محمود رحمانی از سرنوشت عجیب و غریب «مُلفِ گند» می‌گوید / وقتی سوژه فیلم را کارگردانی کرد

محمود رحمانی می‌گوید که سوژه‌ی فیلم «مُلفِ گند» او و دوربینش را کارگردانی کرده است.

محمدرضا رستمی
mrezarostami@

هم نام فیلم غریب است و هم نوع روایتش نفس‌گیر. همه چیز در «مُلفِ گند» ساده آغاز می‌شود، یک دوربین که پشتش کارگردان (محمود رحمانی متولد سال 1358 ایذه) نشسته و روبه‌رویش مردی جنوبی که شروع می کند به تعریف کردن خاطراتش از جنگ تحمیلی. هیچ چیز اضافه‌ای در صحنه نیست و هیچ تصویر دیگری جز محمد روی پرده. محمد می‌گوید و می‌گوید و مخاطب را همراه خودش می‌کند، دوربین را کنار می زند و حضورش آنقدر تاثیر گذار هست که فیلم را بی نیاز از کات دادن و تدوین می‌سازد تا فیلمی 58 دقیقه‌ای شکل بگیرد که تجربه‌ای تازه در سینمای ماست. این فیلم سومین فیلم کارنامه‌ی رحمانی است، او پیش از این «نفت سفید» را ساخته بود و بعد به سراغ «مدار صفر درجه» رفته بود و پس از آن به محمد و «ملف کند» رسیده بود. میزبان  محمود رحمانی در کافه خبر بودیم تا با او به بهانه‌ی اکران «ملف گند» و «مدار صفر درجه» در گروه هنر و تجربه گفت‎‌وگو کنیم، حرف‌ها اما بیشتر حول و حوش «ملف گند» بود که سرنوشتش در سینمای ما مثل خودش عجیب و غریب بود.  

«مُلفِ گند»سومین فیلمی بود که ساختی؟

بله

اولین فیلمت هم «نفت سفید» بود؟

درسته.

پس زمانی که «مُلفِ گند» را ساختی، مستند ساز گمنامی نبودی؟

نه، برای فیلم‌های قبلی‌ام جایزه‌های داخلی و خارجی زبادی برده بودم و حتی یادم هست که که برای یک ورکشاپ حرفه‌ای به عنوان مدرس انتخاب شدم، این ورک شاپ را مرکز گسترش و خانه سینما برگزار کردند.

ولی «مُلفِ گند» را که برای جشنواره‌ سینما حقیقت فرستادی پذیرفته نشد.

.بله،  در عین ناباوری، فیلمم در جشنواره سینما حقیقت رد شد. حتی آقای فرخنده کیش رییس انجمن سینمای جوان هم رفت و با هیات انتخاب صحبت کرد و پرسید که چرا این فیلم رد شده؟

چرا فیلم را رد کرده بودند؟

باورشان این بود که «مُلفِ گند» اصلا فیلم نیست. یکی از اعضای انتخاب می گفت، ما فکر کردیم تو راش فیلمت را فرستادی و هنوز آن را مونتاژ نکردی. یکی از بچه‌های مستندساز هم معتقد بود که این فیلم باید 10 دقیقه شود. من ولی هیچ کدام این حرفها را قبول نداشتم.

وقتی این حرف‌ها را می‌زدند، واکنش‌ات چه بود؟

راستش خیلی ناراحت شدم، چون انتظار برخورد خیلی بهتری داشتم، قبل از آن،  فیلم را به آقای محمدرضا اصلانی[شاعر وفیلمساز] و آقای کامران شیردل [مستندساز] نشان داده بودم و واکنش ان‌ها را دیده بودم که سرشا از تحسین بود. مثلا  یادم هست که آقای اصلانی می‌گفت اگر به من میگفتند این فیلم از پاریس آمده، اصلا تعجب نمی‌کردم. اتفاقا یک مقاله درباره‌ی فیلم هم نوشت که با این مضمون شروع می‌شد:«این فیلم اگر از پاریس آمده بود، حرفی نبود؛ اما «ملف گند» نه از پاریس که به دست یک جوان از دل کوه‌های زاگرس آمده.»

پس واکنشی به این رد شدن نشان ندادی و بیشتر غصه خوردی؟

فیلم رد شد و من هم هیچ واکنش نشان ندادم و اعتراضی هم نکردم.

