام آن، و لا اقل تعویقش، امید داشتند این مهم به سرانجام رسید.
بدون شک بخش مهمی از دلائل به اهمیت ایران راجع میشود، چنانکه در روزهای بعد برخی از مقامات کشورهای غربی مذاکره کننده بدان اشاره کردند. صرف به سامان رسیدن این توافق و امضای آن حتی اگر به مرحله اجرا هم در نیاید، واجد نهایت اهمیت است و این همان نقطه عطف دومی است که مورد اشارت قرار گرفت.
آنچه در این میان اهمیت دارد صرف پذیرش همآوردی ایران برای مذاکرهای طولانی، پیچیده و نفسگیر است. مذاکراتی که به مراتب سختتر و حساستر از مذاکرات سالت 1 و 2 در دهههای هفتاد و هشتاد بین آمریکا و شوروی بود که به محدود کردن تولید و انباشت سلاحهای استراتژیک، موشکی و هستهای انجامید.
حال مسئله این است که چه تصوری درباره ما وجود دارد و این تصور تا چه میزان ناشی از ظرفیتها و تواناییهای بالفعل و بالقوه ما است و ما خود تا چه میزان به این تواناییها اشعار و آگاهی داریم و کدامین بخش از آن مغفول و مورد بیتوجهی خود ما است. و بالاخره اینکه در شرایط جدید چگونه میباید عمل کنیم، توقعات برانگیخته شده از شرایط جدید چیست و مسئولیتها و محدودیتهای ناشی از آن کدام است؟
اشتباه نشود، سخن در مورد تغییر خط مشی و سیاست نیست، در مورد رفتار و کیفیت تعامل با دیگران، اعم از دوستان، رقبا و مخالفان است. دقیقتر بگوییم سخن در این است که موقعیت جدید چه الزاماتی دارد و چگونه میباید رعایت شود. اگر پذیرفتهایم که از دیدگاه دیگران در موقعیت جدیدی قرار گرفتهایم میباید به الزامات طبیعی و قهری آن تن در دهیم و در این چارچوب عمل کنیم. در غیر این صورت هم ما و هم متحدان ما با مشکلات فراوانی مواجه خواهیم و خواهند شد. ذیلاً به اختصار و با رعایت ملاحظات نکاتی را یادآور میشود.
1. شرایط منطقه ما متأسفانه آنچنان قطبی و طائفی شده است که نه تنها مسلمانان و مردم منطقه، بلکه دیگران نیز بدان پی بردهاند. از نظر آنان رقابت و خصومتی مذهبی، تمامی منطقه را فرا گرفته است. رقابتی که تداعیکننده جنگهای خونین سی ساله اروپای قرن هفدهم بین کاتولیکها و پروتستانهاست.
مساله در آنجا که به ما مربوط می شود این است که از دیدگاه عموم این افراد، چه مسلمان باشند و چه غیر مسلمان، ایران به گرانیگاه شیعیان و تمامی کسانی که شیعه انگاشته میشوند، تبدیل شده است. چه شیعه اثنی عشری باشند و یا علوی و زیدی و حتی اسماعیلی و دروزی. براساس این تصور ایران در تمامی مناطقی که این گروهها حضور دارند، نفوذ دارد و به جریانهای اجتماعی و سیاسی و فکریاش سامان میدهد.
این بدین معنی است که این کشور به مرکز ژئوپولیتیک تشیع تبدیل شده است. ممکن است کسانی این نکته را نپذیرند، اما مسئله این است که واقعیتهای اجتماعی و سیاسی بر اساس تلقی و باور عمومی شکل می گیرد و واقعیت پیدا میکند. دیگران در حال حاضر به ایران اینگونه می نگرند و با توجه به همین نکته است که او را ارج مینهند و یا از او انتقاد میکنند و در مواردی از او میهراسند و برای کنترلش به غربیان و حتی اسرائیلیان، متوسل میشوند.
بنابراین در حال حاضر سخن در این نیست که ایران یک قدرت است، از نظر دیگران این قدرت رنگ و ویژگی های خاص خود را دارد و این جریان تا آیندهای غیرقابل پیشبینی ادامه خواهد یافت. ایران به عنوان یک کشور و با توجه به تاریخ و میراث هنری و عرفانی و ادبیاش دامنه نفوذش به مراتب فراتر از مرزهای کنونی است. صرفنظر از گذشته هم اکنون هم با توجه به جهتگیری سیاسیاش به عنوان یک قدرت میتواند اقمار و یا متحدینی را در کنار خود قرار دهد. این به این معنی است که میتواند ژئوپولیتیکهای مختلفی داشته باشد، اما در حال حاضر صبغه ژئوپولیتیکی او «تشیع» در مفهوم عام آن است.
