در حواشی مختارنامه و نقش«حضرت عباس(سلام خدا بر او)»

گمانم چیزی حدود دو دهه پیشتر بود که مدرسه کارگاهی فیلم­نامه­نویسی حوزه هنری به همت حجت­الاسلام زم تأسیس شد.

آن روزها مدام با خودم درگیر بودم و به­خاطر سربزرگی­هایم، همه روز را کار می­کردم و در مسیرِ این«همه­روز کار»، آدمهای فرهنگی زیادی را دیدم و گفتگوهایی شکل گرفت که بیایید و ببینید.

در مسیر این گفتگوها بود که فیلم سینمایی آدم برفی و حواشی­اش متولد شد... نمایش عشق­آباد به روی صحنه رفت و مدام اسم این مرد نازنین، تکرار شد.

بی­اغراق و بی آن که واهمه­ای از اتهام شیفته­گی داشته باشم، دیدارش را آرزومند بودم و به­خاطر انبوه هنرمندانی که دیده بودم و ظاهرشان را متناقض باطن­شان دیده بودم، همیشه نگران بودم مبادا در نخستین دیدارم، چیزی رخ دهد و از آرزویم پشیمان بشوم.

به همین دلیل، تلاش کردم از دیدارهای با هماهنگی بیشتر استقبال کنم تا پیشامدی و ناگاهی... که همان هم پیش نیامد.

روزی از روزها به خاطر لطف حجت­الاسلام زم که بسیار قدرشناس آنم، قرار شد در جلسه یکی از کارگاه­های مدرسه کارگاهی فیلمنامه نویسی حوزه- کارگاه تاریخ اسلام- حاضر بشوم و به­خاطر شلوغی اوضاع آن روزهای دفتر ادبیات بچه­های مسجد و برپایی ده­ها شب شعر همزمان در مساجد تهران، نتوانسته بودم به عادت همیشه­ام درباره جایی که می­رفتم، آگاهی و اطلاعی به­دست بیاورم.

خیلی شتابزده از خیابان فاطمی به سوی میدان و خیابان فرعی­ میزبان مدرسه پیش رفتم و پله­های نفسگیرش را دوتا- یکی بالا رفتم و هنگامی به جلسه رسیدم که چهره­های مهمانان، غرق در چای، بوی سیگار، کمی میوه و چشمها و ذهنهای مشغول خواندن و کلنجار، به هم نگاه می­کردند.

در آستانه در، فقط منتظر معلمی بودم که سطلی را به رسم قدیم، روی سرم بگذارد و از من بخواهد که به­خاطر دیررسیدن، یک لنگه­پا بایستم!... اما چنین نشد. همه چنان درگیر ماجرا بودند که هنوز گمان می­کنم ورودم- با این که عضو تازه بودم- زیاد نتوانست جریان بحث را تغییر بدهد.

تا جایی که یادم می­آید- با همین حافظه درب و داغان!- دور میزی که در میان اتاق بود، حجت­الاسلام زم، یوسفعلی میرشکاک، ابراهیم حاتمی­کیا(تردید دارم)، فرهاد توحیدی، مهدی سجاده­چی، عباس اکبری، خانم زهره حاتمی و داوود میرباقری بودند(سید داوود میرباقری- که یک بار خودش با همین تأکید گفت).

بحث درباره فیلمنامه و حواشی اثری از خانم حاتمی درباره حضرت خدیجه(سلام خدا بر او) بود و من، در همان نخستین دیدار، از ورود مقارن با چنان شگونی، به وَجد آمده بودم و با آن که بسیار مشتاق ورود به بحث بودم، ترجیح دادم سکوت کنم و در نخستین جلسه، حرفی نگویم... هم کم­سن­تر از همه بودم و هم نمی­دانستم به اعتبار مطالعه­ام دعوت شده بودم یا به­خاطر دوره­های کم و بیش نویسندگی، نویسندگی نمایشنامه و سرکی در سینما.

به همین دلیل­ها بهتر بود سکوت می­کردم. عرصه سیمرغ بود و بیم پرسوخته­گی داشتم.

