نزهت بادی: امیدوارم این صفحه مخاطبان ثابتی بیابد و بتواند پاتوق خوبی برای گفتگو درباره فیلمهایی که دوستشان داریم، شود.
فیلم هفته گذشته «سرگیجه» ساخته آلفرد هیچکاک بود که تقریبا همه دوستان آن را درست حدس زده بودند، ظاهرا باید بازی را سختتر کنیم تا شما به دردسر بیشتری بیفتید و یا کسانی که هنوز به اندازه کافی انگیزه حضور در بازی را نیافته اند، وسوسه شوند و به جمع ما بپیوندند.
البته فیلم این هفته نیز حسابی معروف و شناخته شده است و احتمالا بسیاری از شما آن را دیدهاید و هنوز صحنههایی از آن را به یاد دارید. قبول کنید تقصیر من نیست که بطور اتفاقی فیلمهای محبوبم، آثار مورد علاقه شما نیز است، شاید هم تصادفی نباشد و در این فیلمها چیز بخصوص و ماندگاری وجود داشته باشد که همه را به سمت خود میکشاند. من سعی میکنم بدون اینکه لذت این فیلمهای عزیز را خراب کنم، به بعضی از نکات عمیقی که در آنها نهفته، اشارهای داشته باشم.
صحنه مورد نظر ما، در سپیده دمی در یک آسایشگاه میگذرد که ویل سامپسون به تخت جک نیکلسون نزدیک میشود و بالشی را بر صورت او میگذارد و او را خفه میکند و بعد دستگاه بزرگ آبخوری را با زحمت و زور زیاد از جا میکند و با تمام قدرت به طرف پنجره پرت میکند و از آن به سوی دشتهای آزاد میگریزد.
اگر یادتان باشد وقتی جک نیکلسون را با آن حال نزار همچون جنازهای که گویی مدتهاست روح زندگی ازآن پر کشیده، دیدیم، احساس کردیم این شورشگر تمام عیار نیز بالاخره از پا در آمد، تا اینکه یکدفعه سروکله ناظر آرام و ساکتی که همه جا چون سایهای در پشت سر نیکلسون حاضر بود، پیدا شد و خیالمان را راحت کرد روح سرکش و سلحشور نیکلسون در کالبد او حلول کرده است.
در واقع در هر دوران و زمانی کسی مثل نیکلسون لازم است تا شهامت از دست رفته را به اطرافیانش بازگرداند و آغازگر راهی شود که دیگران از قدم گذاشتن در آن میهراسند، شاید در ظاهر بتوانند چنین آدمی را نابود سازند، اما آن شور قهرمانی و نیروی غیرقابل مهاری که از او به جا میماند، میتواند در وجود آدمهای دیگر تکثیر شود و جهان را تغییر دهد.
فیلم بیش از هر چیزی درباره نابودی فردیت و تفاوت آدمها در برابر سیستم برتر است، غالبا آدمهای متفاوت در یک جامعه یکسان و مشابه، یک آنارشیست مزاحم و پر دردسر به حساب میآیند، اما باید بدانیم هر اجتماعی بیش از هر چیزی به اینجور بینظمیها و هنجارشکنیها نیاز دارد تا بتواند راه خود را در آینده بگشاید، اصلا اگر این آدمهای سرکش و تسلیمناپذیر که غالبا قواعد جامعه موجود را برهم میزنند و قوانین جدیدی بجای آن میآورند، نباشند، کسی شجاعت آزمودن راههای ناشناخته و نرفته را ندارد و چیزی نمیگذرد زندگی به باتلاق سکون، انجماد و رخوت تبدیل میشود.
حتما متوجه شدهاید ما با یکی از بهیادماندنیترین شخصیتهای سینما روبرو هستیم که جک نیکلسون بخاطر آن جایزه اسکار را برد، البته در ابتدا قرار بود کرک داگلاس نقش اصلی را بازی کند، اما قرعه به نام نیکلسون زده شد ولی بهرحال داگلاس تلاش بسیاری کرد تا این فیلم ساخته شود.
فیلم اقتباسی از یکی از رمانهای کن کسی است که سالها بر سر آن جنجال بود و در نهایت کارگردان اروپاییتبار و گزیده کار هالیوود موفق شد آن را بسازد.
مثل هفتههای پیش منتظر پاسخ و نظرات شما هستیم.
نظر شما