تاریخ علم بخشی از تاریخ جهانی است، نه تاریخ محلی. ممکن است کسی تاریخ تهران بنویسد، اما این کار پژوهشی محلی است، و اگر کسی در آن گوشه دنیا آن را نخواند، هیچ آسیبی نخواهد دید، کما این که اگر بخواند هم نفعی به حال او نخواهد داشت. اما تاریخ علم، مربوط به همه بشر است، متعلق به همه آنهاست. یافتن نقاط ضعف و قوت آن به همه سود می رساند. بنابرین، این بخش از تاریخ نهایت اهمیت را دارد.
اما تاریخ علم دقیقا چیست؟ تاریخ رشته های علمی به طور خاص است؟ تاریخ پیشرفت های صنعتی و اختراعات و ابتکارات بشر است؟ تاریخ روش های فهم علمی از عالم است؟ دقیقا تاریخ علم به چه معناست.
به نظر می رسد، هر آنچه که به پیشرفت علمی بشر مربوط می شود، بخشی از تاریخ علم است. همه آنچه در طول تاریخ، بر توانایی علمی بشر تاثیر گذاشته، از انگیزه ها، انگیخته ها، آثار و نتایج و همه محصولات آن از کتاب و سند و آنچه بتوان نام آن را دانایی گذاشت، همه و همه تاریخ علم و از زیر شاخه های آن است.
وقتی به تاریخ علم در میان بشر می نگریم، فراز و نشیب های فراوانی می بینم، اما درک می کنیم که علم به عنوان مهم ترین ابزار در زندگی بشر ایفای نقش کرده است. مقصود از علم لزوما به معنای دانایی تجربی و طبیعی نیست، بلکه درک بشری و نوع بلکه انواع آن است که محصول تلاش و پویایی میلیاردها بشر در طول تاریخ بوده و گاه به صورت تجربه محدود، گاه در قیافه یک کتاب، گاه در شکل یک کارخانه و کارگاه و یا یک سی دی یا هارد خود را نشان داده است.
وقتی در خیابان راه می رویم و یک بنای با عظمت را می بینیم، اهمیت علم و دانایی که این بنا را ساخته می فهمیم. این بنا، به پشتوانه هزاران سال تجربه بشری شکل گرفته و محصول صدها نوع تخصص و دانایی است که اکنون برابر چشمان ما قرار دارد و قابل احترام است.
حال وقتی تمدن های مختلف معاصر را می بینیم، چه تصوری از نقش علم در آنها داریم؟ بناهای مختلف و متفاوت، مراکز علمی متعدد و گوناگون، نظامات آموزشی و کتابخانه های بلاد در شرق و غرب و همه آنچه که در زیر عنوانی به نام علم و تجربه علمی قرار می گیرد، چه تصویری از ما و جایگاه علم در میان ما بدست می دهد؟
اولا ما در کجای کار علم هستیم؟ ثانیا چه نقشی در این مجموعه داشته و داریم؟ آیا ما نقشی در خلاقیت نوین علمی داریم یا فقط مصرف کننده علم تولید شده توسط دیگران هستیم؟ آیا دانایی به صورت صوری در میان ماست، یا ما عمیقا در آن غرق هستیم؟ نظامات آموزشی ما چگونه علم را به نسل جدید منتقل می کنند؟ علمی که در مراکز دانشگاهی ما هست، چه ارتباطی با محصولات دنیای جدیدمان دارد؟ و صدها سوال دیگر که نشان می دهد جایگاه علم در میان ما امری مهم است اما به همان اندازه، ما در برنامه ریزیها و حتی اطلاع از سازمان آن در میان خودمان کم اطلاع هستیم و بدان وقعی نمی گذاریم.
نفس این که ما در علم پیشرفت نداریم، اما در صنعت به پیروی و تقلید از غرب اندکی پیشرفت داشتیم خود یک بحث مهم است. حتی در صنعت هم برای مثال خودروسازی، هنوز هم بعد از شصت سال، باز بحث از آوردن پژو یا فیات در ایران است و این که صنعت داخلی مبتنی بر علم تولید شده در اینجا یا حتی آورده شده نیست، و بنابرین آن هم در حد یک صنعت، نتوانسته حتی با پیروی از غرب و تقلید محض، قدم جدی بردارد.
