مینا علیاسلام: ابراهیم متقی نامی آشنا در بررسی تخصصی و آکادمیک روابط ایران و آمریکاست. او در میزگرد پیش بینی روابط ایران و آمریکا در سال 90 در کافه خبر با بررسی دقیق و سال به سال تحولات دهه 80 شمسی در روابط ایران و آمریکا، چشم اندازی دقیق را از تحولات پیش رو در سال جدید در حوزه روابط تهران و واشنگتن ارائه داده است.
در ابتدای بحث جا دارد مروری کوتاه بر روابط ایران و امریکا در دهه هشتاد شمسی داشته باشیم. اکنون روزهای پایانی این دههایم اما چه فراز و فرودهایی در این دهه روابط تهران و واشنگتن را تحت تاثیر قرار داد؟
دهه هشتاد شمسی در روابط ایران و امریکا جلوه هایی از بحران دائمی را به نمایش میگذارد. در این دهه شاهد تحول بنیادین در ساختار قدرت امریکا بودیم. روندی که طی سال های1997 به بعد در امریکا شکل گرفته بود به گونهای تدریجی به سیاست تبدیل شد و در نتیجه گروههایی که محور اصلی سیاستگذار در امریکا بودند رویکردهای امنیتی را محور اصلی تصمیم گیریهای خود قرار دادند.
این مساله تاثیر بسیار زیادی در معادله قدرت در ایران به جا گذاشت. با وجود آنکه امریکاییها در اواخر دهه 1370 نوعی تمایل دیر هنگام به همکاری با ایران را نشان دادند اما موجهای وارونه که ناشی از روح محافظه کاری و توسعه طلبی گروههای جدید قدرت در امریکا بود، مانع از ادامه روند دهه 1370 شد. بر این اساس در سال 1380 جرج بوش محوریت اصلی را در امریکا داشت در حالی که در ایران آقای خاتمی ادامه الگوی همکاری بین المللی و تعامل سازنده را در ارتباط با سیاست منطقه و بین الملل پیگیری می کرد.
ادبیات به کار گرفته شده در ایران و امریکا طی این دوران با هم همخوانی نداشت؛ زمانی که حادثه 11 سپتامبر رخ داد مقامات اجرایی ایران حادثه یاد شده را محکوم کردند در حالی که امریکایی ها واکنش متقابل برای درک رویکرد ایرانی نسبت به سیاست بین الملل را به هیچ وجه پذیرا نشدند. این مساله نشان می دهد که امریکایی ها در فضای ایجاد شوک به خاورمیانه وارد شدند. اگرچه جرج بوش جنگ 2003 را در برخورد با عراق با عنوان شوک نام گذاری کرد اما واقعا شوک اصلی که به خاورمیانه و روابط اریان و امریکا وارد شد مسائل مربوط به پیامدهای 11 سپتامبر بود.
در این دوران کلیت نظام سیاسی ایران رویکرد همگرایانهای را با قربانیان حادثه 11 سپتامبر اتخاذ کرد. اگرچه واقعیت این حادثه در ذهنیت بسیاری از تحلیل گران ایرانی و زمامداران سیاسی مبهم جلوه میکند اما واقعیت این بود که ساختار قدرت در ایران واکنش همدلانهای را نسبت به جامعه امریکا نشان داد. اما متاسفانه در فضای بحران رویکرد امریکاییها ماهیت دوستانهای نداشت.
ادامه همکاری ایران با اهداف استراتژیک امریکا را باید در فضای اکتبر و نوامبر 2001 مورد توجه قرار داد. این امر مربوط به کلیت نظام سیاسی ایران بود به این معنا که فراتر از ساختار اجرایی حکومت که آقای خاتمی محوریت اصلی سیاست تعامل سازنده را در فضای منطقهای و بین المللی پیگیری میکردند، کلیت نظام هم تمایل به همکاری با نهادهای بین المللی و سیاست های منطقهای امریکا داشت. سیاستی که مجوز شورای امنیت را هم در ارتباط با افغانستان بدست آورده بود.
