چندان فرقی هم ندارد آن سیاستورز، اصلاحطلب باشد یا اصولگرا، چپ باشد یا راست، با نظام باشد یا بر نظام ... سیاستورز، به هر پدیدهای، عاری از وجوه انسانی و حتی اخلاقی، به کارکرد سیاسی و اجتماعی از زاویه تشکیلاتی/ایدئولوژیک خویش مینگرد و هنرمند، نه کارکرد، که غایت احساس انسانی را در دورنمای مسیر هنرش میبیند.
«عیادت از هنرمند در حال مردن» عبارتی نه از سر تکریم است و نه تحقیر، بلکه برآمده از فاصله عمیقی است که بین این دو ساحت وجود دارد و کارکردش، نوعی بهره ابزاری از هنرمند برای بالا بردن سطح مطلوبیت و مقبولیت سیستم مد نظرش نزد مردمان و نخبگان است؛ و نه حتی توصیه به یک امر اخلاقی/معاشرتی. سیاستورز اصولا از فهم هنر عاجز است و از این رو است که اگر از اغلب ایشان بپرسید کدام فیلم یا موسیقی یا رمان یا نمایش یا نقاشی یا عکس یا هر نمود هنری دیگری را دوست داشتهاند، یا چنان از مرحله پرت هستند که پاسخی ندارند و یا اگر هم جوابی بدهند، نه ناظر به انسجام و قرینه و زیباییشناسی، که معطوف به «پیام»های اجتماعی آثار هنری است؛ هر چه پیام مهمتر و درشتتر و کوبندهتر و البته نزدیکتر به دیدگاه جناحی و حزبی، آن اثر هنری هم مقبولتر؛ فارغ از شایستگی شیوه بیان حس و ادراک. از انصاف نگذریم که هنرمندجماعت نیز استعدادی در سیاستورزی ندارند و اگر قرار باشد مدیریت جامعه یا گروهی را بر عهده گیرند، بعید است توفیقی حاصل آید.
قاعدتا در پس هر قاعدهای، استثناهایی هم هستند، که البته به حکم «النادر کالمعدوم»، محل چندانی از اعراب ندارند.
صدالبته میتوان و میبایست، لحن آن نماینده و هم سلکانش را در هر جبهه و تشکیلاتی، به مذمت یادآوری کرد تا در مراتب بعدی، دست کم برای حفظ
ظاهر هم شده، شأن کلام و مقصد کلام رعایت شود، ولی حکایت نیش عقرب و بهر کین و اقتضای طبیعت، حکایتی عمیقتر از این توصیههای مقطعی و مصداقی است. این، حاصل گسست دو جهان است.
* منتشر شده در کانال تلگرامی نویسنده
۲۵۸۲۵۸
نظر شما