چطور شد که فیلم سر از جشنواره‌های خارجی درآورد؟

اگر کتایون شهابی [پخش کننده‌ی بین المللی سینمای ایران] این فیلم را نمی‌دید، «ملف گند» مثل خیلی از فیلم‌های دیگر دفن می‌شد و احتمالا من هم سرنوشتی مثل آقای شیر دل یا شهیدثالث پیدا می‌کردم. (البته خودم را با کسی مقایسه نمی‌کنم، چون واقعا خودم را شاگرد آن‌ها می‌دانم) آدم‌هایی که فیلم‌هایشان در زمان حیاتشان دیده نشد.

 بزرگترین قدر را هنرمند زمانی می‌بیند که اثارش در زمان حیاتش نمایش داده شود. این برزگانی که نام بردم متاسفانه از این بابت قدری ندیدند.  الان چیزی که در رابطه با گروه «هنر و تجربه» من را خوشحال می‌کند، این است که با هر نگاهی، فیلم من و امثال من دارد در این گروه نمایش داده می‌شود و تماشاگر ایرانی می‌تواند این تجربه‌ها را ببیند.

خانمی شهابی چطور این فیلم را پیدا کرد؟

یکی از نسخه‌های فیلم را دیده بود که دست یکی از دوستان بود. او یک روز صبح به من زنگ زد و گفت این فیلم را برای پخش بین‌المللی می‌خواهد. من خیلی خوشحال شدم و بلافاصله پرسیدم کی برای قرارداد بیایم؟  او هم گفت همین امروز. حالا او نگران بود که من نروم، من هم نگران بودم که او پیشمان نشود. سریع رفتم و قرارداد را نخوانده امضا کردم. پرسید نمی‌خواهی قرارداد را بخوانی؟ توی دلم گفتم تو اگر صد در صد این فیلم را هم بخواهی من آن را به تو می‌دهم. یک چیزی هم رویش می‌گذارم چون فقط می‌خواهم فیلمم دیده شود. در واقع احساس می‌کردم سر خانم شهابی کلاه گذاشته‌ام. آن موقع خیلی از دیده شدن فیلم ناامید شده بودم. خانم شهابی  فیلم را که دیده بود، شیفته آن شده بود. قرارداد را هم که بستیم، پخش خارج از کشور را شروع کرد و نخستین نمایش‌ها به تدریج اغاز شد.

پس اگر خانم شهابی فیلم را ندیده بود، به قول خودت این تجربه از بین می رفت و مدفون می‌شد.

واقعا او فیلم را نجات داد وگرنه در تخصصی‌ترین جشنواره سینمای ایران؛ یعنی سینما حقیقت فیلم را نپذیرفتند و گفتند«ملف گند» فیلم نیست.

نخستین جشنوارهای که فیلم رفت، چه جشنواره‌ای بود؟

جشنواره مونیخ.

بازتاب چطور بود؟

 آنجا دانیل اشپانزل گفت که فیلم محمود جزو فیلم‌هایی است که به جشنواره‌ی ما اعتبار می‌دهد؛ فیلمی نیست که صرفا به خاطر جایزه گرفتن در جشنواره حضور داشته باشد. بعد از آن فیلم جاهای دیگر هم نمایش گرفت. مثلا یادم هست مدیر یک مدرسه سینمایی در مونیخ به نام «های اف اف» آمد و فیلم مرا برد در مدرسه‌اش نمایش داد و نقدهای زیادی هم بر روی آن نوشتند.

این پروسه رد شدن در جشنواره سینما حقیقت و پذیرفته شدنش در جشنواره مونیخ چقدر طول کشید؟

حدود یک سال و نیم. من یک نسخه از »ملف گند» را در آرشیوم گذاشته بودم و دوستانم به شوخی می‌گفتند، برو روی آن نوار، یک فیلم دیگر ضبط کن. و من واقعا فکر میکردم که چطور این اتفاق میافتد؟

نمایش فیلم در جشنواره‌های خارجی موفق بود و به تدریج اخبار ایم موفقیت‌ها هم در ایران انعکاس یافت.

