احساس استرس و دل اشوب که منجر به حالت تهوع میشهبا عرض معذرت. دهه شصتی بودیم خب...
من هیچوقت اوایا مهرماه رو دوست نداشتم... خاطرات خاکستری رنگ... معلمهای داغون و بی اعصاب...کلاسهای شلوغ و متراکم... خاک تخته... تنبیه های بی دلیل...چیپس های استقلال...پیراشکی با طعم روغن سوخته...لقمه های نون و پنیر و گردو... بوی ماشین شورلت پدرم که مارو تا دم در مدرسه میرسوند...اسکناس های بیست تومنی و ده تومنی...صدای گوشخراش زنگ اخبار مدرسه...متاسفانه خاطرات خوبی به ذهنم نمیاد بجز همون دوستی ها و رفاقتهای صادقانه کودکی... خوش بحال کودکان امروز که شرایط روحی و روانی و امکانات بهتری دارند...
بچهام منپدرمپدربزرگمهمگی هر ساله این سرودها رو می شنویم مهم هم نیست که حس خوبی بهمون دست میده یا حس بدییه عده تصمیم گرفتن که اینا سرود ملی مدرسه باشن و هر سال تکرار بشن
من کلا مدرسه رو دوست نداشتم اما دو تا از معلم هام رو همیشه دوست خواهم داشت و با یادشون همیشه لبخند رو لبم میاد اولی جناب آقای مولایی معلم علوم تجربی مدرسه راهنمایی امام حسن مجتبی شهرری بودند که در اون دوران به نظرم خوش تیپ ترین,باحال ترین,باسوادترین و مهربانترین معلم زندگیم بود.
و دومی هم جناب آقای محسن جورابلو که معلم شیمی دبیرستان بحرالعلوم شهرری بودند که ایشون علاوه بر سواد بالا,شخصیت جذابی بودند که خشمشون به جا,طنزشون به جا حتی تنبیه بدنی خفیفشون هم به جا بود,به حدی این آدم برای من جذاب هست که اگر به من سیلی بزنند دستشون رو میبوسم.
امیدوارم این عزیزان هر کجا هستند روزگارشون خوش باشه.
من کلا مدرسه رو دوست نداشتم اما دو تا از معلم هام رو همیشه دوست خواهم داشت و با یادشون همیشه لبخند رو لبم میاد اولی جناب آقای مولایی معلم علوم تجربی مدرسه راهنمایی امام حسن مجتبی شهرری بودند که در اون دوران به نظرم خوش تیپ ترین,باحال ترین,باسوادترین و مهربانترین معلم زندگیم بود.
و دومی هم جناب آقای محسن جورابلو که معلم شیمی دبیرستان بحرالعلوم شهرری بودند که ایشون علاوه بر سواد بالا,شخصیت جذابی بودند که خشمشون به جا,طنزشون به جا حتی تنبیه بدنی خفیفشون هم به جا بود,به حدی این آدم برای من جذاب هست که اگر به من سیلی بزنند دستشون رو میبوسم.
امیدوارم این عزیزان هر کجا هستند روزگارشون خوش باشه.
من کلا مدرسه رو دوست نداشتم اما دو تا از معلم هام رو همیشه دوست خواهم داشت و با یادشون همیشه لبخند رو لبم میاد اولی جناب آقای مولایی معلم علوم تجربی مدرسه راهنمایی امام حسن مجتبی شهرری بودند که در اون دوران به نظرم خوش تیپ ترین,باحال ترین,باسوادترین و مهربانترین معلم زندگیم بود.
و دومی هم جناب آقای محسن جورابلو که معلم شیمی دبیرستان بحرالعلوم شهرری بودند که ایشون علاوه بر سواد بالا,شخصیت جذابی بودند که خشمشون به جا,طنزشون به جا حتی تنبیه بدنی خفیفشون هم به جا بود,به حدی این آدم برای من جذاب هست که اگر به من سیلی بزنند دستشون رو میبوسم.
امیدوارم این عزیزان هر کجا هستند روزگارشون خوش باشه.
با وجود اینکه الان دکتری دارم ولی همیشه از 1 مهر بدم میومده و البته این بدلیل اینه که حس میکنم تو هیچ مقطعی کسی به فکر علاقمند کردن دانش آموز یا دانشجو به درس و محیط مدرسه نبوده ولی شاید امروز فرق کرده باشه.
