در دو سالي كه از پايان دولت دهم ميگذرد، هر روز بيشتر از ديروز، در رسانهها و شبكههاي اجتماعي، اخبار فراوان و تحليلهاي گوناگوني از خسارتهاي مادي و معنوي دوران احمدينژاد در بوق و كرنا ميشود. از داستان اختلاسهاي چندين هزار ميليارد توماني گرفته تا برآوردهاي نجومي از ميزان خسارت كشور در دوران طلايي قيمت نفت، از حسرت خوردن بر انحطاط اخلاق اجتماعي تا افول سطح تقيّدات ديني، از ابتذال فرهنگي گرفته تا افتضاحهاي ديپلماتيك كه در آن هشت سال اتفاق افتاد، همه جا نقل مجالس است. شايد گاهي اين اخبار، مبالغهآميز باشد ويا شايد در مواردي، خسارتي كه كشور متحمّل شده بسيار بيش از اينها باشد. هرچه بوده گذشته است. البته بايد مجرمان مجازات شوند و حتي المقدور خسارتهاي وارده جبران شود، ولي چيزي كه بيشتر اهميت دارد، پاسخ دادن به اين سؤال است كه چرا اصولا محمود احمدينژاد در انتخابات سال 1384 توسط مردم انتخاب شد؟ آيا تقصيري متوجه نخبگان و نظام سياسي كشور بوده كه يك عوامگرا (پوپوليست) توانست با وعدههاي پوشالي مردم را فريب دهد و نخبگان سياسي نتوانستند در مقابل او مردم را قانع كنند؟ و آيا در آينده نيز بايد در انتظار احمدينژادهاي ديگري بود؟ جواب اين سؤال آخر «بله» است و پاسخ به دو سؤال ديگر به همراه چرايي پاسخ مثبت به سؤال آخر را بايد در پديدهاي سياسي به نام عوامگرايي (پوپوليسم) جستجو كرد.
احمدينژاد از ابتدا تا انتها يك عوامگراي تمام عيار بود. به زبان مردم سخن ميگفت و با همان زبان به آنان وعدههايي ميداد كه مطابق آرزوهايشان بود. از پول نفت را سر سفرة مردم آوردن، تا واريز «پول حلال» يارانة نقدي به حساب مردم، تا بخشيدن «هزار متر زمين» به هر ايراني، تا وعدة پسانداز شصت ميليون تومان براي هر نوزاد ايراني، تا ريشهكن كردن بيكاري و صدها مثال ديگر كه در سخنرانيهاي فراوان خود هر روز به مردم وعده ميداد، همه نمونههاي بارزي از گفتمان عوامگرايانه هستند.
او در مورد برنامة چشمانداز بيست سالة توسعه ميگفت: چرا بيست سال، بگوييد دهسال! ملت ايران قادر است اين مسير را در طول ده سال و كمتر بپيمايد. در مورد توليدات سينما ميگفت: دولت قبل سي فيلم سينمايي در سال توليد ميكرد، اين رقم بايد بشود سيصد فيلم! ما ميتوانيم! در مورد جنجال انرژي هستهاي و صنعت هستهاي كشور، ميگفت يك دختر نوجوان در زيرزمين خانهشان انرژي هستهاي توليد كرده است! وقتي كه شوراي امنيت بر ضد ايران چندين قطعنامه صادر كرد و كشور را در معرض تحريمهاي بزرگي قرار داد، او با لحني تسمخرآميز گفت كه آن قدر قطعنامه بدهيد تا قطعنامهدان شما پاره شود. البته او خوب ميدانست اين حرفها اساسي ندارد و بنابراين، بايد نخبگاني را كه رقيبش بودند و سخنان واهي او را نقد ميكردند، از صحنه به در ميكرد و از اين رو ميگفت: «بعضیها قیافة روشنفكری میگیرند، اما به اندازة بزغاله هم از دنیا فهم و شعور ندارند.»
اما او كه از همان ابتدا و پيش از انتخاب شدنش، اين گونه سخن ميگفت و هر كارشناس سياسي ميتوانست در ناصية او نتايج دهشتآور هشت سال حكومت او را به وضوح ببيند، توسط ملت ايران انتخاب شد. به گفتة آيت اله جنتي در خطبة نماز جمعه، در شرایطی كه نه حزبی حامی او بود و نه پولداری از او حمایت میكرد، متن مردم، احمدینژاد را انتخاب كردند و به «همقد» خود رای دادند. اين «همقد» بودن بسيار مهم است و از اين جاست كه ميتوان انتخاب احمدينژاد را در سال 1384، انقلاب تودهها با رهبري برخاسته از ميان خودشان بر ضد نخبگان سياسي، اقتصادي، فرهنگي و حتي ديني حاكم بر كشور دانست. اين دقيقاً همان سناريوياي است كه در همة كشورهاي ديگري كه شاهد روي كار آمدن عوامگرايان بودهاند كمابيش تكرار شده است.
