نزهت بادی: فیلم هفته پیش را که «آپارتمان» ساخته بیلی وایلدر عزیز بود خیلی زود حدس زده بودید. معلوم میشود خیلیها فیلم را دیدهاند و دوست دارند.
خیلی خوب است اینقدر علایق سینماییمان به هم نزدیک است، اصلا یک بخش هیجانانگیز این بازی برای من این است که ببینم فیلم محبوب من چقدر مورد علاقه سینمادوستان دیگر است. پس شما هم درباره احساساتتان درباره فیلم و فیلمسازش حرف بزنید تا بازیمان گرمتر شود و بیشتر بهمان خوش بگذرد.
این بار به سراغ فیلمسازی رفتیم که با خیال راحت می توان تعبیر مولف را درباره او بکار برد و از او به عنوان استاد دلهره یاد کرد. فرانسوا تروفو که یکی از ستایندگان فیلمساز کبیر ماست درباره او میگوید: «وقتی کارگردانی قصد ساختن یک فیلم وسترن را میکند ممکن است لزوما به جان فورد نظر نداشته باشد، چون در زمینه وسترن فیلمهای خوب دیگری نیز بوسیله هاکس و والش ساخته شده، اما وقتی فیلمسازی دست به کار ساختن فیلمهای جنایی و دلهرهانگیز میزند، حتم داشته باشید در اعماق قلبش آرزو میکند فیلمش به پای یکی از شاهکارهای استاد برسد.»
اگر اسم فیلمساز را حدس زده باشید، لابد کنجکاو شدهاید تا ببینید با کدام یک از فیلمهای او طرف هستید. پس باید بدانید این فیلم یکی از متفاوتترین آثار کارگردان بزرگ ماست که در آن دست به ریسک بزرگی میزند و هنوز دو سوم از داستان نگذشته که جواب معمای جنایتش را رو میکند. درواقع او بجای آنکه از عنصر غافلگیری بهره ببرد ترجیح میدهد ماجرا را با تعلیق پیش ببرد و همین کارش باعث میشود ما بیشتر از قبل در روند نابودی که قهرمان به سمت آن میرود شریک شویم.
اتاق هتل در نور سبزی پوشیده شده است و جیمز استوارت با دلهره و تردیدی آمیخته به اشتیاق در انتظار بازگشت زن محبوبش است، در اتاق باز میشود و دوربین همچنان روی چهره استوارت باقی میماند و بعد کیم نوواک در قالب زنی اثیری رو به دوربین پیش میآید، همانند شبحی که از عالم مردگان برگشته باشد و استوارت در کمال ناباوری میبیند خاطره از دسترفتهاش دوباره زنده شده است.
این صحنه که یکی از سکانسهای ابدی و سحرانگیز تاریخ سینماست، بیش از هر چیزی بر علاقه بیمارگونه انسان به بازآفرینی رویاهایش اشاره دارد. تلاش دیوانهوار استوارت برای تبدیل کیم نوواک به تصویر زن آرمانیاش و تسلیم خودآزارانه نوواک در جهت پذیرش این استحاله هویتی و مسخ شخصیتی، هر دو بر این نکته تاکید دارد که در همه ما میل عجیبی به گریز از واقعیت و غرق شدن در رویا وجود دارد، تا جایی که گاهی همین میل به خواستن چیزی ناممکن و دست نیافتنی ما را به سوی نیستی و جنون سوق می دهد و تا فروپاشی روحی پیش می برد.
گاهی لازم است آدم شهامت این را پیدا کند تا به چیزی که با تمام وجودش آن را میخواهد نه بگوید و از آن دست بکشد، شاید اگر استوارت در خلق مجدد رویای فناشدهاش اینقدر اصرار نمیورزید با آن واقعیت دردناک نیز روبرو نمیشد ولی گویی انسان را از این خود ویرانگری که به آن مبتلاست، گریزی نیست.
فیلم هرچند یک تریلر عاشقانه است، اما تماشای آن بیشتر به ورود به یک خواب عجیب میماند، با همان حالت گیجکننده و خلسهآوری که بعد از این جور خوابها به سراغمان میآید. اساسا این فیلم بیش از هر چیزی از منطق رویا پیروی میکند و یک جور خوابگردی وهم آلود را برای تماشاگرش تداعی میکند.
شاید مهمترین دلیل محبوبیت فیلم نیز به همین خصلت غلبه رویا بر واقعیت مربوط باشد. حالا نوبت شماست که دست به کار شوید و درباره فیلم نظر دهید، منتظر کامنتهایتان هستم.
نظر شما