من از اين روزگار مي ترسم
كم كه نه، بي شمار مي ترسم!
دولتي از بهار دم مي زد
بعدِ آن، از بهار مي ترسم
خدمتي كرد تا كه بعد از آن
من ز خدمتگزار مي ترسم
عاشقي را شنيده ام خوب است
مي بَرد چون قرار، مي ترسم
عاشقِ چشم هاي مخمورم
ليكن از اين خمار مي ترسم
مستِ گيسوي پيچ در پيچم
ولي از زلف يار مي ترسم
بختْ با ما هميشه نا ساز است
من از اين كج مدار مي ترسم
سالهاست با ريال دمسازم
زين سبب از دلار مي ترسم
از همان بچگي كه يادم هست
من از آموزگار مي ترسم
از ميان گروه ها، تنها
از گروه فشار مي ترسم
با زباله هميشه در جنگم
چون كه از "ابتكار" مي ترسم
شده سيّاس هر كس و ناكس
از يمين و يسار، مي ترسم
فكر كردم كه نامزد بشوم
ديدم از انحصار مي ترسم
توي مترو نمي روم هرگز
چه كنم؟ از فشار مي ترسم
گفت رندي: كه با چنين وضعي
من زحاا تو زار، مي ترسم
چاره جز خودكُشي نداري تو
گفتم: از انتحار مي ترسم...!
مجيد مرسلي
6060
نظر شما