به این ترتیب در تحولات منطقهای امریکایی ها توانستند به یک پیروزی نظامی دست پیدا کنند، پیروزی که بدون همکاری و نقش سازنده ایران در فضای منطقهای به هیچ وجه امکان پذیر نبود. همانگونه که تمامی تحلیل گران ایرانی و امریکایی تاکید دارند سرمایه گذاری استراتژیک اریان در افغانستان و عراق مربوط به سالهای اولیه دهه 1980 است. به این ترتیب بیست سال سرمایه گذاری، شناخت و کنش گری شرایط لازم را برای ایجاد فضای قدرت برای ایران در این مناطق بوجود آورده بود. بر این اساس امریکاییها توانستند در یک فضای عملیاتی علیه طالبان و فضای رقابتی و همکاری با ایران، ساختار جدیدی را در افغانستان شکل دهند.
اجلاسیه وبن نقطه عطفی در این ارتباط بود. بدون ایران و پذیرش توافقات این اجلاسیه از سوی ایران و بدون رویکردی که مبتنی بر تعامل سازنده ایران بود هیچ گاه دولت سازی در افغانستان شکل نمیگرفت.
اما در ژانویه 2002 تمامی موجهای ایجاد شده با نتیجه معکوس روبرو شد. در گزارش سالیانه رئیس جمهور امریکا (26 ژانویه 2002) محور شرارت مطرح شد. محور شرارت به معنای ایجاد خط خصومت در برخورد با ایران بود. خصومت با کشوری که دارای وزنه ژئوپلوتیکی است، از ابزارها و نقش منطقه ای قدرتمندی برخودار اسن و می تواند بر معادله قدرت منطقه ای تاثیرگذار باشد.
بسیاری اعتقاد دارند آنچه را که دیوید فروم برای جرج بوش نوشته بود شاید یک خطای استراتژیک برای دولت امریکا محسوب میشد اما واقعیت این بود که ایران در لیست حامیان تروریست قرار گرفت. بعد از آن امریکاییها فضای تعارض را در قبال ایران تشدید کردند. به عبارت دیگر تعارضی شکل گرفت که به هیچ وجه با الگوهای همکاری جویانه ایران همکاری نداشت. امریکاییها در سال 2002 مساله عبور از خاتمی را برای اولین بار مطرح کردند. یعنی در ابتدا بحث مربوط به دوگانه سازی حکومت در ایران (گروههای انتصابی و گروههای انتخابی) را پیگیری میکردند و بعد از آن، طرح عبور از خاتمی را مطرح کردند. فردی که الگوی تعامل سازندهاش میتوانست منشاء اصلی ایجاد تعادل در منطقه باشد.
در سال 2003 امریکاییها با رویکرد بسیار تهاجمی سال را آغاز کردند؛ محدودیتهای بیشتری را علیه ایران ایجاد کردند و در شرایطی که در مارس این سال جنگ علیه عراق را شروع کرده بودند از ایران خواستند که به هیچ وجه در فضای عملیاتی ماه مارس و آوریل تحرک نظامی نداشته باشد. این مساله نشان دهنده بدبینی نسبت به اهداف استراتژیک ایران بود.