هنوز سی دقیقه نگذشته بود که حجت­الاسلام زم، با هوشمندی همیشه­اش دریافت که به بخشی از استناد فیلمنامه، انتقادی در سکوت داشتم و همان، بهانه ورودم به بحث شد.

در همان جلسه­ها بود که یک بار به­دست و قلم یکی از اعضای عاشق و فرهیخته گروه، فیلمنامه حضرت عباس نوشته شد و به روشنی مشخص شد که همان بحث طنز کلامی ما درباره خدا و حضرت عباس، دامنه­ای گسترده از مردم عادی تا هنرمندان پیشکسوت را شامل می­شود. از اساس، این اسم شریف و این هویت شگفت، در همه­جای تاریخ- از سیره تا عرفان- چنان حاضر است که هرگاه به اسم شریفش می­رسیم، به برکت سیدالشهدا(سلام خدا بر او) ناخودآگاه، کلاه از سر عقلمان می­افتد و دست و پایمان را گم می­کنیم.

در مسیر بررسی همان فیلمنامه، به ماجرایی رسیدیم و من و یکی- دو نفر دیگر از دوستان، رَگِ غیرتمان جنبید و اگر نویسنده محترم اثر و اراداتش را نمی­شناختیم، بعید نبود کاری دستش می­دادیم!

ماجرا این بود که حضرت عباس در کودکی(اگر درست به یادم بیاید) و دربیابان گم می­شود و به قبیله­ای برمی­خورد که قبیله عبیدالله زیاد است و همانجا و با شناختن او، تصمیم می­گیرند تحقیرش کنند و برهمین اساس، تصمیم می­گیرند با شمشیر، دستهایش را قطع کنند.

در همین حال، ناگهان شمشیر از دستهای او می­گذرد و دستها را نمی­بُرَّد.

 

بنایم در این یادداشت، تعریف از خود نیست... کمی حوصله داشته باشید لطفاً. سپاسگزارم.

جلسه­های بعد، یکی یکی آمدند و عمر حضورم به یک سال رسید و در همه سال گذشته، با این که پنهانی تجربه­های ناقابلی را به استاد نشان می­دادم و در همان مجال کوتاه، تلاش می­کردم از همه اعضای ثابت و متغیر جلسه بهره­گیری دانشی کنم اما هیچگاه فرصتی جز به اندازه تماشا پیش نیامد.

گفتگوها(دیالوگ­ها)ی آثار استاد میرباقری، بهانه گفتگوهای پی­درپی شدند و به همین بهانه کوتاه و دلپذیر، نکته­های شایسته­ای را از شخصیت، منش و توان اجتماعی و مردم­شناسانه او دریافتم.

کسی که بی­دیدن، شنیدن و فهمیدن نمی­نویسد، نمی­سازد و سراغ موضوعی نمی­رود(شاید به همین دلیل است که هنوز فکر می­کنم ای کاش در ادامه همان سالها و سیر طولانی مطالعه­اش درباره سلمان فارسی، به­جای مختارنامه، همان مجموعه ساخته می­شد).

استاد میرباقری، با همه بیماری­ای­اش در آن سالها که نمی­دانم برطرف شد یا نه، تلاش می­کرد نامنظم در جلسه­ها حاضر نشود. به اندازه­ای که دیگران برای اثرش وقت می­گذاشتند، او نیز وقتی بگذارد متناسب.

تلاش می­کرد با همه دشواری کارهای دیگرش، اگر تکلیفی بر عهده­اش گذاشته می­شد، کوتاهی نکند. اغلب هم در آثار کارگاهی، بنای نوشته شدن دیالوگ را بر حضور او می­گذاشتند.

در همان جلسه­های ارزشمند و گمنام بود که طرح تُربَت را نوشتم که بسیار خوشش آمد و همان ترغیب ناگهانی همان جلسه دلپذیر، سبب شد حالا فیلمنامه همان زن را بنویسم و همه­سال درگیرش باشم و مدام بازنویسی­اش کنم و با همه کاستی­هایش دلخوشم که روزی کسی مانند او فکر و طرحش را پسندید.