بله، فیلم در جاهای مختلفی نمایش داده شد تا این که کسی مثل پیتر لوم سازنده  مستند معروف «نامه ای به رییس جمهور» [درباره‌ نامه‌هایی که مردم در سفرهای استانی به محمود احمدی نژاد می دادند] زمانی که در نورنبرگ جایزه بهترین فیلم را گرفت در مراسم اختتامیه روی سن رفت و گفت می‌خواهم به نمایندگی از هیات داوران یک جمله بگویم: «من آرزو می‌کنم جهان فیلم «ملف گند» را ببیند. باید بگویم که به محمود رحمانی حسودی‌ام می‌شود. کاش این فیلم را من ساخته بودم.»

موفقیت این فیلم در شرایطی رقم می‌خورد که فیلم من، نه سیاهنمایی داشت و نه حیثیت ایرانی را تحت تاثیر قرار داده بود. اتفاقا یک منتقد خارجی درباره‌ی آن نوشته بود، این فیلم اثری است که با همان پلان و بدون تانک و تفنگ تحمیلی بودن جنگ ایران را ثابت می کند. در واقع این فیلم بخشی از تاریخ شفاهی جنگ است که نه کسی آن را گفته و نه جایی نوشته شده است. روای فیلم هم کسی است که هیچ ارتباطی با حاکمیت یا جریان‌های ایدئولوژیک ندارد.

بعد از این اتفاقات، فیلم تو در ایران چه روندی را طی کرد؟

دیگر آرام آرام در ایران هم برایش نمایش گذاشتند. نخستین جایی که برایش نمایش گذاشتند مرکز گسترش سینمای مستند بود. سیدمهدی طباطبایینژاد فیلم را نمایش داد و در سالن حتی جا برای نشستن نبود. غیر از این، فیلم نمایش‌های دانشگاهی هم داشت. مثلا یکی از استادان دانشگاهی به دانشجویانش گفته بود، من تا به حال نوعی از سینما را به شما آموزش داده بودم، اما حالا با نمایش فیلم «ملف گند» می‌خواهم نوع دیگری از سینما را به شما نشان بدهم.

البته  باید تاکید کنم «ملف گند» فیلم من نیست فیلم محمد کاراکتر اصلی اثر است. من فقط او را دیدم و نشان دادم، همین.

چطور شد فیلمساز شدی؟

 من در شهری درس خواندم (ایذه) که حتی سینما هم نداشت. پدر و مادرم به سفر حج که رفتند یک دوربین فیلمبرداری خریدند و با خودشان آوردند. من با این دوربین در سال ۸۱ شروع کردم به فیلمبرداری. درسخوان هم نبودم و هر کاری کردند، من نتوانستم  دپیلم بگیرم. یک برادر داشتم که سه سال از من کوچکتر بود و من آنقدر مردود شدم که او با من همکلاس شدم و به من درس می‌داد. در خانواده‌ی ما همه دانشگاهی‌اند به جز من. پدرم هم همیشه نگران من بود.

 وقتی دوربین را سوغات آورد و علاقه مرا می‌دید، می‌گفت عجب اشتباهی کردم این بچه بهتر که نشد هیچ، بدترهم شد.

من اما به این حرف‌ها گوش نمی کردم، مدام با این دوربین فیلمبرداری می‌کردم،  از مادرم در آشپزخانه، از پدرم در محل کارش و... یک جورهایی سینما برای من با زندگی واقعی شکل گرفت و فهمیدم اگر در نهایت سادگی کار کنی، نتیجه‌ی کار تو حتما تاثیر می‌گذارد. ما دو نوع سادگی داریم، یک نوع سادگی سهل انگارانه و بدوی است و نوع دیگر یک سادگی است که حاصل گذشتن از پیچیدگی ست. من این نوع دوم را دوست داشتم و این را از آدم‌های واقعی یاد گرفتم. آدم‌هایی که زندگی واقعیشان را می‌دیدم و از جایی که دیگر دوربین مرا جدی نمی‌گرفتند، بی نهایت تصویر عینی از این آدم‌ها نشان می‌دادم.

یعنی کار فیلمسازی را خودآموخته شروع کردی؟

کاملا. حتی تا آن زمان سینما نرفته بودم. در واقع اگر هنرمندان و سینماگران و دانشجویان سینما را در فیلم‌ها می‌دیدند، من آن را در واقعیت تجربه می‌کردم و می دیدم.

