مرگ هرگز مرا نمی‌‌ترساند. البته دوست ندارم زود بر اثر یک حمله قلبی یا چیزی مثل این بمیرم. از یک خداحافظی درست و حسابی خوشم می‌آید با یک عالم حرف و چیزهای دیگر... نوشتن درباره مردم عصر معاصر سخت‌تر از داستان‌های قدیمی است چون من اصلاً‌ آدم مدرنی نیستم...

 

محمد حسنلو: بریل بینبریج، رمان‌نویس بریتانیایی و نامزد دریافت جایزه نوبل شنبه گذشته در سن 77 سالگی درگذشت. این نویسنده مطرح که داستان‌هایش بازگوکننده روابط انسانی است، پس از روزها مبارزه با بیماری سرطان در بیمارستانی در لندن جان سپرد. بینبریج که در بندر لیورپول در شمال غربی انگلستان به دنیا‌ آمده بود، زمانی عنوان کرده بود که سنش را در نوجوانی برای اینکه بتواند بدون اطلاع والدینش به فرانسه برود، دروغ گفته است!

این نویسنده در طول عمرش بیش از 15 رمان نوشت که از آن جمله می‌توان به «یک آخر هفته با کلود» و «وقت تلف شده» اشاره کرد. بینبریج پنج بار جزء فهرست نهایی نامزدهای جایزه بوکر و دو بار برنده جایزه ادبی ویتبرد شد. نگاه بینبریج و کتاب‌هایش او را به یک سنت‌شکن بدل کرده بود، با این وجود در سال 2000 توسط ملکه الیزابت دوم به عنوان «بانو» که معادل عنوان شوالیه برای زنان است رسید.

پس از انتشار «به گفته کوئینی» در سال 2001، نویسنده انگلیسی در حال نگارش اثر جدیدی به نام «دختری با لباس لهستانی» درباره قتل بابی کندی، برادر جان اف. کندی بود. فته می‌شود بریل بینبریج هرگز از مرگ ترسی نداشت. در مصاحبه‌ای گفته بود: «مرگ هرگز مرا نمی‌‌ترساند. البته دوست ندارم زود بر اثر یک حمله قلبی یا چیزی مثل این بمیرم. از یک خداحافظی درست و حسابی خوشم می‌آید با یک عالم حرف و چیزهای دیگر.»
«یک آخر هفته با کلود، قسمت دیگر چوب،‌ گفته هریت ،‌ شیشه اسرارآمیز،(نامزد دریافت جایزه بوکر)، گردش در کارخانه بطری سازی، (نامزد دریافت جایزه بوکر‌ و دریافت جایزه داستانی گاردین)‌ ، ویلیام شیرین، یک زندگی خاموش، وقت تلف شده، آدولف جوان، باغ زمستان، عذرخواهی واتسون، یک داستان ترسناک (نامزد دریافت جایزه بوکر)، پسران روز تولد، هر کس برای خودش(نامزد دریافت جایزه بوکر)،  جرج بزرگ» از جمله رمان های وی تا سال 2005 محسوب می شوند. با وجود اینکه وی پنج مرتبه نامزد دریافت جایزه بوکر شده بود ولی در هر بار به دلیلی از دریافت آن ناتوان ماند ولی رسانه ها و اساتید دانشگاهی انگلیس همواره از او به عنوان چهره درخشان ادبیات این کشور در نیمه اخیر قرن گذشته یاد کرده اند.

