|حمیدرضا ابک|
بیست و دومین نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران افتتاح شده است. عدهای میگویند کارناوالی که راه افتاده نمایشگاه نیست و فروشگاه است. استدلال میکنند که هیچ نمایشگاه کتاب معتبری در جهان وجود ندارد که بتوانید در آن کتاب بخرید و بفروشید. در نمایشگاههای معتبر، نویسندگان و ناشران و مترجمان و ادیتورها جمع میشوند، خرید و فروش رایت میکنند، قرارداد میبندند، نشست برگزار میکنند و از این حرفها، ما اما کتاب میفروشیم و کتاب میفروشیم و تخفیف میدهیم و کتاب میفروشیم. عدهای دیگر میگویند: این فروشگاه بزرگ بینالمللی نیست.
استدلال میکنند که ناشران بزرگ به نمایشگاهها نمیآیند. اینها که میبینید، نمایندگان ایرانی آن ناشران بزرگند که از آنجا کتاب میخرند و اینجا میفروشند. به همین خاطر هم در چند غرفه مختلف از یک ناشر خارجی کتاب میبینی. بعد هم سؤال میکنند اگر این نمایشگاه بینالمللی است، پس چرا هیچ خبری از نمایندگان آن ناشران کذایی نیست؟ پس چرا هنوز هم از ما بهتران در اظهارنظرهای گاه و بیگاهشان میگویند، نمایشگاه کشوری را که قوانین کپیرایت را نپذیرد به رسمیت نمیشناسیم؟ سالها پیش وقتی نمایشگاه نفت و کتاب، تداخل زمانی پیدا کردند، مسئولان اعلام کردند که نمایشگاه کتاب تهران در تقویم بینالمللی نمایشگاههای جهان ثبت شده و هیچ امکانی هم برای جابجایی زمانی آن وجود ندارد. الحمدلله دولت نهمی آمد و تاریخ افتتاح نمایشگاه را از دوازدهم به شانزدهم اردیبهشت انداخت و این اسطوره بینالمللی بودن را هم شکست؛ ناشر خارجی بیکار ننشسته که هر جور دلمان خواست تاریخ نمایشگاهمان را عوض کنیم.
فقط میترسم همین روزها یکی پیدا شود و حساب کند و بگوید که این دوره، بیست و دومین دوره هم نیست و بیست و یکمین است و بعد هم وانفسای اثبات این حقیقت را خواهیم داشت که اینجا تهران است یا نه. حلقه مفقوده کتاب در ایران اقتصاد نشر است و انگار هیچکس نمیخواهد این حقیقت را به رسمیت بشناسد یا به زبان بیاورد. هیچکس مخالف فروشگاه بودن نمایشگاه نیست، ناشر برای اینکه میخواهد کتاب بفروشد و دولت برای اینکه میخواهد پز دومیلیون بازدیدکننده را بدهد. دولت حق دارد، نمایشگاه چه دردی از او دوا میکند، ناشر هم حق دارد. نسبت تعداد کتابهای تولیدی ما با فروشگاههای کتابمان چیست؟ هرشهر ما چند کتابفروشی دارد؟ هر کتابفروشی چند متر است؟ چقدر ویترین برای نمایش دارد؟ اصلاً مگر چند ناشر ما کتابفروشی هم دارند؟ ناشر دولتی پولش از پارو بالا میرود، هفت دهنه مغازه دارد، نگران مجوز نیست و تازه از فروش کتابهای ناشران دیگر هم سود میبرد. ناشر خصوصی اما هفتش گرفتار هشت و دستش بر دامان حمایت حقیرانهای به نام خرید کتاب از سوی ارشاد. تازه منت هم سرش میماند که قصد ما از خرید کتاب، حمایت نیست. مجوز یک کتاب، شش ماه و یکسال طول میکشد تا صادر شود و هیچکس فکر نمیکند به فرض که سانسور حق ماست، یک نفر به فکر آن بینوای سرمایهگذاری باشد که قرار است حساب و کتاب کند و ببیند این پولی که در چرخه نشر انداخته، سودش به جهنم، اصلش کی برمیگردد. بنشیند و صبر پیش گیرد که شاید یکی از روزهای این زمستان کتاب، خبرش کنند که بیا این اصلاحیهها را اعمال کن و برو چاپش کن.
نمایشگاه ما بینالمللی نمیشود چون به هیچ ضرب و زوری نمیخواهیم برای پذیرش کپیرایت کاری کنیم. یادمان رفته که حتی اگر تمام مقدمات را هم فراهم کنیم اول خربگیری است که زبانمان فارسی است و مگر چند نفر در جهان به این زبان تکلم میکنند و میخوانند؟ و مگر میشود اقتصاد یک صنعت شکوفا و پویا شود بیآنکه مقولهای به نام صادرات در آن معنا داشته باشد؟ بیست و دومین نمایشگاه بینالمللی کتاب، نمیدانم چندمین کارناوال فروش چیزهایی است که اسمش را گذاشتهایم کتاب. پادشاه عریان است اما کجاست کودک حلالزادهای که فریاد عریانی او بردارد و خلایق را باخبر کند از اینکه مشکل از گیرندههای شما نیست، مشترک موردنظر لباسی بر تن ندارد.
نظر شما