یعنی چطور؟

 من گرسنگی و فقر را از نزدیک لمس کردم. پدرم تاجر بود ولی سر و کارش با کشاورزان بود. خودش هم خیلی آدم مردم داری بود. مثلا اگر کسی ساعت ۱۲ ظهر سر زده به خانه ما می‌آمد به قول بختیاری‌ها جایش توی پذیرایی بود تا ناهار بخورد. با ماشین و راننده پدرم به روستا می‌رفتیم تا محصول را از کشاورزها بخرم و این شکل دیگری از زندگی را به  من نشان می‌داد. وقتی می‌دیدم یک آدمی تمام زندگی یک ساله‌اش شده ده کیسه گندم، خواهی نخواهی جنس دیگری از زندگی را تجربه می‌کردم. سینما هم برای من همین تجربیات بود.

پدرت با کار فیلمسازی است مشکلی نداشت؟

گفتم که اوائل نگران بود و می‌گفت که کا را با آوردن دوربین از سفر حج بدتر کرده، اما وقتی فیلم «نفت سفید» من به یک جشنواره‌ی خارجی رفت و جایزه گرفت. ماجرا فرق کرد. پدر و مادرم سحر خیز بودند، پدرم هم صبح‌های زود رادیو بی بی سی گوش می‌داد. مادرم تعریف می‌کرد  که یک روز  ناگهان پدر من رادیو به دست می رود توی آشپزخانه و هی اشاره می‌کند به رادیو. مادرم می‌گفت ترسیدم و گفتم ای وای زبانش بند آمده، که یک‌هو متوجه شدم رادیو دارد از تو حرف می‌زند و می‌گوید باید منتظر ماند و دید این جوان در فیلم‌های بعدی‌اش چه می‌کند. خلاصه پدرم بعد از آن اتفاق با من خوب شد و از کارم خوشش آمد. من آن زمان در اهواز مستاجر بودم که پدرم به من زنگ زد و گفت که خانه خودمان را در اهواز از مستاجر خالی می‌کنم تا تو بروی و آنجا زندگی کنی. من آن وقت‌ها مجبور بودم به خاطر کرایه‌ی خانه، کارهای سفارشی قبول کنم. اما این کار پدرم باعث شد که من از آن کارهای فرعی فارغ شوم و فقط بنویسم، بخوانم و فکر کنم.

فیلم «نفت سفید» را که ساختم آقای شیردل به من گفت، با همین دست فرمان جلو برو. آقای ناصر تقوایی هم داور جشنواره بود. برخورد  با آدمی مثل او برایم اتفاق مهم و بسیار سازنده‌ای بود. در همان جشنواره کیش او یک خلوت دو ساعته فراهم کرد و با من حرف زد. همان جا به او گفتم که در ذهنم یک فیلمنامه به نام «مدار صفر درجه» دارم و می‌خواهم آن را بسازم. می‌خواستم برایش تعریف کنم که گفت نه، برو بنویس و بیا. گفتم آن وقت شما را از دست می‌دهم، گفت من همین جا زیر آفتاب کیش می‌مانم، تو برو آن را بنویس و بیا. رفتم و سریع طرح آن را نوشتم و برگشتم. دیدم همان‌جا منتظر نشسته،  وقتی نوشته را به آقای تقوایی دادم، گفت این‌ها نمی‌خوانم، مهم نیست که چه نوشته‌ای، مهم این است که وقتی چیزی را می‌نویسی، دیگر انجامش می‌دهی. حالا برایم تعریف کن. وقتی برایش تعریف کردم نوشتهام را برگرداند و گفت چیزهایی که نوشتی عمیقتر از این است و من بهتر میتوانم درباره اش به تو توضیح دهم. خلاصه فیلم را ساختم و وقتی ساختش تمام شد می‌خواستم بنویسم با تشکر از ناصر تقوایی یا حمایت‌کننده ناصر تقوایی، اما با خودم فکر کردم آقای تقوایی که به من جوجه نیازی ندارد، اگر من این کار را بکنم خیلی‌ها می‌گویند دارد از تقوایی سوءاستفاده می‌کند. فیلم ساخته شد و در جشنوارههای بسیاری موفقیت پیدا کرد. مدار صفر درجه نشان مستندساز برجسته ایتالیا را هم گرفت. بعد از آن احساس سختگیرانه تری به همراه یک جور ترس به من دست داد.