روزنامه تایمز لندن چندی پیش در لیست 50 نفری نویسندگان برتر تاریخ کشور بریتانیا بعد از جنگ جهانی دوم نام «دیم بریل مارگارت بینبریج» را ذکر کرده بود و همین امر زمینه ای برای مصاحبه با این نویسنده انگلیسی را فراهم آورد. وی در این مصاحبه که در نشریه «رایتر دیجست» منتشر شد درباره الگو و روش‌های خود در خیال پردازی در داستانهایش صحبت می کند:‌

در چند سال اخیر بیشتر تبلیغات درباره آثار شما همیشه روی جرج بزرگ و افتخارات آن متمرکز بوده است. اولین چیزی که به ذهن می‌رسد چگونه چنین داستان پرمحتوایی در فضایی کوچک با داستانی کوتاه اتفاق می‌افتد و اصلاً چرا علاقه دارید داستان‌هایتان را کوتاه بنویسید؟ 

من همیشه به نوشتن داستان های کوتاه علاقه داشتم و همیشه وقتی داستانی بیش از حد بلند می‌شد آن را دور می‌انداختم. ولتر(فیلسوف و نویسنده فرانسوی قرن هجدهم) در نامه‌ای به دوستش می‌نویسد «متاسفم از اینکه نتوانستم آن را خلاصه کنم و اینقدر طولانی شد چون زمان زیادی برای کوتاه کردن آن نداشتم.» من فکر می‌کنم باید روی نوشته‌ها وقت زیادی گذاشت تا آنها برای خواننده کوتاه و مفید شوند.

 
چگونه خود را به کوتاه نویسی عادت داده‌اید و به طور کلی چگونه کوتاه می نویسید؟‌

نمی‌دانم! من همیشه اینگونه می‌نوشتم. برای هر صفحه کتاب همیشه جملاتی بیشتر از نسخه نهایی می‌نوشتم و در انتها بعضی از کلمات را حذف می‌کردم و تقریباً در تمام کتاب‌ها از شروع داستان حذف و اضافه جملات تازه، عادت من بوده است و دلیلش را هنوز نفهمیده‌ام. 

هیچ موقع این مسئله شما را نگران نکرد که دور ریختن مطالب نوشته شده و حذف آنها می‌تواند به نوشتن شما ضرر بزند و یا اینکه هیچ کس تا کنون چنین توصیه‌ای به شما نکرده است؟

البته من در نوشتن انسان خوش شانسی هستم. وقتی کار نوشتن را در اوایل دهه هفتاد شروع کردم دور انداختن یک صفحه از نوشته‌هایی که شاید چند ساعت وقت صرفشان کرده بودم مرا نگران می‌کرد ولی وقتی ناشر حساسیت به خرج دهد باید بخشی از نوشته‌ها را حذف کنید و همان روند اولین روزهای کار در ادامه نیز همراه من ماند.  

جایی گفته بودید که برای نوشتن داستان‌هایتان زیاد روی حوادث تاریخی و سرگذشت افراد و زندگی‌ها تمرکز نمی‌کنید. بر این اساس در رمان «هر کس برای خودش» درباره کشتی تایتانیک چگونه داستان زندگی مردمان را در قالب یک واقعه تاریخی بیان کنید؟‌

نه اینطور نیست. همه داستان‌ها و کتاب‌هایی که قبل از این نوشته‌ام همگی داستان کودکی من هستند و هیچ کدام از آنها ساختگی نیستند. شخصیت‌های داستان‌های من همیشه از روی پدر،‌ مادر،‌ برادر و بستگانم الهام گرفته شده‌اند. داستان تایتانیک را همه می‌دانند و جزئیات زیاد مهم نیستند. یک کشتی غرق می‌شود و داستان‌نویس هرگونه که دلش می‌خواهد شخصیت‌های خود را در جریان غرق شدن یک کشتی رویایی خلق می‌کند در واقع به خودی خود شخصیت‌های داستان در قالب تاریخ جان می گیرند.

تحقیقات تاریخی در نوشتن داستانهایتان تاثیری داشته است؟‌ 

بله. مثلاً مثلا در نوشتن «پسران روز تولد» من بر مبنای حوادث تاریخی داستان را نوشتم و بالطبع وقتی شما از روی حقایق تاریخی داستان می‌نویسید باید سیر وقایع را فراموش نکنید، در حقیقت در اکثر داستان‌های این چنینی من چیزی از خودم ننوشتم و هر چه بود داستان‌های واقعی بود که من تنها آنها را روی کاغذ می‌آوردم. 