به این ترتیب دهه 80 شمسی در روابط ایران و امریکا هیچ نشانه مثبتی از سیاستهای اعلامی همکاری جویانه را نشان نمیداد اما به دلیل بحرانی شدن منطقه و نیاز امریکا به ایران در فضای بحرانی، شرایط در سیاست عملی تغییر پیدا کرد. بوش که در مراحل ابتدایی در فضای تهاجمی شدیدی نسبت به ایران و عراق و کره شمالی قرار داشت از 2004 به بعد در یک وضعیت دوگانه قرار گرفته بود. از یک طرف میخواست به سنتهای محافظه کاری تهاجمی امریکا عمل کند به همین دلیل به رویکرد دیگ چنی و رامسفلد حساسیت مثبت داشت و از طرف دیگر فشارهای داخلی امریکا علیه دولت بوش بویژه از سال 2005 به بعد تاحدودی فضا را متعادل کرد. به بیان دیگر در شرایطی که حتی این موضوع مطرح شده بود که امریکا آماده برخورد عملیاتی علیه ایران است، ساختار داخلی امریکا، واشنگتن را در سال 2006 متعادل کرد. زمانی که مجلس نمایندگان امریکا در سال 2007 لایحه ای را تصویب کرد با این محتوا که دولت نمی تواند هیچ گونه عملیات نظامی را علیه هیچ کشوری بدون اجازه کنگره به انجام برساند، یا زمانی که گزارش بیکر همیلتون منتشر شد، نشان می دهد که این فضای داخلی امریکا بود که منجر به قرار گرفتن روابط ایران و امریکا در فضای تعادلی شد.
سالهای 2006 تا 2008 را باید سالهای مصالحه عمل گرایانه نامگذاری کرد؛ سالهایی که کاندولیزا رایس و گیتس توانستند تیپهایی مثل کارلو، رامسفلد، بولتون و بسیاری از این دست مجموعهها را یا از قدرت دور کنند یا همانند دیگ چنی در حاشیه قرار دهند.
در این فضا ادبیات تهاجمی شدید نبود. زمانی که اوباما به قدرت رسید، امید جدیدی در رابطه با ایرانیها به وجود آمد و کنش احساسی زمامداران که با جلوههایی از فرمالیسم ترکیب شده بود، امیدواری را نسبت به آینده همکاری های سیاسی ایران و امریکا افزایش داد. در حالی که اوباما خارج از چارچوب سیاست امنیتی امریکا وارد کار نخواهد شد بلکه موضوعات جدید را هم در رابطه با ایران در دستور کار خود قرار داد. موضوعاتی مثل بحثهای حقوق بشر، حمایت از نهادهای اجتماعی و گروههای اپوزیسیون ایرانی در سطوح مختلف از زمان روی کار آمدن اوباما در دستور کار دولت امریکا افزایش پیدا کرد. این مساله حساسیتهای ایران را تشدید میکند. از آن مهمتر اینکه قطعنامه 1929 بیشتر از چهار قطعنامه گذشته محدودیت های استراتژیک علیه ایران را افزایش داد. این روند محدود کننده بوده اگرچه در ماه های پایانی سال 2010 جلوه هایی از همکاری جدید در روابط ایران و امریکا بویژه در عرصه موضوع هسته ای مطرح شد و نشانه آن را در سخنان هیلاری کلینتون در اجلاسیه بحرین شاهد بودیم، اما پس از آن فضا و فرایند ها ماهیت تندتری گرفت.
چند روز پیش (8 مارس 2011) اوباما در گزارشی که به کنگره امریکا ارائه داد از ادبیات بسیار تندی در رابطه با ایران استفاده کرد. او این ادبیات را متوجه ساختار و مقامات سیاسی ایران می کند و به همین دلیل بحث تمدید تحریمها را برای یک سال دیگر اعلام کرد. زمانی که تحریم ها برای یک سال دیگر تمدید می شود به این معناست که ایران همچنان در لیست کشورهای حامی تروریست قرار خواهد داشت.
تحرکاتی که طی ماههای اخیر در خصوص سازمان مجاهدین خلق در حال انجام است و برخی از کارگزاران اجرایی و اعضای کنگره امریکا در پی آن هستند که این سازمان را از لیست گروههای ترویستی خارج کنند، نشان دهنده آن است که فضای فشار و محدویت علیه ایران افزایش پیدا کرده است.