برگردیم به «ملف گند». فیلم آرام آرام دیده شد و بعد از بی‌مهری‌های اولیه، در دوره جدید نمایش داده شد و بازخوردهای مثبتی ایجاد کرد. این فیلم بدون کات ساخته شده و البته ما تجربه «ماهی و گربه»‌ی شهرام مکری را هم داریم ولی این فیلم در سینمای مستند ساخته شده است که نمونه‌ای منحصر به فرد است. ایده چطور به ذهنت رسید؟

من داشتم از جلوی در اتاق محمد داشتم می‌گذشتم که دیدم دارد برای یکی از دوستانش یکی از قصه‌های جنگ را تعریف می‌کند. فکر کردم تمرین تئاتر است. ده دقیقه گذشت، از در فاصله گرفتم و به تدوینگرم زنگ زدم و گفتم می‌خواهم فیلم بسازم. او هم خیلی تعجب کرد چون من معمولا برای هر فیلم کلی فکر می‌کنم، تحقیق و پژوهش دارم و با موضوع زندگی می کنم. گفت یعنی چی؟ گفتم قضیه از این قرار است. خلاصه با محمد طرح دوستی ریختم و با هم رفیق شدیم. فیلم «نفت سفید» من را هم دیده بود و مرا می‌شناخت. فیلم «مدارصفردرجه» را به او دادم و دید و خلاصه دوست شدیم. منتها محمد فکر می‌کرد، من قرار است، خاطراتش را به صورت صدا ضبط کنم و یک فیلم داستانی از روی قصه‌هایش بنویسم و بسازم. من هم توضیحی به او نمی‌دادم.

از اولش به این فرم فکر کرده بودی؟

واقعیتش را بخواهی، نه. تدوینگرم بود که مرا به این فکر انداخت. مثل این که شما یک متن بنویسی و بدهی به من که ویرایش کنم و من بگویم این که ویرایش نمی‌خواهد. شش ماه با محمد زندگی کردم و داستان‌ها را مشخص کردم که کدام‌ها را تعریف کند. به خانه‌اش رفتم و لوکیشن را انتخاب کردم.

این را هم بگویم، مثلا محمد هر وقت سیگار روشن می‌کرد، می‌گفت خب حالا 10 دقیقه صبر کنیم و من باید کاری می‌کردم که روز فیلمبرداری کبریتش روشن نشود تا بتوانم کار را بدون قطع کردن ادامه دهم. به خاطر همین کبریت‌هایش را خیس کردم. حتی موقع فیلمبرداری به مونیتور نگاه نمی‌کردم، چون باید با نگاهم به محمد که داشت قصه‌هایش را تعریف می‌کرد، بازخورد می‌دادم و تصور می‌کردم که دارد چه چیزی فیلمبرداری می‌شود. با این کار حضور دوربین را برای او بسیار کمرنگ کردم و او هم برایش دیگر مهم نبود و  فکر می‌کرد من هم دارم یک چیزهایی را می‌گیرم دیگر.

به هر صورت ایده به این نحو شکل گرفت. تنها اتفاق زندگی محمد همین بود و من این را خوب دیدم و فکر می‌کنم اگر فیلم دو قسمت باشد، قسمت اصلی‌اش متعلق به محمد است. هنرمند این فیلم اوست که نباید نادیده گرفته شود. کاری هم که فرید (تدوینگر کار) کرد بسیار هوشمندانه بود. شک و تردید مرا کامل از بین برد تا هیچ برشی در این فیلم وجود نداشته باشد.

زمان را هم مشخص کرده بودی؟

روی کاغذ بله. فکر میکردیم ۱۵ دقیقه باشد ولی فیلم مستند بود و چیزهایی به آن اضافه شد. وقتی فیلمبرداری تمام شد و رفتم خانه و تا فردا صبح روی همان دوربین چندین و چند بار play کردم. الان که یادم می‌آید وحشت می‌کنم. یکی از این منتقدهای خارجی می‌گفت اگر این فیلم کات داشت، هیچ کس باور نمی‌کرد که این آدم این قدرعرق کرده باشد. عرقی که تمام پیراهنش را خیس کرد. اگر کات می‌شد، می‌گفتند آب روی پیرهنش ریخته، ولی در واقع محمد وجودش را داشت بیان می‌کرد که آن اتفاق در بدنش شکل می‌گیرد. این دلیل استنادی فیلم است.