سید داوود میرباقری، همیشه می­داند که چه می­کند... حتی اگر با او موافق نباشیم.

زبانِ زمان را به­خوبی می­شناسد و به اندازه آرامشش در سخن­گفتن و اندیشیدن، آدمی عمیق و کاردان است.

به تاریخ اسلام، محترمانه نگاه می­کند و از این منظر با برخی از همکارانش متفاوت است

اصل حرفم:

روزی که خبر و تصویر بازیگر نقش حضرت عباسِ مختارنامه را دیدم، جاخوردم. حرکت درستی نبود(البته به نظر من).

برخی از امور فرهنگی ما، زمانی به اندازه چند ماه می­خواهد تا عرضه شود و زیاد برای اسم­گذاری یا«به اسم­گذاری» نباید شتاب کرد.

اوضاع از همان روز، قمر در عقرب شد و حتی تجربه مجموعه«امام­علی(سلام خدا بر او)» نیز از یاد همه رفت.

در مختارنامه، بحث چهره حضرت عباس(سلام خدا بر او) همه را گرفتار کرد در این حال که مجموعه امام­علی، دست و پای امام معصوم نیز به نمایش درآمد و چنان دقیق، معتقدانه(بخوانید باخلوص نیت) که اهانتی محسوب نشد.

با همه پیشینه محدود و ناچیزم در گوشه و کنار فرهنگ، یقین دارم اگر فضاسازی مطبوعاتی در اطراف چنین موضوعی نمی­شد، خودبه­خود، وسواس، دغدغه علاقه­مندی و احترام استاد میرباقری به شخصیت عظیم­الشأن حضرت عباس، کار خود را می­کرد و نتیجه نیز چنان می­شد که در نماهای گوناگون امام­علی، معصومیت از دست رفته، عبدالعظیم حسنی و نمونه­های دیگری از آثار او دیده­ایم... اما ظهور زودهنگام تصویر بازیگرِ نقش این مجموعه، کاری کرد کارستان... وگرنه کیست که نداند در همه صدا و سیما، کسی پیدا نمی­شود که درباره نقش معصومان و غیرمعصومان ارجمندی مانند ماه بنی­هاشم حساس، معتقد و ارادتمند نباشد.

مراجع عظام نیز نیک می­دانند که اگر دستی بخواهد چهره ماه او را خدشه­دار کند، پیش از پاسخ مردمی، سزایی الهی خواهد دید(و البته به هزار دلیل و شاهد و سند، یقین دارم که اگر چنین بود، در میان ساخت مجموعه، کار عوامل یکسره می­شد... بس که این چهره نازنین، در میان ملائکه و ارواح مؤمنان، خواهان و عاشق دارد).

امروز، چند هفته­ای تا رسیدن مجموعه به بخش مولایمان ابالفضل­العباس مانده است. تا امروز، مختارنامه نتوانسته مرا اسیر خود کند. شاید ایراد از من است که از ابتدا، خود را بیننده مجموعه امام­حسین فرض کرده­ام... یا تا هفته پیش با مختار مشکل داشتم... یا شاید گمان می­کنم چنان که استاد اصغر همت از پشت صحنه مجموعه امام­علی برایم تعریف کرد، مختارنامه، چنان احوالی را در«همه»صحنه­ها برنیانگیخته است و شاید هم با همه سکانس­های به­یادماندنی­ای که در مختارنامه دیده­ام، تیتراژش را نپسندیده­ام که اینجور شده­ام اما به هر حال چه مجموعه همکاران مختارنامه بپسندند و چه نپسندند، همه منتظر رسیدن مجموعه به تصویری شفاف از کربلاییم... و در این چهره نورانی، خال زیبایش، سکانس عروج مولا قمربنی­هاشم(سلام خدا بر او) است.

نه در اندازه دفاع از استاد میرباقری­ام و نه در اندازه سینماگری که بنام باشد.