چرا احمدينژاد انتخاب شد. در علوم سياسي در تحليل چگونگي به قدرت رسيدن يك عوامگرا، گفته ميشود كه هنگامي كه مردم از حكومت خواستههايي داشته باشند كه برآورده نشود و به مرور زمان، اين خواستهها روي هم انباشته شود، گروههاي مختلف همصدا ميشوند و نوعي حس نارضايتي عمومي در ميان تودهها شكل ميگيرد. خواستههاي مردم باهم تفاوت دارد و گاهي متضاد است. مثلا دو دستة زير را در نظر بگيريد. دسته نخست، كارگران و كارمنداني هستند كه حقوق بيشتري را ميطلبند و خواهان ارزانتر شدن كالاهاي مصرفي هستند، در حاليكه دستة دوم، توليدكنندگان صنعتي و كشاورزاني هستند كه خواهان كمتر شدن ماليات و بالا رفتن قيمت محصولاتشان هستند. خواستههاي اين دو دسته، باهم تضاد دارد، زيرا وقتي دولت ماليات كمتري دريافت كند، نميتواند حقوق بيشتري بدهد، و نيز قيمت كالاهاي مصرفي نميتواند در عين حال هم بالاتر برود و هم ارزانتر بشود. بنابراين در حالت عادي، گروههايي كه اين خواستههاي متفاوت را دارند نميتوانند باهم همصدا شوند. مثال ديگر اينكه مردم متديّن از رواج بيحجابي و بيقيدي جوانان شكايت ميكنند و در مقابل آنان، كساني كه تقيّد ديني ندارند از نبود آزادي شكايت دارند. اين دو گروه هم نميتوانند باهم همصدا شوند. ولي وقتي خواستههاي برآورده نشدة مردم روي هم انباشته شود و آنان احساس كنند كه نظام سياسي از اجابت خواستههايشان ناتوان است، رفته رفته، محتواي خواستة خود را فراموش ميكنند و با كساني كه خواستههاي متضادي با آنان دارند در گفتن يك «نه» به نظام و نخبگان حاكم مشاركت ميكنند.
اينجا جايي است كه يك عوامگرا به عنوان حلّال همة مشكلات ظاهر ميشود. او هم قول ارزاني را ميدهد و هم قول درآمد بيشتر به توليدكنندگان را، هم از دين و مذهب و امام زمان دم ميزند و هم با آزادي پوشش و آسوده گذاشتن جوانان مشكلي ندارد. جمع اين تضادها در گفتمان عوامگرايي، هيچ مشكلي ايجاد نميكند زيرا هميشه وعدهها كلي است و حقيقتي وراي آنها نيست. بنابراين تودهها از گروههاي مختلف باهم همصدا ميشوند و احساس ميكنند كه گمشدة خود را در شخصيت آن عوامگرا يافتهاند. آنان آشنايي عميقي با آن فرد ندارند و چون فقط بر اساس چند سخنراني كه از او و ديگر كانديداها در تلويزيون ديدهاند، قضاوت ميكنند، با انتخاب دشواري مواجه نخواهند بود. او همان حلّال مشكلات و كانديد مطلوب آنهاست.
در مورد تقصير نخبگان بايد به صراحت گفت، بله نخبگان مقصّر بودند. و اتفاقاً بسياري از اين نخبگان، همانهايي هستند كه امروز فريادشان از آنچه در آن دورة هشت ساله بر سر مملكت آمده، بلند است. تقصير نخبگان اين بود كه آن چيزي را كه احمدينژاد دريافته بود، متوجه نشده بودند. او ميزان نارضايتي عمومي را به خوبي درك كرده بود ولي آنان به جاي اينكه واقعيت اجتماعي را ببينند بيشتر به آمار و ارقام و منحنيهايي كه ميكشيدند، دل خوش بودند. در دولتهاي سازندگي و اصلاحات، طبقهاي از نخبگان شكل گرفته بودند كه ديگر كمتر با تودة مردم تماس داشتند. وقت آنان بيشتر صرف جلسات پيدرپي دولتي ميشد و محل زندگي اكثرشان به بالاي شهر منتقل شده بود و چون با ماشين و رانندة اختصاصي به محل كار ميرفتند، حتي به صورت گذري هم با تودة مردم در تماس نبودند. گهگاه به صورت نمادين در روز هواي پاك، با اتوبوس سر كار ميرفتند ولي اين بيش از يك روز در سال اتفاق نميافتاد. اقتصاد نفتي مملكت نيز مزيد بر علت شده و دولتها نيازي به مالياتدهندگان نداشتند تا واقعا دل به شنيدن حرفهايشان بدهند. و آن چيزي كه نبايد، اتفاق افتاد.
اما چرايي پاسخ مثبت به سؤال آخر، يعني اينكه در كشور ما، همواره بايد منتظر احمدينژادهاي ديگر باشيم. در علوم سياسي، از نظر ساختاري دو علت براي گرايش به عوامگرايي ذكر ميشود كه هر دو علت در فضاي سياسي ايران به صورت چشمگير وجود دارد و گمان نميرود كه در كوتاهمدت و در ميانمدت، اين دو علت از فضاي سياسي ما رخت بربندند.
دوران احمدينژاد گذشت، ولي خطري كه هنوز وجود دارد و ما را تهديد ميكند، زمينه و فضاي ظهور مجدد عوامگرايي با تمام ميوههاي تلخش در عرصة سياست ملي است. همان فضايي كه امير المؤمنين (ع) در توصيف جامعة جاهلي مجسّم ميسازد كه در آن «خردمند لب فروبسته، و بيخرد به عزّت در صدر نشسته!» بايد از آن دوران، درس آموخت و جلوي تكرار اين تجربة تلخ را گرفت
17213
نظر شما