منقد خارجی دیگری می‌گفت  محمد در فیلم «ملف گند» در حد و اندازه‌های روبرتو بنینی ست. همان قدر تئاتری. می‌گوید اصلا این فیلم بی‌همتاترین فیلم پیرامون جنگ در تمام جهان است.

چند شب بعد از نوبت اول فیلمبرداری دوباره رفتم از محمد فیلم گرفتم و گفتم داستان‌های دیگری تعریف کن، اما محمد دیگر تحویلم نگرفت. 10 دقیقه حرف زد و گفت دوربین را جمع کن.

چرا رفتی؟

چون چند تا از داستان‌های تاثیرگذارش را تعریف نکرده بود.

حالا خودت اسم این کاری را که کردی چه می‌گذاری؟

آقای تهامی‌نژاد می‌گوید فیلم‌ها گونه‌بندی دارند، ولی این فیلم در هیچکدام این گونه‌ها نمی‌گنجد. این، یک فیلم مشارکتی بین کارگردان و سوژه است. نمی‌شود گفت فقط کارگردان نقش داشته است.

خودت هم به این اعتقاد داری؟

راستش را بخواهی، من معتقدم، محمد دوربین مرا کارگردانی کرده است. اصلا کارگردان اوست. محمد دارد کارگردان را مخاطب می‌کند.

این فیلم خیلی محل جنگ بود، اصلا حد وسط ندارد یا می‌گویند عالی‌ست یا می‌گویند مزخرف است و من هم به نظر هر دو دسته احترام می‌گذارم. اما چیزی که من می‌خواهم در این فیلم نشان بدهم ماهیت زندگی محمد است. ماهیت جنگ است.

خود شخصیت محمد بیشتر جذبت کرد، یا موضوع جنگ یا نوع روایت این آدم از آن اتفاقات؟

یادم هست زمانی که بچه بودم، مرحوم پدرم  یک ضبط داشت و نوارهایی از قصه‌گویی کسی به اسم شکرالله. او به زبان بختیاری قصه تعریف می‌کرد. در قصه‌های او روایت غیرخطی می‌شد. من روایت کردن را از او یاد گرفتم. ناخواسته این‌قدر آن‌ها را گوش دادم که روایت کردن را از آن‌ها یاد گرفتم و در «ملف گند» از آن استفاده کردم. انتخاب نوع روایت برای من از کودکی شکل گرفته بود. بخش دومش جذاب بودن شخصیت محمد است. که این هم آمد و در کنار روایت قرار گرفت. موضوع هم مسئله مهمی بود. من وقتی به دنیا آمدم صدای توپ و تانک جنگ می‌آمد و هزار فیلم جنگی دیدم که در هیچ کدامشان واقعیت جنگ وجود نداشت.

 وقتی این سه تا را کنار هم گذاشتم، شد مسأله اصلی فیلم. شخصیت، روایت و موضوع این فیلم ما را به لحاظ زمانی جابه‌جا می‌کند. مدرسه، هفت سالگی، جنگ کشته شدن آدم‌ها و ... همه این‌ها برای تو با تصویر واقعی از یک شاهد عینی زنده می‌شود.

 در یکی از نقدهای خارجی درباره این فیلم منتقدی نوشته: «رحمانی از هر چیز، هر ژست هر حرف، بدون قطع فیلم می‌گیرد، بنابراین مفهوم «لحظه‌ی حقیقت» تمام معنایش را می‌یابد. مصاحبه شونده مرد همیشگی می‌شود و جمله اعتراض آمیزش را به فیلمساز بیان می‌کند، چگونه می‌توان زنان و مردانی را که در ترس از مرگ زیر گلوله زندگی می‌کنند، زیبا توصیف کرد؟ به این ترتیب یک زخم غیر قابل علاج عیان می‌شود و به ما یادآوری می‌کند که حقیقت فراتر از خیال است و اینجا جایی است که ما فکر می‌کنیم با یک شهادت روایت گرانه روبرو هستیم. یک برملا کردن حقیقت به صورت مستند ظاهر می‌شود که از ما فراتر می‌رود و این پلان را بی‌همتا می‌کند.»