نه شایسته مخاطب قرار دادن مراجع عظامی مانند حضرت آیت­الله وحید خراسانی­ام و نه در تاریخ اسلام، صاحب نامم...

قلمی دارم به اندازه خودم با عمری بیست و پنج ساله و ناچیز. فقط تصور کردم این نیز یکی دیگر از کارهای امام­حسینی است که ما، همه­ساله مشتاقانه به سوی اجرایش می­دویم و در این مسیر، برایمان تفاوتی نمی­کند که نویسنده باشیم یا آبدارچی، پای دستگاه بلندگو ایستاده باشیم یا مداح باشیم... فقط تلاش می­کنیم با همه وجودمان کاری کنیم که شخصیت نستوه و سترگ مولایمان بهتر دیده بشود و در این مسیر، یاران او را نیز می­شناسانیم.

نمی­دانم... شاید لازم باشد بخشهای ساخته شده را به­صورت خصوصی به گروهی از بزرگان نشان دهیم...

شاید بهتر باشد از نمایش مستقیم قرص صورت پرهیز کنیم(که زیاد این روش را نمی­پسندم)...

اصلاً همان که گفتم، بهتر از همه­چیز است: به این کار هم به­عنوان یکی از کارهای امام­حسین نگاه کنیم و با همه وجودمان برای حلش پیشقدم شویم.

همه نوشتنم با همه ناچیزی­ام، برای این بود که اگر روزی در این کار مولا نیز اسم آدمهای تلاش کرده را فهرست کردند، اسم من نیز در میان پیاده­گانی که برای پیشرفت مسیر ماجرا به سوی مطلوب قدم برداشته­اند، باشد.

در پایان:

یک چیز را یادآوری کنم. خاطره­های خالصانه استاد ارجمند و دلپذیر، عاشق بزرگ حضرت اباعبدالله جناب فرشچیان را فراموش نکنیم که در اثر عصر عاشورا، قامت بانوی عالم، حضرت زینب کبرا(سلام خدا بر او) را ترسیم کرد و مشمول عنایت نیز شد...

در اثر ضامن آهو- چنان­که خود بارها یادآوری کرده­اند و عجیب است که شنیده و دقت نشده مانده- برای این که چهره امام­رضا(سلام خدا بر او) را مجسم کنند، به خود حضرت متوسل شده­اند تا گرفتار هاله نور و ترفندهای دست چندم نشوند و سرانجام، همان چهره را کشیده­اند... چهره­ای که بسیاری از بینندگان جمال امام هشتم نیز شباهت ماهوی آن را تأیید کرده­اند... و با تصویر نقاشی شده مرحوم فرصت شیرازی از چهره دیده شده مولا علی­بن موسی­الرضا در خواب نیز شباهتی دارد.

تا جایی که من شناخته­ام و از مجموعه آخر نیز دانسته­ام، استاد سیدداوود میرباقری، همانی است که امیرمؤمنان علی-بن ابی­طالب(سلام خدا بر او)، توفیق ساخت مجموعه­اش را به او بخشید(ما که به چنین عقایدی معتقدیم، نه؟!) پس پیشنهاد می­کنم امروز و در این مشکل، همه دوستان ادیب و هنرمند که دستی در نوشتن، نقد و تحلیل- چه تاریخی و چه هنری دارند- این مشکل و این مرد را دریابند... تا دیر نشده... که یقین دارم جز به شوق خدمت، پا به این حریم عاشقانه نگذاشته است..

 

کد خبر 118796

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 2
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بخشي IR ۱۹:۵۶ - ۱۳۸۹/۱۰/۰۷
    0 0
    سلام!من هم خواستم با اين پيام جز ليست كار امام حسيني باشم.
  • fame IR ۲۳:۲۷ - ۱۳۸۹/۱۰/۱۹
    0 0
    به نظر من اگر چهره حضرت عباس نشان داده نشود بهتر است ولی سریال مختارنامه واقعا عالی است .مرسی

آخرین اخبار

پربیننده‌ترین