۴ نفر
۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۸ - ۰۸:۰۴

صدای سلام مسافری که در را باز کرد و روی صندلی عقب نشست،پرتش کرد به سالهای دور؛عملیات رمضان.

سرش را برگرداند و با او چشم تو چشم شد. برای لحظه ای نگاهش را به سمت چپ او چرخاند. ناصر را دید.بدجوری از بدنش خون می رفت،اما صدایش در نمی آمد. زیر لب چیزی می گفت که صدا نداشت فقط تصویر داشت. 

دوساعت بعد ،الله اکبر اذان بود که اشهدان لااله الا الله را گفت و رفت.

دوباره با مسافر چشم تو چشم شد؛ دهانش را باز کرد که بگوید ناصر؟ زبانش بند آمد.
چشمهایش پر اشک شد.ناصر لبخند زد.
- حرکت کن داداش. سه تا تاکسی بعد از تو پر کردن رفتن. به افطار نمی رسیما.

۱۷۱۷

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 1257627

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
3 + 14 =