به این ترتیب دهه هشتاد را دهه بحران میدانم در حالی که عمل گرایی هم در این فضا در ایران و امریکا افزیش پیدا کرد. به عبارت دیگر بحران به همان گونه که می تواند ایجاد کننده جنگ و تعارض باشد، همان ترتیب می تواند عامل ایجاد جلوه هایی از عمل گرایی در سیاست امنیتی ایران و امریکا باشد. بنابراین شیب بحران و تعارض در سال های اولیه دهه 80 بالا بود، در سال های میانی به نوعی ترمیم شد و در ماه های پایانی این دهه شاهد به کارگیری واژه های نسبتا تند هستیم. در حالی که این واژه نمی تواند نشانگر تمامی سیاستهای ایران و امریکا باشد.
البته دو کشور با تهدیدات منطقه ای دیگری هم روبرو هستند و این موضوعات سیاست آنها را تحت تاثیر قرار خواهد داد.
به عملگرایی اشاره کردید، ابتکار عمل گرایی بیشتر از سوی ایران در قبال امریکا بود یا برعکس؟
عملگرایی هم در ایران ایجاد شده و هم در امریکا که در شرایط بحران مورد توجه بیشتری قرار میگیرد.
اگر بخواهیم ارزیابی کنیم که طی این دهه کدام یک از دو کشور به رفع مشکلات تمایل بیشتری داشتند، ایران بیشترین امتیاز را میگیرد یا امریکا؟
به طور کلی فضای بحران، مصالحهگرایی را افزایش میدهد و زمامداری که در فضای مصالحه قرار گیرد باید از الگوهای عمل گرا یا حل موضوع استفاده کند تا حداقل منافع را برای کشورش داشته باشد. من متغیر اصلی را در ارتباط با عمل گرایی و فضای بحرانی دهه 80 میدانم به بیان دیگر اگر عمل گرایی را متغیر وابسته در نظر بگیریم، شرایط بحرانی دهه 80 متغیر مستقل خواهد شد. به این ترتیب نمی توانیم بگوییم که یک کشور تمایل بیشتری نسبت به کشور دیگر داشته است. هر دو کشور احساس کردند که می توانند به موازات ادامه رقابت و تعارض با یکدیگر، جلوه هایی از همکاری های تاکتیکی را هم در دستور کار قرار دهند. همکاری های تاکتیکی که در فضای بحرانی انجام می گیرد را می توان در قالب همکاری های نامتقارن قرار داد. به همان گونه که الگوی تعارض ایران و امریکا در این دهه ماهیت نامتقارن داشته، حوزه همکاری ها هم در فضای نامتقارن بوده است؛ یعنی فضایی که ماهیت آن ماهیت بحران بوده است. در محیط بحرانی طبعا کنش های ماهیت تاکتیکی، ناپایدار و تغییر یابنده دارند.
پس از مرور دهه هشتاد در روابط ایران و امریکا باید وضعیت روابط را در سال 90 به بحث بگذاریم. با آنکه پیش بینی تحولات سال جدید در روابط تهران و واشنگتن دشوار است اما به نظر میرسد که برخی نشانهها میتواند در این پیش بینی کمک کننده باشد. ارزیابی شما از فضای روابط ایران و امریکا در سال جدید با محوریت بحث هستهای ایران چیست؟
بطور کلی در رابطه با فعالیتهای هستهای ایران در امریکا چند نگاه کاملا متفاوت وجود دارد؛ یکسری مجموعهها بحث مربوط به خلع سلاح هستهای را مطرح کردند. این مجموعهها اعتقاد دارند که هرگونه قابلیتیابی هستهای ایران زمینههای لازم را برای ناامنی کل جهان ایجاد میکند. آنها توصیه میکنند که امریکا باید در فرایندی ایفای نقش کند که ایران در بازی کشمکش در لبه پرتگاه قرار گیرد. یعنی فشارها به گونهای علیه ایران افزایش پیدا کند که ایران چارهای نداشته باشد که یا سیاستهای امریکا را بپذیرد یا در فضای درگیر شدن قرار گیرد.
