یکی بعد از این که عزیزی را از دست داده، فهمیده طرف را چقدر دوست داشته اما سهلانگارانه به او ابراز علاقه نکرده و حرف دلش را نزده است؛ دیگری از موقعیت خوبی که داشته، به درستی استفاده نکرده و وقتی به خودش آمده که دیگر در آن موقعیت نبوده؛ یکی دیگر میتوانسته برای دیگران قدمی بردارد و به موقعاش برنداشته و زمانی که سرش به سنگ خورده، دیگر قدم برداشتن او به درد دیگران نخورده است و در یک کلام به قول زندهیاد علی حاتمی، همه عمر دیر رسیدیم. اما همین دیر کردن و دیر فهمیدن و دیر رسیدن هم برای خیلیها هنوز زود است! نمونهاش همان مدیری که دیروز شنیدیم برای عیادت از منصور پورحیدری، عکاس یکی از خبرگزاریها را به شکل موقت استخدام کرده تا وقتی بالای سر پدر استقلال حاضر میشود، عکاس در اتاق باشد و سند تصویری از این عیادت به یادگار بماند. اگر این خبط را جوانترها بکنند، میگوییم نمیدانند، جوانند، سرشان به سنگ نخورده، هنوز فکر میکنند بیماری و بیمارستان و غم و غصه فقط مال دیگران است و آنها قرار است تا ابد همینطور جوان بمانند اما وقتی کسی که همسن و سال پورحیدری است، هنوز هم چنین نگاهی دارد و به جای حلالیت طلبیدن از مردی که روی تخت بیمارستان خوابیده، فکر گرفتن عکس از لحظه باشکوه(!) عیادت است، چه باید گفت؟! این عکس را کجا میخواهی ببری؟ بعد از این چه کاره میخواهی بشوی؟! انگار به قول شاعر «دیر کردیم و باز هم زود است» که بفهمیم این شتری که امروز در خانه دیگران خوابیده، یک روز گذرش به در خانه ما هم میخورد...
* این یادداشت در سرمقاله دوشنبه ۱۰ آبان روزنامه خبرورزشی چاپ شده است.
نظر شما