مسئله مهم در استفاده از سیره شهدا این است که شهدا در ابعاد گوناگون شناخته شوند. معمولا در جلساتی که برای معرفی و یادبود شهدا برگزار می شود چون بعد عاطفی این جلسات بر سایر ابعاد شهدا غلبه دارد به ذکر خاطراتی از شهدا که عاطفه های مردم را تحت تاثیر قرار بدهد پرداخته می شود و به مولفه های دیگر شهدا کمتر اشاره می شود.
به نظر می رسد برای اینکه شهدا به انسان هایی که در همه زمان ها بتوانند اسوه جوانان و مردم قرار بگیرند باید شهدا را آن گونه که بودند به مردم معرفی کنیم نه آن گونه که ما تمایل داریم. شهدا افرادی مثل سایر انسان های جامعه بودند و تفاوت چندانی با آن ها نداشتند. ولی دو ویژگی پیدا می کردند تا به افراد برجسته تبدیل شوند. یکی اینکه این ها تصمیم می گرفتند از زندگی عادی خود خارج شوند و تمام وجود خود را در اختیار جبهه و جنگ قرار دهند؛ این تصمیم، اولین گام بود.
در جهت اجرای این تصمیم وقتی به میدان جنگ می آمدند فرهنگی در جبهه به وجود آمده بود که آن فرهنگ در رفتار رزمندگان حاکم می شد. آن فرهنگ این بود که محیط جبهه محیط دوستی، مهربانی و الفت بود و همه رزمندگان با هم صمیمی و به هم پیوسته می شدند.
همان طور که خداوند می فرماید «واعتصموا بحبل الله جمعیا و لاتفرقوا»، آن ها به حبل الهی تمسک پیدا کرده و به هم می پیوستند و قدرتی پیدا می کردند که به صورت صف واحد می شدند. آن موقع تبدیل به انسان هایی می شدند که قرآن راجع به آن ها می فرماید «ان الله یحب الذین یقاتلون فی سبیله صفا کانهم بنیان مرصوص».
نکته بعدی اینکه همه رزمندگان، جبهه را محیط یادگیری قلمداد می کردند. به همین خاطر امام خمینی(ره) فرمود جبهه دانشگاه بزرگی است که همین طور نیز بود. یادگیری هم در حوزه خلقیات و اخلاق اسلامی و هم در توسعه معنویات افراد و زندگی عبادی و هم در دانش تخصصی جنگ اتفاق می افتاد.
افرادی داشتیم روز اول جنگ سیگار می کشیدند ولی مدتی که می گذشت نه تنها خود سیگار را ترک می کردند بلکه سایرین را به سلامت جسمانی دعوت می کردند چون از نظر اسلام ضرر رساندن به جسم مذموم تلقی می شود. رزمندگانی داشتیم که در روزهای اول جنگ حتی استفاده از سلاح های سبک را بلد نبودند ولی پس از مدتی آن قدر پیشرفت می کردند که می توانستند پیچیده ترین ادوات نظامی را به کار گیرند.
رزمندگانی داشتیم که روز اول جنگ از تاکتیک، تکنیک و طراحی عملیات هیچ نمی دانستند؛ مثل شهید باکری، ولی مدتی که گذشت به طراحان بزرگ عملیات ها و کسانی که دقیق ترین تاکتیک ها را علیه ارتش عراق به کار می گرفتند تبدیل شدند.
بنابراین محیط جنگ محیط یادگیری در حوزه اخلاق و عرفان اسلامی و دانش نظامی بود و هر کسی در این محیط قرار می گرفت بیش از هر چیز یاد می گرفت. محیط جنگ بیش از هر چیز محیط مهرورزی و محبت بود و اینکه افراد چگونه خود را به اوج برسانند که کارها را صلواتی انجام دهند. فرهنگ «صلواتی اقدام کردن» فرهنگ جبهه است.
یعنی کسی انتظار مزد، اجر و پاداش از دیگری را نمی داشت بلکه همچون پیامبران تنها از خدا انتظار اجر و پاداش داشت. رزمندگان بالاترین اجر و مزد را شهادت می دانستند. رزمندگان از مرگ استقبال نمی کردند بلکه از مرگ نمی ترسیدند.
آن ها به دنبال کشته شدن در جبهه نبودند ولی از شهادت استقبال می کردند. آن ها حتی به دنبال کشتن افراد دشمن نبودند بلکه به دنبال تسلیم کردن متجاوز بودند. به همین خاطر هنگام برخورد با دشمن از اسرای آنان استقبال می کردند و از آب و آذوقه خود به آن ها می دادند و با رفتار خود حتی اسرای دشمن را تحت تاثیر قرار می دادند.
به طوری که برخی از این اسرا هنگامی که در دوران اسارت با رفتار اخلاقی رزمندگان ایرانی مواجه می شدند برای جنگیدن با ارتش عراق داوطلب می شدند و ما تعداد زیادی از این اسرا را داشتیم که به لشکر بدر عراق پیوستند و در جنگ با صدام به شهادت رسیدند.
شهیدان مهدی و حمید باکری، فرمانده و جانشین لشکر 31 عاشورا، دارای چند مشخصه مدیریتی مهم بودند. اولین مشخصه آن ها عزم و اراده برای مقابله با ارتش متجاوز عراق بود.