یکسری مجموعههای دیگر هم هستند که طرفداران خاص خود را در سیاست گذاری امریکا دارند و معتقدند که هستهای شدن ایران و اینکه ایران قابلیتهای هستهای نظامی را هم بدست آرود، تهدیدی برای نظام بین الملل محسوب نمیشود بلکه ایران را در یک فضای مسئولیت پذیری بیشتر قرار میدهد.
این دیدگاهها در حوزه تصمیمگیریها هم آثار خود را دارند؛ گروهی باور دارند که امریکا باید با ایران در ارتباط با مساله هستهای به مصالحه برسد. یعنی اینکه قابلیتهای هستهای ایران را بپذیرند اما این قابلیتها ماهیت نظامی نداشته باشد. به بیان دیگر پذیرش ادامه فعالیت های هسته ای ایران در صورت ادامه روند شفاف سازی.
طبعا این مجموعهها بر اجرای پروتکل الحاقی 2+93 تاکید دارند در حالی که یکسری مجموعه های دیگر بویژه اکنون در مجلس سنا و نمایندگان امریکا فعالیت دارند بویژه طیف جدیدی که در نوامبر 2010 انتخاب شدند و از ژانویه وارد فعالیت های اجرایی شدند- باور دارند که اوباما به هیچ وجه نباید به ایران اجازه دهد که غنی سازی را ادامه دهد.
در این فضای ناهماهنگ رویکردها، چه چیزی تعیین کننده خواهد بود؟ طبعا موضوعات جانبی که می تواند تصمیم گیری ها را مشخص تر کند. زمانی ویلیام راجرز، وزیر اسبق امور خارجه امریکا این مساله را مطرح کرده بود که امریکایی ها زمانی در رابطه با یک موضوع تصمیم گیری می کنند که ده موضوع دیگر مرتبط با غیر مرتبط با آن را هم محاسبه کنند.
بنابراین موفقیت هر یک از این دو دیدگاه در امریکا بستگی به فضای منطقه ای و بین المللی دارد. از زمانی که اوباما به قدرت رسیده است، موقعیت امریکا در برخورد با ایران در فضای بین المللی ارتقا پیدا کرده است. یعنی چندجانبه گرایی که اوباما داشت، مطلوبیت استراتژیک بیشتری را برای امریکا بوجود آورده اما مساله تنها این نیست. بحث خاورمیانهای است که آتشفشان از گوشه و کنار آن در حال فوران است.
آینده سیاسی کشورهای پیشروی اصلاح و تغییر در خاورمیانه چه تاثیری بر روابط ایران و امریکا خواهد داشت؟ آینده منطقه بیشتر به نفع امریکاست یا ایران؟
هرچند عدهای اعتقاد دارند که امریکاییها هم از تحولات دموکراتیک خاورمیانه و شمال آفریقا حمایت میکنند اما واژهای را میتوان ابداع کرد با عنوان "هویت دموکراتیک". تا به حال همواره این بحث وجود داشت که این "هویت" ماهیت رادیکال دارد و آنچه در کشورهای خاورمیانه در حال شکلگیری بود را هم ناشی از هویت مقاومتی میدانستند که ماهیت رادیکال داشت و طبعا منجر به درگیری میشد.
امروز یک موج اجتماعی در خاورمیانه در حال حرکت است که اولا دارای روح اسلام گراست. یعنی به نوعی الهام گرفته از اندیشههای بنیادین انقلاب اسلامی ایران است. همان بحثی که جان اس پوزیتو و دیگران در کتاب پیامدهای انقلاب اسلامی ایران در منطقه مورد توجه قرار دادند.
این موج اسلام گرا که رویکرد هویتی دارد برای بازی در خاورمیانه ناچار است که هم ادبیات دموکراتیک داشته باشد و هم از ادبیات دموکراتیک استفاده کند اما این فضای هویت دموکراتیک نمی توان تا یک یا دو سال در فضای فعلی باقی بماند بلکه شرایط در حال تغییر است. در واقع زمانی که بحران اجتماعی در یک منطقه ایجاد شد و به حوزه های جغرافیایی همجوار تسری پیدا کرد، طبیعی است که می تواند در ارتباط با کشور مبداء بحران نیز شدت بیشتری پیدا کند به این معنا که هم گستره بحران و هم شد آن افزایش پیدا کند.