 در حقیقت کارکرد فیلم این است. این فیلم کار محمود رحمانی نیست. این فیلم ۵۸ دقیقه نیست، تجربه هشت ساله زندگی محمد است در جنگ. او الان جانباز جنگ است و هشت سال را در ۵۸ دقیقه خلاصه‌کرده، او وقتی صدای هواپیما می شنود تپش قلب می گیرد. من اصلا قضاوت نمیکنم که او راست می گوید یا نه؟ چون مسعود فراستی می‌گفت این آدم دروغ می‌گوید. من هم می‌گفتم اصلا دروغ می‌گوید. اصلا فیلم داستانی است این که به نفع من است چون قدرت من را نشان می‌دهد. تو برو براندو را بیاور، ببین  می‌تواند سه چهار دقیقه پشت سر هم این طوری بازی کند؟ می‌خواهم بگویم نظرات درباره این فیلم خیلی با هم متفاوت بود.

به نظرم خیلی خودت را درگیر ژانرها نمی‌کنی.

بله چون من اصلا درس سینما را نخواندم. یک آدم وحشی و کولی بودم و همین باعث شده که بیشتر به روح زندگی نزدیک بشوم. چه بسا این که آدم گاهی اوقات یادش می ماند سینما فن نیست مجموعه‌ای از ادراک توست که بتوانی تصاویر واقعی نشان بدهی. اصلا اهمیت سینمای ایران در این است که با واقعیت عجین شده است. بستر انسانی دارد، به همین خاطر فیلم‌های جدی و ویژه ما را مثل آثار کیارستمی، سینمای مستند حساب می‌کنند. من این روح را بر اساس تجربه زیستی به دست آوردم. کشف برای من خیلی مهم است. رعایت انسان هم برایم اولویت است. اگر از «شکل» حرف می‌زنم به این معنی نیست که فرمالیست هستم چون این حرف برایم به مثابه فحش است. چون می‌خواهم درباره چیستی آدم‌ها فیلم بسازم. آدم‌هایی که دیده نشدند. می‌خواهم روابطشان و دیدگاه‌هایشان را به همه نشان بدهم و برای این نشان دادن هیچ وقت به تصنع نمی‌رسم. برای همین «ملف گند» مصاحبه صرف نیست، گفت وگوست. اهمیت سینمای مستند برای من به خاطر همین نزدیکی به روح زندگی‌ست وگرنه برایم نه مستند فرقی می‌کند نه داستانی. یکی از محبوب ترین فیلم‌های من فیلم کلوزآپ است چون تو دوربین را حذف شده می‌بینی. اتفاقی که در نوجوانی من افتاد. آنقدر با دوربین محشور بودم در تمام لحظات شبانه روز که مادر و پدرم فکر می‌کردند دوربین جزوی از دست من است. در خانواده دیگر کسی به دوربین من کاری نداشت و من این راش‌ها را که می‌دیدم، می‌فهمیدم چقدر فرق می‌کند، وقتی به دوربینم توجه می‌کنند و وقتی آن را نادیده می‌گیرند. همان جا فهمیدم باید آنقدر به آدم‌ها نزدیک شوم که حرکت درونم قبل از شروع ساخت فیلم آغاز شود. یعنی آن کشف باید صورت بگیرد. نگاه یک طرفه به جهان آدم‌ها نداشته باشم. این درس‌ها البته به پدرم هم برمیگردد که واقعا آدم خاصی بود. به مردم احترام عجیب و غریبی می‌گذاشت. یک قلب بزرگ برای دوست داشتن آدم‌ها و یک گوش بزرگ برای شنیدن حرف‌هایشان داشت.

گفتی مهم نیست که محمد واقعیت را گفته باشد یا نه، در همه فیلم‌هایت اولویت را به خود انسان و اخلاق می‌دهی تا واقعیت؟

