حکایت ما حکایت آن مردی است که پای درخت خرما نشسته بود و بیآنکه برخیزد، خرما طلب میکرد. نه همچون سعدی بار گران سفر را به جان میخریم و سیر آفاق و انفس میکنیم و نه همچون ونگوگ به بهای عشق، گوش در پاکت میگذاریم و برای معشوق میفرستیم. آن وقت منتظریم تا خرمای هنر از بالای درخت بیافتد و ما دنیا را تغییر دهیم.
این روزها سالروز تولد پل گوگن است، مردی که یک نقاش آماتور و یک دلال بورس حرفهای بود. خانه او در پاریس چنان بود که به راحتی نشود رهایش کرد، اما پل گوگن خانه و کاشانهاش را، زندگیاش را و همه کسانی را که برای پولش از نقاشیهای بیخودش تعریف میکردند، گذاشت و رفت.
او نمیخواست انسانی درجه چندم بماند. او میخواست هنرمندی باشد تاثیر گذار. او پای درخت خرما ننشسته بود و بیآنکه برخیزد، طلب خرما کند.
پل گوگن به بهشتی رفت که همه گمان میکردند جهنم است. جزایز تاهیتی در آفریقا، برای توانگر مردی که پاریس زندگی کرده باشد، به جز جهنمی داغ نیست. رها کردن کافههای پاریسی، گالریها، هنرمندهای جورواجور، چندان ساده نیست.
هر کدام از ما اگر بودیم، انگشت «چه کنم چه کنم» به دهان میگرفتیم که برویم و خود را به دست فراموشی بسپاریم یا بمانیم و به هر راهی که شد، خبر بسازیم؟
هنرمند آماتوری که خود را از بازار خبرها دور میکند، خطر مرگ را به جان میخرد و گوگن هم چنین کرد. او همه چیز را کنار گذاشت، حتی آنچیزهایی را میخواست برای آن بجنگد. نقاش پاریسی نمیخواست مثل پیسارو نقاشی کند. او دوست داشت در جایگاه پیساروی امپرسیونیست باشد، اما سبک او را دوست نداشت. رهای و رفتن به سوی رهایی، گوگن را همیشگی کرد.
روزگار ما اما چنین نیست. پول و عافیتطلبی همه چیز را نابود کرده است. چندی قبل یکی از مراکز کاملا غیرفرهنگی، برای آنکه تنورش را برای مشتریانش داغ کند، جشنوارهای ترتیب داد که متهمانش اتفاقا از میان نقاشان انتخاب شده بودند.
یک مجسمه را نقاشان داده بودند که رویش را منقش کنند به آنچه میخواهند. هدیههای خوبی هم در کار بود. چنان ولوله افتاد که انگار جایزه نوبل را آورده باشند در میدان ولیعصر و گفته باشند هر کس زودتر رسید، برنده خواهد بود. این است روزگار ما.
نه آنکه بخواهیم همه هنرمندان به یک چوب بزنیم، اما روزگار ما روزگاری نیست که برای رسیدن به آرمانهایمان از خود بگذریم. روزگار ما آنچنان نیست که سعدیوار همه عمر را در طلب دانش بگذاریم و در سالهای میانی و پایانی به نوشتن برسیم. روزگار ما آنچنان نیست که همچون بوعلی، چنان کنیم که تهمت الحاد را بن تن بپزیم و دانشمند باشیم. ما وارثان گالیهایم که مدام انکار میکنیم. حلاجها تمام شدند.
نظر شما