۰ نفر
۵ خرداد ۱۳۸۹ - ۱۳:۴۷

خروس خوان راهی شالیزار می شود تا شبنمی را که بر ساقه های شالی نشسته ، شاهد بگیرد برای سالی پربرکت مرد روستا.

آفتاب سرنزده، بساط چایی پهن است . بوی دود چوبهای خیس افرا و صنوبر برجان چایی نشسته تا مرد روستایی جان طبیعت را در ذائقه خود مزمزه کند. مه صبحگاهی و صدای زنگوله های گوسفندانی که برای چرا به مرتع می روند، حجتی بر یک روز پرتلاش است برای مرد روستا.

با آسمان رفاقت دیرینه دارد مرد روستا و سالها با قنات سخاوتمند شالیزار همسایه است.بوی نان تازه روستایی تعبیر همه آروزهای بزرگ است برای مرد روستا. صدای جیک جیک جوجه های تازه از تخم سربراورده ، خوشنوا ترین آهنگی است که او را سر ذوق می آورد.

غم و شادی همزاد و لازمه زندگی است برای مرد روستا.وقتی غمگین است صدای نی لبک او با سارهایی که بر انبوه درختان صنوبر جاخوش کرده اند گره می خورد. هنگامی که فصل درو فرا می رسد ، گونه های سرخ دخترش او را برای فراهم آوردن بساط عروسی وسوسه می کند.

در پی چیدن قارچ های وحشی هر غروب به صحرا می رود مرد روستا.پیش از عزیمت به کومه، زیر درخت گردوی کهنسالی که در دل مرتع سبز جا خوش کرده است لم می دهد تا چپقش را چاق کند. این لحظه را با هیچ گوهر گرانبهایی معاوضه نمی کند مرد روستا.

برای علف های هرز مزرعه اش نیز احترام قایل است مرد روستا چرا که غذای کوسفندانش می شود و شیر سفره اش طعم طبیعت می گیرد.
مرد روستا دلش به آسمان گره خورده است.

(برگرفته از کتاب فصل دلدادگی نوشته احمد جعفری چمازکتی )

کد خبر 64559

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

آخرین اخبار