حالت تهوع ياد مدرسه ما تو منطقه نظام آباد مي افتم ياد كتكهايي كه ناظم مدرسه نثار ما مي كرد با اينكه هر چي گه تو زندگي دارم از درس خوندنه ولي باز هم از اول مهر متنفرم خبر آنلاين باورت نمي شه مثلا ساعت يك بايد زنگ آخر ما بصدا در مي اومد ولي چون يك مدرسه دخترانه نزديك مدرسه ما بود بايد زنگ آخر تا نيم ساعت بيشتر سر كلاس مي مونديم تا مدرسه دخترانه كاملا تخليه مي شد اون زمان مدير مدرسه ما فكر مي كرد ما زامبي هستيم به جز كينه چيزي از مدرسه به دل ندارم بعد مي گن چرا بيشتر هم نسلهاي من دچار كلي مشكلات روحي و رواني هستيم
حس بد. چون هیچوقت نفهمیدم کدوم از خدا بی خبری روز اول این قانون رو.گذاشت که مدارس از هفت و نیم صبح همه سر صف باشن و زنگ اول ریاضی همه خوابالود همه خسته هرچقدرم بچه زود بخوابه صبح ساعت شش پاشدن به خدا ظلمه
احساس بدبختی و دلشوره و اضطراب.والبته از جهتی احساس خوشبختی که دیگه الان مجبور نیستم برم مدرسه.شاید من تنها شاگرد زرنگی بودم که از مدرسه متنفر بودم و بدترین دوران عمرم دوران مدرسه بود با وجود اینکه همیشه شاگرد اول بودم.و شاید تنها شاگرد زرنگی که عین بقیه حتی تنبلترین دانش آموزها بیشتر از مدرک کاردانی نتونستم ادامه تحصیل بدم.الان هم بدترین خوابهام مربوط میشه به خوابهایی که دوباره برگشتم به دوران مدرسه.
من فارغ التحصیل ارشد دانشگاه تهران هستم و بچه درس خون بودم
اما از این آهنگ و حس اول مهر متنفرم
نظام آموزشی افتضاح بود
همش مقایسه همش رقابت همش مسابقه دلهره آور
نه کار تیمی نه اخلاق نه دوستی و صداقت هیچی در مورد زندگی یادم نداد
پنجم ابتدایی بودم سال ۷۳. تو قم، معلم بچههای ابتدایی همهشون بلااستثنا آقا بودن. این نانجیب، یه بار یه شیلنگ زد به دستم که خورد به استخوان انگشت شست دست راستم. جوری دستم باد کرد که تا آخر سال دیگه با من کاری نداشت.
احساس غم و اندوه عجیبی داشتم انگار که بدترین چیزها در انتظارمه، از همون روز اول مدرسه به تعطیلات عید و تعطیلات تابستون فکر میکردم و اینحوری خودمو تسکین میدادم
از خدا میخوام بر گردم دوباره به اون دوران. با این تفاوت بجای اینکه اجازه بدم یه عده از خدا بی خبر برای تخلیه روانی خودشون شکنجه روحی بدن و بخاطر اینکه درسم زیاد خوب نبود آزار جسمی, خودم آزارشون میدادم و خودم شکنجه روانی و جسمیشون میکردم. آتیش تنفر و عقده این نسل یه روز بالاخره گر میگیره ...
سلام، من یه دهه شصتی ام، درسته محیط مدرسه ها بد بود ولی معلم های خوب هم کم نبودن، کتک زیاد خوردیم از ناظم بگیر تا معلم و مدیر ولی یادش بخیر خانم، هدایت کار،معلم کلاس اولم، دبستان غدیر منطقه 4 تهران، به اندازه مادرم مهربون بود، هرجا هست سلامت باشه
به نظر منم موسیقی خیلی دلهره آوری داره. آهنگ ملایمتری مثل آغاز سال نو با شادی و سرور ... بهتر بود. مدرسه های دهه شصت و هفتاد محیط جالبی نداشتند اما من بشخصه خودمو با درس خوندن مشغول می کردم تا بتونم کمی از زندگی لذت ببرم چون دوره ما لذت دیگه ای هم وجود نداشت حداقل برای خونواده های متوسط که هزار مشکل مالی و غیرمالی داشتند و تمام تلاششون رو می کردن که حداقل بچه هاشون درس بخونند و به یک جایی برسن
مهر که میاد تمام وجودمو استرس و ترس میگیره
سرما به استخونم میرسه
حتی الانم که 31 سالمه بدترین روزهای عمرم روزهای منتهی به مهره، پر از خاطره های تلخ مدرسه
شما تصور کنید چطور میشه به اینا حس خوب داشت : بچه 6 ، 7 ساله رو به زور 6:30 صبح از خواب بیدارکنن ، با استرس و نگرانی ببرن مدرسه اونجا بیش از نیمساعت سر پا نگهش دارن بعد از کلی داد زدن مدیر و ناظم و تحقیرهای مختلف، مراسم فوق کسل کننده صبحگاه اجرا بشه بعد با تهدیدهای گوناگون از جمله کوتاهی موی سر و خیلی چیزای دیگه با ترس و اظطراب بفرستنش سر کلاس. بعد انتظار دارید این بچه با لذت و علاقه درس بخونه؟ استدلرررررررررر؟؟؟؟؟؟دفترهای قشنگ؟؟؟؟ ما یادمونه دفترهامون همه یه شکل بودن. 40 و 60 و 100 برگ با جلد کاهی ، مدادهایی به رنگ چوب و خودکار بیک آبی و قرمز که بعدها دست گرفتیم. دیگه از درس و مشق نگم که همه میدونن. کجای دنیا بچه دبستانی با استرس و دل درد از تمام نشدن مشقهاش و درسهای فرداش میخوابه؟
نظر شما