بله. یک فیلمی جدیدا ساختم که در محیط تاکسی می‌گذرد. اخلاق برای من مساله مهمی است یعنی حتی اگر دوربینت در مواجهه با شخصیت درست قرار نگیرد، داری برای مخاطب یک قضاوت درست می‌کنی. باید همجنس آدم‌های فیلمت بشوی یعنی مساله‎ات مساله آن‌ها شود. احترام دوربین تو برای شخصیت، تماشاگر را وادار می‌کند که به آن شخصیت احترام بگذارد. مثلا در فیلم جدیدم یک تصویر بسیار فاجعه‌آمیز از یک انسان هست که خودش هم رضایت  داده که آن را نشان دهم، اما من دلم نمی‌خواهد این کار را بکنم، چون احساس میکنم سوءاستفاده کرده‌ام. هیچ کمکی هم به روند فیلم نمی‌کند علی رغم این که بسیار جذاب است. به خاطر همین می‌خواهم حذفش کنم. آن آدم حرمت دارد با این که ممکن است هرگز او را نبینم. مستندسازی متکی به شرافت است. حقیقت کاملا ذهنی است و نمی‌توان قطعی درباره‌اش صحبت کرد. تو یک چیزی مثل جنگ را لمس کردی و باید دوربینت را جایی بگذاری که آن درد را بیشتر و بهتر نشان دهد. این یک کار انسانی است. جنگ در سینمای ما تبدیل شده به آدم‌های سیاه چردهای که با لهجه‌ی جنوبی حرف می‌زنند. جنگ اما به نظر من آن لایه‌های زیرینی است که در گوشت و خون و پوست مردم جاری است. آدم‌هایی که از جنگ خسته شدند.آدم‌هایی مثل  محمد که در طول تاریخ هیچ وقت دیده نشدند در هیچ فیلمی هم آورده نشدند، ولی کودکیشان از بین رفت. هیچ آثار عینی در وجودشان ندارند، ولی روحشان تخریب شده. و من آرزو میکنم حتی اگر شده خواهش و التماس کنم که آدمها بروند و این فیلم را ببینند نه به خاطر من به خاطر دیدن تصویر دقیقتری از جنگ. به خاطر همین واقعا دوست دارم خواهش کنم و اگر شده خودم بروم پوستر به در و دیوار بچسبانم تا مردم ببینند آدم‌ها چه رنج‌هایی دیدند از این قصه تکراری. یک بار در بلژیک فیلم نمایش داشت و من دیدم همه دارند گریه می‌کنند، بعد فیلم که تمام شد همه بلند شدند و دست زدند. من هم ناخواسته شروع کردم به دست زدن. همراهم گفت برای خودت دست نزن، گفتم من برای محمد دست می‌زنم. این فیلم بسیار تاثیرگذار است چون یک تصویر بسیار عریان از جنگ نشان می‌دهد. در صحنه هیچ چیزی وجود ندارد. یک میز است و یک صندلی و یک آدم، ولی در حرف‌خای این آدم همه چیز جان می‌گیرد و زنده می‌شود.

5757

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 470643

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
8 + 4 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 5
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • مخاطب IR ۲۰:۴۴ - ۱۳۹۴/۰۷/۳۰
    9 4
    عالی بود. واقعا خسته نباشید. ممنون که فرصت خواندن این گفتگوهای لذت بخش رو برای ما فراهم میکنید
  • بی نام IR ۲۱:۵۶ - ۱۳۹۴/۰۷/۳۰
    9 5
    من این فیلم را دیده ام. به طرز وحشتناکی جذاب است. کاش همه این فیلم را میدیدند. به آقای رحانی تبریک میگم.
  • 1055 A1 ۱۴:۰۲ - ۱۳۹۴/۰۸/۰۱
    10 5
    این فیلم بی نظیره . هر کسی که فقط همین قدر زحمت بکشه تا سینما بره واقعن لطف بسیار بزرگی کرده اول از همه به خودش
  • حسام IR ۱۸:۴۶ - ۱۳۹۴/۰۸/۰۴
    5 7
    تعجبم اینه که سال هاس این فیلمساز داره میگه این فیلم مستنده و بلندترین پلان تاریخ سینمای مستند کشور هم هستش. خب آقا اصلن به فرض هم که باشه. این چه مزیتی داره؟ ببین اشکال نداره که فیلمی داستانی بسازی که شبیه مستند باشه ولی اشکال داره که فیلمساز به دروغ بگه این مستنده. اخلاق کجاس پس؟؟؟؟؟ دروغ نگو پسر ایذه.. درست نیس..
  • سام A1 ۱۰:۲۳ - ۱۳۹۴/۰۸/۱۱
    7 3
    این فیلم اصلا مال رحمانی نیست.و بی نظیره.میشه گفت فیلم متفاوت به معنای واقعی نه بازی با لغات.اصلا فکر می کنم خیلی نمیشه گفت فیلم.یه چیز دیگه است.که نمی دونم اسمش چیه.و هوش رحمانی همین زیرک بازیهاش بود که این آدم رو جلوی دوربین اش عریان کرد.