آیا این مشکل در صنعت، به خاطر عدم پیشرفت در علم و علوم مربوطه است؟به خاطر نبودن دانش در دانشگاه های ماست؟ به خاطر نداشتن یک فیزیک یا ریاضی یا یک شیمی قوی است؟ ما که تقریبا در امر خودروسازی همه ابزارهای اولیه را داریم اما چرا در اینجا درجا زده ایم؟
تازه حتی درجا نزده بودیم، و توانایی در ساختن چند توربین داشتیم، هنر نکرده ایم. علم، صنعت نیست، علم اساس صنعت است، چیزی که باید ما را در کشف نیروهای جدید در طبیعت راهنمایی کند. ما حتی آنچه را دیگران در این زمینه شناخته اند درست نمی شناسیم. بنابراین دست کم سوال می کنیم. آیا پیشرفت در صنعت علم است؟
بخش دیگری از مسأله به بحث علم در جامعه و جایگاه آن در میان مردم باز می گردد. زمانی که در دنیا عدم آشنایی با رایانه بیسوادی محسوب می شود هنوز ما میلیونها فرد داریم که از سواد خواندن و نوشتن هم بی بهره است. میلیونها نفر دیگر تحصیلاتشان از ابتدایی یا متوسطه بالاتر نمی رود. تازه علم و دانایی در مراکز علمی ما چه وضعی دارد؟ چه سامانی؟ چه پیشرفتی؟ چه قدر استادان ما خلاقیت در تولید علم دارند؟ وقتی اعلام می شود که بخش عمده تلفات راهنمایی و رانندگی مربوط به بیسوادان یا کم سوادان است (24 درصد کل تلفات برای افراد زیر دیپلم که حتی قادر به خواندن یک تابلو نیستند یا آن که اساسا زندگیشان بر اساس علم و دانایی نیست) این یعنی این که علم در میان مردم ما از کمترین اهمیت برخوردار نیست. این قدر هست که جامعه ما صرفا برای رفع نیاز خود بخشی از معلومات دنیا را فرا می گیرد و آنها را یا نیمی از آنها را به زحمت بکار می بندند.
شاید آنچه اشارت رفت، مقدمه ای برای این نکته باشد که بدانیم ما مدیریت علم را جدی نگرفته ایم. ما اهمیتی برای برنامه ریزی در حوزه علم را قائل نیستیم. ما یک طرح جامع برای مدیریت علم در جامعه نداریم و به تناسب آن و حتی اگر هست، برنامه ریزی جدی برای کلیت جایگاه علم در جامعه نداریم. بیشتر و اخلاقا ابراز می کنیم که علاقه مند به علم هستیم. عمدتا تصور می کنیم پیشرفت داشته ایم، اما مفهوم روشنی از پیشرفت حتی در حوزه صنعت نداریم چه رسد به خود علم. اساسا خود این آگاهی یک تخصص است. شگفت آن که آن مقدار هم که پیشرفت در علوم داریم، یعنی همین تحصیلات دانشگاهی که اساسش هم از ما نیست، راه تحقق آنها را در یک نظام تمدنی نمی دانیم و ابزارش را هم غالبا در اختیار نداریم.
مهم آن است که آن مدیریت وجود ندارد، مدیریتی که حتی می توانسته ارتباط علم و صنعت را نزدیک تر کند. اگر راهش در هسته ای مشکل دارد در بخش های دیگر فعالش کند.
همه اینها در کلیت علم و رشته های ریاضی و فنی و پزشکی آن است، اما مدیریت در حوزه علوم انسانی از دشواری بیشتری برخوردار است. در علوم ریاضی و فنی، ما پیروی از جهان علم داریم و تقریبا از تجربه های عمومی بشر استفاده می کنیم، اما در علوم انسانی، بحث نعل و میخ است. بحث این است که جهت گیری روشنی نداریم. در اینجا بیشتر شبه علم مطرح است تا علم. بیش از همه متهم کردن و اخلاقی کردن علم و انکار واقع نمایی آن است. ما در صد سال گذشته، یکسره علوم انسانی جدید را تکذیب کرده ایم، اما در جایگزین کردن یک دانش مطلوب در این زمینه ناموفق بوده ایم. تازه هر بار بخشی از افکار جدید را پذیرفته ایم و قدمی برداشته ایم اما اغلب کوشیده ایم با تولید شبه علم توهم پیشرفت ایجاد کنیم. کسانی که مدعی اند هر روز در سیما تولید علوم انسانی می کنند، از واقعیت مفهوم علم غافلند و اغلب بافته های خود را به جای یافته ای علمی تلقی می کنند. در این قسمت، اصلا علاقه ای به این که علم را واقع نما بدانیم نداریم بلکه علاقه مندیم آنچه را می خواهیم محقق کنیم و به عنوان علم تحویل بدهیم. علم دانایی و کشف واقع است نه تحمیل خواسته ها و تمایلات ما.
