۰ نفر
۱۶ خرداد ۱۳۹۶ - ۱۸:۳۲

محمدنوری زاد،رفیق روزهایی است که هر دو درکیهان می نوشتیم. حالا او راهی برگزیده که با من یکی نیست. پسرم، محمدرضا با دیدن مطالب اخیرش نامه ای خطاب به او نوشته که بعد از انتشار دیدمش. انصافا بهتر از پدر نوشته. دریغم آمد که در وبلاگم آرشیوش نکنم

آقای محمد نوری زاد سلام!
بنده سال هاست شما را می شناسم. پیش از آن که به هر دری بزنید برای کسب  شهرت. پیش از آن که سر انگشت اشاره را خیس کرده  و به هوا گرفته باشید و ببینید باد از کدام سمت می وزد و سپس همان سوی غش کنید.
من شما را از روزگاری می شناسم که با پدرم در روزنامه کیهان همکار بوده اید.
از زمان "پرچم های قلعه کاوه" می شناسم و از زمان "پروانه ها می نویسند".
آقای نوری زاد! به حسب این آشنایی مطول، و به جهت هم سو بودن نظرات مان پیش و چند صباحی پس از انتخابات 88، تا چندی پیش سال های دور و درازی است که مخاطب شما بودم.
شما احتمالا آدم هنرمندی هستید.
اگر می گویم احتمالا از آن جهت است که "پرچم های قلعه کاوه" را هر کسی دیده خوشش نیامده و ردی از هنر در آن ندیده است.
یا "چهل سرباز"تان مخاطب چندانی نداشت و اهالی فن که کارتان را دیده بودند دل خوشی نیافتند از آن اثر نیم بند.
آقای نوری زاد!
اگر بدتان نمی آید باید بگویم برداشت من از شما آدمی است که سال ها به هر دری زده تا مشهور شود.
به هر قیمتی، با هر آدابی، با هر شیوه ای.
من آن روزها کم سن بوده ام اما شما باید خوب یادتان باشد که چگونه به عبدالله نوری حمله کردید و محمدرضا نقدی را تکریم نمودید.
یا به تر از من به یاد دارید که آیت الله مصباح یزدی را چراغ راه دانسته بودید و قطعا خاطره روزی را که می نوشتید یکی از مراجع تقلید وجوهات دریافتی خود را به حساب ره بر انقلاب واریز نماید  از خاطر نبردید.
آقای نوری زاد!
در راه کسب شهرت چه در آن سال ها که افراط گر بودید و چه امروز که تفریط می کنید تمام کوشش خود را به کار بستید و الحق که بی توفیق هم نبودید.
اما عالی جناب!
مهمی را فراموش کردید و آن، این بود که اگر روزی شهیر شدید مردم سراغ سوابق شما می روند. می روند سراغ "پدر" گفتن های تان به ره بر انقلاب تا تمسخر امام خمینی در پست های کانال تان.
می روند به آن تمثیل های" پروانه ها می نویسند" تا دست دادن امروزتان با بهاییان.
آقای نوری زاد!
شما چرخیده اید. هر روز شکلی بوده اید، رنگی بوده اید، روزی عاشق یکی و فارغ از کسان دیگر بوده اید و دیگر روز بالعکس.


می دانم هم اکنون  در ذهن تان چه می گذرد. احتمالا سینه صاف کرده اید و باد به غبغب انداخته اید که: های! جوان ناپخته و مردک خام تو چه می فهمی حق جویی چیست؟ چه می دانی که من بنده حقیقتم و هر روز ممکن است حق را در جایی جست و جو کنم؟
شاید چیزهای دیگر نیز بگویید و حرف های دیگری نیز داشته باشد.
اما محمد نوری زاد گرامی! میان آن خطابه های پرشور و فکرهای حق به جانبی که می کنید یک حقی هم به من مخاطب بدهید.
حق بدهید که روی حرف های تان حساب نکنم و بگویم این حرف ها از لسانی است که تا کنون بارها به نفع افزایش شهرت چرخیده و رنگ عوض کرده است.
و اما عرض آخر این نامه:
آقای نوری زاد! هنرمند گرامی، نویسنده خوش قلم و مجاهد روزهای پیشین عرصه فرهنگ. من نسبت به شما و ارشاد و اصلاح تان نا امید نیستم و با زبان روزه شهادت می دهم که هدفی جز ارشاد شما در این نامه ندارم.
و نامه ام را با فرازی از نامه های شما به ره بر انقلاب به پایان می برم. چه خوش فرموده بودید:
مرگ، چون پرنده ای سیری ناپذیر، پنجه می افرازد و ما را یک به یک می کاود تا مگر به گوشمان بگوید: وقت رفتن است، راهی شو!

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 673708

برچسب‌ها