ولی به نظر می‌رسد بیرون از حیطه وقایع تاریخی سیر داستان به گونه‌ای ساخته و پرداخته ذهن شما است. یعنی اینکه در همین داستان های تاریخی به شخصیت هایی برمی خوریم که در واقعیت وجود ندارند. چگونه می شود واقعیت را با تخیل مخلوط کرد و اصلاً این شخصیت ها از کجا می‌آیند؟‌

 اگر شما برای دیدن نقاشی وقت گذاشته باشید در نگاه کردن به چهره‌های کشیده شده به طور حتم نشانه‌هایی از شخصیت درونی خود نقاش را در آن خواهید یافت. آنها شبیه خود نقاش یا شخصیت درونی وی هستند. در نوشتن هم چنین مسئله‌ای حاکم است. نویسنده همان چیزهایی را می‌نویسد و خلق می‌کند که خودش از تاریخ انتظار داشته و آرزو می‌کرده که زندگی واقعی هم اینطور بوده باشد. در غرق کشتی تایتانیک به طور حتم کسی بوده که تکه یخی را بردارد و روی عرشه کشتی با آن بازی کند. من همیشه پدرم را در بند لیورپول تصور می‌کردم که با برف‌های روی قایق کوچکش بازی می‌کند و می‌دانم که این تصورات کودکی همگی حقیقت داشتند؛ باید بگویم این تصورات در ذهن هر کسی می‌تواند به واقعیت تبدیل شود. در داستان‌ها نیز هرچند شخصیت‌ها خیالی بودند ولی همان کاری را انجام می‌دادند که هر کسی در واقعیت انجام می‌دهد.  

قبل از کار نویسندگی یکی از علاقه‌های شما تماشای تئاتر بوده است. این مشغله تا چه اندازه در نوشتن داستان‌ها و خلق صحنه‌های داستانی به شما کمک کرد؟‌ 

من همیشه مثل یک کودک بر اساس تصوراتم می‌نوشتم و وقتی در سن 15 سالگی اولین بار به تئاتر رفتم و احساس کردم صحنه تئاتر یک نوع متفاوت از آموزش است. هرچند من هیچ وقت نمایشنامه‌ای ننوشتم ولی رفتن به سالن تئاتر کلاس درس ارزشمندی بود که من در آن چیزهای بسیاری برای نوشتن آموختم که همین کلاس درس را با تماشای نقاشی‌ها و خواندن کتاب نیز تجربه کردم. دیالوگ‌های صحنه تئاتر به طور عجیبی به نقاشی‌های موزه‌ها شباهت داشت و من همیشه از آنها درس نوشتن یاد می‌گرفتم. 

شما در کتاب‌ها و داستانهایی که نوشتید روایت سرگذشت مردمان قرون گذشته و زمان حال را در کارنامه ادبی خود دارید. آیا نوشتن درباره مردمی که در اواسط قرن 18 میلادی زندگی می کردند سخت‌تر از نوشتن درباره مردم عصر دیجیتال نبود؟‌ 

خیر! به خاطر اینکه من همیشه برای نوشتن داستان‌هایم به گذشته می‌روم و حالا این سیر تاریخی می‌خواهد چند صد سال باشد یا اینکه چند سال. حتی باید بگویم که نوشتن درباره مردم عصر معاصر سخت‌تر از داستان‌های قدیمی است چون من اصلاً‌ آدم مدرنی نیستم. تمام بچه‌های من بزرگ شده‌اند ولی من هنوز فکر می‌کنم بزرگ نشده‌ام و در زمان‌های کودکی سیر می‌کنم و به سبک زندگی قدیمی‌ها بیشتر علاقه دارم.

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 74171

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
2 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بدون نام US ۰۷:۲۰ - ۱۳۸۹/۰۴/۲۳
    0 0
    اینم خداحافظ درست و حسابی.خداحافظ.