این روزها یادداشت استاد رضا داوری را در باره فرهنگستان علوم و آینده اش را در دو بخشی که در روزنامه اطلاعات منتشر شد می خواندم. نکات قابل تأملی دارد. ایشان هم روی مدیریت دانش و برنامه ریزی تأکید دارند. از تغییر اساسنامه فرهنگستان علوم و از این که از حالت گروه های علمی برای پژوهش خارج شده و به امر مدیریت دانش بپردازند سخن می گویند. اینها امید بخش است. ایشان در یک مورد می نویسد: «دانشمندان و مهندسان همه باید در نظام علمی ـ تکنیکی در جایگاه خود قرار گیرند تا وجودشان منشاء فایده شود. کشور ما نه فقط در قیاس با کشورهای در حال توسعه از حیث داشتن مهندسان ممتاز پیش است بلکه بیش از بسیاری از کشورهای توسعهیافته مهندس پرورش میدهد ولی آیا ما از تواناییها و مهارتهای همه مهندسانمان در جای خود استفاده میکنیم؟ ما در شبیهسازی هم موفقیتهایی داشتهایم. با آن موفقیتها چه کردهایم؟ آیا ما از پژوهشهای خوبی که در سلولهای بنیادی کردهایم چنانکه باید بهره میبریم؟ و آیا این همه مهندس ممتاز که داریم همه در سطح شایستگیشان به کار مهندسی مشغولند؟ مطلب به همین جا ختم نمیشود زیرا همه علوم سودمندند و هیچ علمی برای تفنن به وجود نیامده است منتهی در بعضی علوم فایده در تعریفشان ذکر میشود یعنی ذاتشان در کاربردی بودنشان است. در تعریف بعضی دیگر از علوم (مثل علوم اجتماعی) میکوشند فایده را در ضمن تعریف بیاورند که البته این کار آسان نیست و چون به فلسفه میرسیم فیلسوف به صراحت میگوید که کار او هیچ سود ندارد ولی به راستی علمی که صاحبش میگوید سود ندارد چرا باید باشد»؟
و در جای دیگر نوشته اند: « عالم اسلام چه داشت که در قرون سوم و چهارم و پنجم کانون علم شد و در اروپا چه پیش آمد که قدرت در آنجا استقرار یافت و از آن زمان تاکنون بر ما چه گذشته است و میگذرد و اکنون در علم چه وضعی داریم و مسیر دانشمندان به کدام سمت است و به کجا میرود و آیا با همه اعتقادی که به علم سودمند و لزوم سودمند بودن علم داریم چه سودی از علم بردهایم و میبریم».
آنچه بیش از همه در این یادداشت اهمیت دارد، نیاز علم به مدیریت دانش و نقش فرهنگستان به عنوان مرکزی برای این امر است. ایشان در مورد دیگری هم می نویسد: «پیشنهاد این است که فرهنگستان همچنان مجمعی از دانشمندان همه رشتهها باشد اما چون وظیفه پژوهش ندارد، بهتر است در کنار گروهها و شاخههای علمی تخصصی که دارد گروههایی برای بررسی سازمان و مدیریت علم، برنامه پژوهش، نظام آموزش و پرورش، علم و جامعه، دانش و اخلاق و مشکلات راه توسعه و … تشکیل دهد و طرحهای تهیه شده توسط کارشناسان و صاحبنظران را در گروههای علمی بررسی و تنقیح کند. آیا بهتر نبود از ابتدا به جای گروههای تخصصی، گروه علم و انرژی یا گروه آب و خاک و انرژی داشتیم و مثلاً در گروه اخیر استادان آبیاری و هیدرولیک و زمینشناسی و جغرافیا و محیط زیست و اقتصاد و جامعهشناسی با هم مینشستند و مسائل را بررسی میکردند. گروهی از دانشمندان که میخواهند درباره آب و نان و کار و اشتغال و انرژی و آینده زندگی تأمل کنند باید نام متناسب با کار و بار خود داشته باشند و البته برای بررسی برنامه آموزش و پژوهش در دانشگاهها گروهها و شاخههای علمی نظر میدهند زیرا آنها صاحب این صلاحیتند».
در این زمینه، شاید لازم باشد تا ما به عنوان مقدمه، تلاشی برای شناخت وضعت گذشته علم در جامعه خودمان داشته باشیم. آگاهی از آنچه در باره علم بر ما رفته، راه های خطایی که رفته ایم و گاهی صد سال و حتی هزار سال مطلب غلطی را یکسره آموزش داده ایم و به زحمت تغییر داده و خطاهای خود را پذیرفته ایم، این معضلی است که فقط یک آگاهی درست تاریخی در باره علم می تواند ما را هوشیار کند.
در این زمینه، پاسخ دادن فقط به یک سری سوال بسیار مهم است.
چرا ما اسیر کلی گویی شدیم و امر تجربه را در تمدن اسلامی کنار گذاشتیم؟
چه شد که ما روش ابن سینا را پیروی کردیم اما ابوریحان را که نگاه پیمایشی و تجربی داشت حذف کردیم؟
چه شد که قرنها مدارس را تعطیل کرده و خانقاه را تقویت کردیم و .. و بدین ترتیب سرنوشت علم را در شرق اسلامی به بیراهه کشاندیم... و چه شد که دهها سال با پیشرفت های جدید مخالفت کرده و مدارس نوین را تحریم می کردیم و علم را منحصر در اموری می دانستیم که غالبا و گرچه زندگی معنوی ما را متأثر می کرد، اما زندگی مادی ما را جدی نمی گرفت... و پرسشهای دیگر.
نظر شما