به این مفهوم که تصمیم گرفته بودند تا زمانی که ارتش عراق از خاک ایران بیرون نرود و ایران به اهداف خود در دفاع دسترسی پیدا نکند آن ها میدان جنگ را ترک نکنند و در جبهه به طور مستمر حضور داشته باشند و با تمام قوا و توان بجنگند. و چون این عزم و اراده را از مکتب اسلام اخذ کرده بودند که اسلام دفاع در برابر متجاوز را بر همه واجب می داند بنابراین به صورت داوطلبانه و با خواست خود تا زمانی که به شهادت رسیدند( حمید باکری در اسفند 62 و در جریان عملیات خیبر و مهدی باکری در اسفند سال 63 در جریان عملیات بدر به شهادت رسید) در جبهه باقی ماندند.
بنابراین اولین مشخصه مدیریتی این دو شهید بزرگوار ایستادگی، استواری و عزم و اراده برای مقابله با ارتش عراق و رسیدن به اهدافی بود که امام خمینی (ره) تعیین کرده بود.
مشخصه دوم مدیریتی این دو شهید بزرگوار شرح صدر بود. میدان جنگ میدان سختی ها، نگرانی ها و خطرها است و معمولا کسانی که در چنین صحنه هایی قرار می گیرند نوعی عصبانیت بر آن ها مستولی می شود. ولیکن در تمام دوران جنگ آنانی که به عنوان رزمنده با این دو شهید بزرگوار همکاری کردند همه اذعان دارند که این شهدا دارای سعه صدر بالایی بودند و تمام تلاش شان این بود که به عنوان خدمتگزار رزمندگان در جبهه ها به کار فرماندهی جنگ بپردازند.
از شهید مهدی باکری خاطراتی نقل می شود مبنی بر اینکه هنگامی که ایشان فرمانده ای را برای مسئولیت و یا گردانی تعیین می کردند به وی می گفتند شما را به عنوان خدمتگزار رزمندگان تعیین می کنم.
بنابراین روحیه ای که داشتند این بود که خود را خدمتگزار رزمندگان می دانستند تا فرمانده آن ها. برای آن ها فرماندهی و فرمانبری مطرح نبود بلکه انجام وظیفه دفاع در برابر دشمن اهمیت داشت و همه رزمندگان را در دفاع سهیم می دانستند و برای رزمندگانی که در خط مقدم دفاع قرار می گرفتند اهمیت بیشتری قائل بودند. بنابراین با روحیه سعه صدری که در خود ایجاد کرده بودند توانسته بودند یک فضای مهربانی و رحمت و محبت را بین رزمندگان ایجاد کنند.
حاصل این فضا این بود که رزمندگانی که با این دو شهید بزرگوار کار می کردند به آن ها علاقمند بوده و آنان را از صمیم قلب دوست داشتند و آن ها را به عنوان آقا بالاسر و رییس خود تلقی نمی کردند بلکه به عنوان ایثارگران و فداکاران خط مقدم تلقی می کردند.
مشخصه سوم این دو شهید بزرگوار این بود که آن ها بسیار عقل گرا و تدبیرگرا در طراحی عملیات های مختلف بودند. آن ها هیچ عملیاتی را بدون مطالعه وبررسی در مورد وضعیت، استعداد، آرایش قوای دشمن و بدون مطالعه در مورد زمینی که قرار است علمیات در آن صورت بگیرد، جعفرافیای منطقه عملیات و تاثیر شرایط زمین بر نیروهای خودی و دشمن و همچنین بدون برآورد صحیح از جریان عملیات، طرح ریزی نمی کردند.
متناسب با استعداد خود و شرایط دشمن دقیق ترین مسایل را دنبال کرده و به صورت پیش بینی و برنامه ریزی همه چیز از قبل، وارد میدان می شدند.
بنابراین در عین حال که توکل به خداوند داشتند ولیکن مفهوم توکل را درست دریافت کرده بودند. توکل به مفهوم آن است که انسان همه تدابیر خود را به کار ببندند و به تعبیر مولانا «با توکل زانوی اشتر ببند». به هر حال این دو شهید جزو متوکلین علی الله بودند.
مفهوم توکل را درست درک کرده و معتقد بودند یاری خدا زمانی شامل حال رزمندگان می شود که رزمندگان خدا را یاری کنند و یاری خدا را در این می دیدند که با تفکر، تدبر و برنامه ریزی وارد صحنه جنگ با دشمن شوند و اصول جنگ را رعایت کنند.
اصولا افرادی که در جنگ وارد جبهه می شدند همه مومن و انسان های با تقوایی بودند. بنابراین شرط و ملاک انتخاب افراد برای مسئولیت ها توانایی، تخصص وانگیزه کافی آنها برای انجام ماموریت بود. بنابراین کسی که توانایی، تخصص و انگیزه کافی برای جنگیدن با دشمن نداشت برای مسئولیتی انتخاب نمی شد. در جنگ هیچ گاه اتفاق نیافتاد فردی که دارای توانایی و تخصص کمتر است بر کسانی که دارای توانایی و تخصص بیشتر هستند گمارده شود.
هیچ گاه شهید مهدی باکری افراد کوچک را برای کارهای بزرگ و افراد بزرگ را برای کارهای کوچک انتخاب نمی کرد؛ همان طور که حضرت علی توصیه کردند. افراد را در حد توانایی و ظرفیت هایشان در مسئولیت ها به کار می گرفت و این رمز موفقیت شان در سازماندهی رزمندگان برای جنگیدن با دشمن بود.
نظر شما