2. اگر این موضوع پذیرفته شود، مسائل فروانی تغییر خواهد کرد. رابطه ما با توده اهل سنت، رابطه ما با رژیمهای آنان و خصوصاً رژیمهایی که داعیه دفاع از اهل سنت را دارند، رابطه ما با توده شیعیان و رژیمهایی که شیعیان در کشور آنان زندگی میکنند - چه اکثریت باشند و چه اقلیت - و نیز رابطه ما با تمامی اقلیتهای دینی موجود در منطقه و اصولاً رابطه ما با ادیان مختلف موجود در جهان امروز و حتی میتوان گفت رابطه ما با جریانهای بزرگ اجتماعی ـ فرهنگی کنونی که به طور قطع در آینده نفوذ بیشتری خواهند یافت تا بدانجا که سیاستهای جهانی را هم تحت تأثیر قرار میدهند.
البته چنین روابطی وجود داشته است اما عمدتاً در چارچوب یک انقلاب و یک پیام انقلابی بوده است و نه یک قدرت به رسمیت شناخته شده و در عین حال مسئول که با لحاظ تمامی نکات سیاست گذاری می کند. سوءتفاهم نشود مسئله این نیست که آنچه انجام گرفته صحیح نبوده است. گذشته اقتضاهای خود را داشته اما حال حاضر الزامات دیگری دارد و روشهای جدیدی میطلبد. این واقعیت در دست و در اختیار ما نیست. با توجه به مبانی و اصول، میباید منطق فکری و منطق رفتاری نوینی تعریف شود.
برای نمونه در گذشته تأکید بر وحدت و اخوت اسلامی احتمالاً کافی بود، اما امروز نه تنها کافی نیست بلکه تأکید بیش از حد بر آن به سوءتفاهم بیشتری می انجامد. در گذشته دفاع از مظلوم، اعم از اینکه شیعه باشند و یا غیرشیعه، بدان علت که ایران قدرت چندان به رسمیت شناخته شدهای نبود، مشکل مهمی ایجاد نمیکرد، اما در حال حاضر نه تنها حساسیت رژیمهای سیاسی، بلکه حساسیت مراکز معتبر دینی همچون الازهر را برمیانگیزاند تا بدانجا که اطلاعیه صادر میکنند.
اگر این نکات رعایت نشود بیش از آنکه رژیم های حاکم در مقابل ما قرار گیرند، مردم عادی در برابر مان قرار خواهند گرفت که متاسفانه تا میزان قابل توجهی اتفاق افتاده است. بهترین شاهد آن، نظرات و کامنت هایی است که از جانب خوانندگان جراید مختلف عربی در ذیل هر آن مقاله و خبری که در باره ایران است، نوشته می شود.
3. در اینجا هدف طرح مسئله است و نه ورود تفصیلی بدان که بسیار به طول میانجامد. به هر حال این مسئلهای است جدی و ضروری و هر چه سریعتر میباید بدان پرداخت.
مشکل بزرگ در این است که ما در منطقهای بسیار پیچیده و انباشته از خاطرات تلخ و شیرین تاریخی زندگی میکنیم. متأسفانه استفاده ابزاری از دین و احساسات و دلواپسیهای دینی و مذهبی برای رقابت با رقیب موجب شده تمامی این انباشتهای تاریخی تلخ و بلکه بسیار تلخ، زنده و بزرگنمایی شود و حتی شکل و بیان دینی به خود گیرد و به صحنه آید. مهمترین عامل برای عقیم کردن جنبش آرام و حقطلبانه مردم بحرین و نیز مقابله با رژیم سوریه و یا بدنام کردن و به شکست کشاندن حوثیها، استفاده از همین وسائل و روشها بود.
متأسفانه در منطقهای زندگی میکنیم که در جهت عکس تحولات مثبت زمان به پیش میرود. در همه جا میکوشند نقاط تاریک و تحریک کننده تاریخی را به فراموشی کشانند و بر همکاریها و نقاط مثبت تکیه کنند و در اینجا دقیقاً عکس آن عمل میکنند. در همه جا علیه جنگ تظاهرات میکنند و در اینجا به نفع آن. مدتی قبل بود که در پاکستان تظاهرات عظیمی در تأیید حملات هوایی سعودیها علیه یمن، برگزار شد. حال آنکه در همه جا حملات هوایی بدان علت که به شهروندان عادی و به زیرساختهای مدنی صدمه میزند، کلا محکوم است.
مشکلتر آنکه هم اکنون رسانهها، گروهها و کسانی ـ اعم از آنکه دینی باشند و یا سیاسی و امنیتی و نظامی و اجتماعی ـ نفوذ بیشتری دارند که به نکات فوق ملتزمتر باشند و یا حداقل بیشتر بدان تظاهر کنند. اینان تا بدان جا پیش میروند که علیرغم خشونت و وحشیگری گروههای تکفیری، بطور مستقیم وغیرمستقیم از آنان حمایت میکنند.
