همه ما سالها در چنبره این نظامهای آموزشی زندگی کردهایم. از کودکستان تا دبستان و... دبیرستان و دانشگاه. حیف نام زندگی که بر آن بگذاریم. جملهام را اصلاح میکنم. همه ما سالها در چنبره این نظامهای آموزشی بردگی کردهایم و مردگی بُردهایم. نظام آموزشیِ معلم-محور، کلیشهای است که تا عمق ژنهای فرهنگ و تفکر ما ریشه دوانده است. حتی عمیقتر و دیریابتر از کلیشههای تکاندهنده جنسیتی. خبر خوب این که بر خلاف آن یکی، درمان این درد پیدا شده است.
مستند آخر مایکل مور را دیدهاید؟ سال ۲۰۱۵ آن را ساخته و طبق معمول در هجو آمریکا. موضوعش دستآوردهای مهم اجتماعی و فرهنگی ملتها است. ده دقیقهاش درباره آموزش و پرورش فنلاند است: یک تحول افسانهای در آموزش که چشم دنیا را خیره کرده. مور به عنوان بروزنگار (ژورنالیست) اگر یک حُسن داشته باشد همین سوژهیابیش است. تغییر نظام آموزشی مدارس، چند دهه است که در آمریکا به مطالبه عمومی تبدیل شده. انجمن شاعران مرده با بازی مرحوم رابین ویلیامز را که یادتان هست؟ میگویند بچه دبیرستانیهای عاصی دستهدسته به دیدن فیلم میرفتند و وقتی برمیگشتند به جان میز و نیمکتها میافتادند و آنها را میشکستند. حالا این مطالبه، عمومیتر شده است. الگوی پیش چشم آنها فنلاند است و دانمارک و بسیار کشورهای دیگری که به سرعت به سوی آموزش مشارکتی میروند.
خلاصه میگویم. در آموزش مشارکتی (که من ترجیح میدهم به آن همآموزی بگویم) نقش معلم، تسهیلگری است. به جای دانشآموز منفرد، گروههای فراگیران را داریم که با مشارکت همدیگر دانش و مهارت را کشف میکنند و به دست میآورند. معلم، تسهیلگرِ مسیر آنها به سوی یادگیری است. درس و مشق جای خود را به طرح فعالیت گروهی میدهد. بسیاری اوقات ارزیابی پایان آموزش نیز گروهی است.
آموزش حرفه اصلی من نیست، اما بیست و هشت سال است که به طور جدی آموزش دادهام. حالا شش هفت سال است که این شیوه آموزش نوین یکی از دغدغههای مهم من شده است. اینجا و آنجا سرک کشیدهام و چیزهایی از گوشه و کنار دنیا جمع کردهام. امیدوارم بتوانم بخشی از آن را اجرا کنم. اما میخواهم اعتراف کنم اولین باری که دوگانه معلم-شاگرد در ذهن من فرو ریخت ۱۲ ساله بودم. کتابی در کتابخانه بزرگ پدر پیدا کردم که اسم جالبی داشت: آداب تعلیم و تعلم در اسلام. آنوقتها نوشتن کتابهای سریالی درباره هر چیز در اسلام هنوز مُد نشده بود. جنگ بود و کتاب کلا کالای لوکسی به حساب میآمد. هر کسی نمینوشت و از آن مهمتر هر کسی نمیخرید و نمیخواند. پدر عاشق کتاب بود. خانه جنگزده ما هنوز نیمهساز بود و حیاطش موزاییک نداشت. اما کتابخانهای داشت که با حقوق معلمی پدر قسطی پر میشد و کتابهایش تا سقف میرسید. کتابهای اصیل چاپ قم و تهران و بیروت. لغتنامه دهخدا فصل به فصل چاپ میشد و بدون جلد میآمد توی کتابخانه. با بوی مرکب تازه... بگذریم.
نویسنده کتاب «تعلیم و تعلم...» شهید ثانی است. یکی از علمای صاحبنام شیعه در قرن یازدهم. طبعا اصل آن عربی است و نام اصلی را به سنت آن روزها روی جلد هم نوشته بودند. اسم غریبی بود برای یک نوجوان ۱۲ ساله. منیةُ المُرید فی آداب المُفید و المُستفید. هنوز و برای یک معلم ۴۴ ساله هم اسم غریبی است. مفید به جای معلم؟ یعنی کسی که فایده میرساند؟ مستفید به جای متعلم؟ دانشآموز؟ کسی که استفاده میکند؟
جایی از کتاب نویسنده میگوید استادش را دیده که به کشفیات علمی شاگرد نوجوانی چنان با اشتیاق گوش میدهد که گویی برای نخستین بار این مطالب را میشنود. حال آنکه نویسنده، چند دهه پیش از آن، پای همان درس همان استاد نشسته بوده است. سراسر این کتاب رابطهای رویایی میان استاد و شاگرد را تصویر میکند. رابطهای سرشار از احترام و آزادی. رابطهای انسانی که نظامهای آموزشی مدرن از ما دریغ کردند و حالا آموزش مشارکتی دنبال احیای آن است. مانند معماری پسامدرن که میخواهد ما را از قوطیکبریتهای دوران سپریشده مدرنیته نجات دهد. اگر مَسکنها و مُسَکّنهای مهربان و دایههای دلسوزتر از مادر بگذارند.
----------------------
(عکسها: دوره آموزشی تسهیلگری و آموزش مشارکتی در فرهنگسرای اندیشه با حضور یکصد نفر از مربیان سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران، به عنوان بخشی از اجرای طرح فراگیر بعدازمدرسه - آبان و آذر ۱۳۹۵)
نظر شما