نمی جویم در این شب، من، بجز دریای چشمانت
که شاید لحظه ای باشم، من دیوانه، مهمانت
خبر دارم که می آیی، بدون ناز، چون باران
و حاصلخیر می گردد دل عالم ز بارانت
مرا آسوده خاطر کن، که خاطرخواه من باشی
به روزی کان ندا آید که گرد آیند مردانت
شبم تا هر سحر بی یاد تو روشن نمی گردد
خوش آن روزی که صبح اش زنده می گردد به فرمانت
زمین و آسمان طاقت ندارد دوری رویت
کجا طاقت کنند از دوریت ای دوست، یارانت

سرودهای تازه
کد خبر 1227923
نظر شما