4. نمونه بارز تطبیق دادن خود با شرائط جدید داستان اتحاد شوروی است پس از جنگ جهانی دوم. سیاست شورویها پس از آنکه به عنوان یکی از دو قطب سیاسی ـ نظامی جهان آن روز به رسمیت شناخته شدند در قبال احزاب کمونیست اروپایی دگرگون شد. علیرغم آنکه نفوذ احزاب یاد شده پس از جنگ به مراتب بیش از پیش از جنگ بود و در برخی از کشورهای اروپایی در انتخابات پارلمانی به حزب دوم و احیانا سوم ارتقا یافتند. سندیکاهای نیرومند و پر نفوذ کارگری در آن ایام کلا تحت نفوذ و تحت سیطره احزاب کمونیست بود. مضافا که در کشوری چون ایتالیا این حزب دو میلیون عضو داشت. این ظرفیت ها به همراه مصائب و آزردگیهای فراوان ناشی از جنگ دوم موجب رشد و تقویت تمایلات مسلحانه شده بود.
علیرغم این همه استالین از رهبران این احزاب خواست که آرامش خود را حفظ کنند، چرا که گرایشهایی در میان آنان وجود داشت که قدرت را با روشهای انقلابی و مسلحانه به دست گیرند.او صریحاً «پالمیرو تولیاتیّ»، رهبر حزب کمونیست ایتالیا را که مدتی نیز وزیر دادگستری بود، به آرامش و میانه روی دعوت کرد. و گفت هنوز زمان این گونه اقدامات فرا نرسیده است.
لازم به یادآوری است تولیاتیّ جانشین انقلابی بزرگ اروپا، «آنتونیو گرامشی» بود که رهبری حزب کمونیست ایتالیا را در دهههای بیست و سی به عهده داشت. مبانی فکری او به گونه ای بود که از کارگران کارخانه فیات در شهر تورینو که پس از مدتی اعتصاب کارخانه را به اشغال درآوردند، دفاع و حمایت می کرد. استالین در چنین شرایطی از متحدان ایتالیاییاش میخواهد آرامتر حرکت کنند.
شورویها حتی میکوشیدند رابطه خود و کشورهای اروپایی را کم و بیش با نادیده گرفتن احزاب کمونیست و نفوذ بعضا نیرومندشان بر این احزاب ـ حداقل پس از جنگ دوم تا پایان دهه شصت ـ تنظیم کنند. این سیاست را بعدها در کشورهای جهان سوم هم اعمال کردند. چه در آسیا و آفریقا و چه در آمریکای لاتین.
5. کشوری که به یک قدرت منطقه ای تبدیل می شود و این قدرت مورد اعتراف دیگران قرار می گیرد، دیگر نمی باید و نمی تواند از ادبیات و دیپلماسی قبل از قدرت شدن خود استفاده کند. مهم این نیست که شما چه اراده می کنید مهم این است که دیگران از گفتار و رفتار شما چه در می یابند. این دریافت در درجه نخست متناسب است با قدرت و موقعیت شما و نه نیت شما. خصوصاً اگر موقعیت جدید تداعی کننده سابقه تاریخی شما به عنوان یک قدرت بزرگ و یک امپراطوری باشد.
ما مجبوریم در بسیاری از موارد، برای دفاع از حقوق دوستان و متحدانمان از دیپلماسی فعال تری بهره گیریم و کمتر از گفتار و منطق گفتاری استفاده کنیم. چرا که این منش تعاملی در حال حاضر به معنای دخالت در امور داخلی دیگران تلقی می شود. حال آنکه به واقع چنین هدفی را تعقیب نمی کنیم.
احتمالا مشکل بزرگ به تصور و تجربه ما در مورد شیعیان لبنان و حزب الله مربوط می شود. حال آنکه لبنان کشوری است بسیار متفاوت. متفاوت در تمامی ابعاد و جهات و در تمامی ساختارهای اجتماعی و سیاسی. شیعیان این کشور در درون لبنان همچون عموم گروههای دینی و مذهبی دیگر در مقایسه با سایر کشورهای منطقه، موقعیتی کلا متفاوت دارند. لذا منطق رفتاری و گفتاری ما در قبال آنان حساسیت خاصی برنمیانگیزد.
همچنان که موضعگیری مثلا فرانسویان در مورد متحدان مارونیشان حساسیت خاصی برنمیانگیزد، اما اگر آنان در قبال قبطیهای مصری موضع مشابهی اتخاذ کنند با واکنش حکومت و مردم و احیاناً مسیحیان مصر مواجه خواهند شد و آن را مصداقی از دخالت در امور داخلی خود تلقی خواهند کرد. سیاستگذاری و منطق رفتاری ما در مورد شیعیان لبنان نباید و نمیتواند به مثابه مدلی برای کیفیت تعامل ما با شیعیان کشورهای دیگر منطقه قرار گیرد. به هر حال ما مجبور هستیم مقتضیات را رعایت کنیم. این به نفع متحدان ما و خود ماست.
مطمئنا تمایل ما در مواقع و شرایط مناسب به میانجیگری بین شیعیان و حکومت مرکزی مورد استقبال طرفین قرار خواهد گرفت و این جریان از هیچ جانبی به معنای دخالت در امور داخلی تلقی نمی شود. با رعایت نکاتی که لزوما می باید لحاظ شود، بهتر می توان از حقوق شیعیان دفاع کرد. در راس این نکات عجله نکردن جهت استیفای حقوق، به زمان فرصت دادن و گام به گام به پیش رفتن است.
4949
نظر شما