در این شرایط امریکاییها میخواهند چه کار کنند؟ فضایی که امروز امریکا در خاورمیانه با آن روبروست فضای بحرانی جدید است. زمانی که اوباما به مردم مصر پیام داد این را گفت که مصری ها باید خود را برای آینده ای مبهم و پرمخاطره آماده کنند. وقتی مردم مصر باید خود را آماده کنند، طبیعی است که سیاست گذاران امریکایی که باید مسائل را در سطح منطقه ای مدیریت کنند در چنین فضایی با محدویت های بیشتری روبرو خواهند شد.
بر این اساس فرآیند آینده به گونهای اجتناب ناپذیر تحت تاثیر دو مولفه اصلی است؛ اول فعالیتهای هستهای ایران و دوم فضایی که در خاورمیانه ایجاد شده است. از یک طرف ایرانی ها به هیچ وجه تمایلی به عقب نشینی ازسیاست های اجرایی خود ندارند. به این معنا که مساله تداوم غنی سازی اورانیوم به عنوان یک سیاست رسمی از سوی حکومت مورد تایید قرار می گیرد چراکه ایران عضو آژانس بین المللی انرژی اتمی است و در پادمان آژانس این اختیار به ایران داده شده است. به این ترتیب امریکایی ها نمی توانند بدون توجه به نشانه هایی که مبتنی بر انحراف جدی در سیاست های هسته ای ایران باشد، چنین مساله ای را تبدیل به موضوعی جدی و پرمخاطره کنند. هرچند در آخرین گزارش آمانو، مدیرکل آژانس منتشر کرد، این بحث وجود داشت که ایران به قطعنامه های شورا توجهی نداشته و راستی آزمایی به طور کامل انجام نگرفته است.
این مساله در امریکا به صورت جدی پیگیری میشود اما بحث هایی مطرح در فضای امروز جامعه امریکا مبتنی بر آن است که سازمان های اطلاعاتی امریکا به هیچ وجه فعالیت هسته ای ایران راتهدید جدی و فوری برای خود تلقی نمی کنند. در واقع بحث آنها این نیست که ایران بتواند تا سال 2013 یا 2014 به قابلیت هسته ای نظامی دست یابد. گزارش های سازمان های اطلاعاتی امریکا منتشر کرده اند هیج کدام بحث فوریت تهدید از سوی ایران را مطرح نکرده اند.
بنابراین طبیعی است که امریکا در شرایطی که توان هسته ای ایران برای امریکایی ها فوری و جدی تلقی نمی شود،گزینه اقدام نظامی را علیه ایران در دستور کار قرار نخواهند داد. از سوی دیگر در دو گزارش نهایی از اقداماتی که مرکز ساوان که مطالعات خود را در امور خاورمیانه انجام می دهد، در سال 2009 و 2010 منتشر کرد، گزینه اقدام نظامی حتی به صورت تاکتیکی هیچ گونه محبوبیتی را برای امریکا و اسرائیل بوجود نمی آورد به این دلیل که قابلیت استراتژیک ایران در فضای دولت- فراتر از آنکه چه کسی رئیس جمهور باشد- به گونه ای است که امریکایی ها ریسک حمله نظامی به ایران را نخواهند کرد.
زیربنای فلسفه و اندیشه امریکایی در روابط بین الملل موضوع قدرت است به این معنا که آنها چانه زنی را با کشورهایی انجام میدهند که دارای قدرت کنترل حوادث، بازیگران و منابع باشند. ایران این قابلیتها را دارد.
زمانی که ایران این قابلیتها را دارد و فعالیت هسته ای ایران هم به گونه ای نیست که امریکاییها احساس تهدید فوری را از سوی ایران داشته باشند، بنابراین گزینه تهدید نظامی کاهش پیدا می کند.
اما ادبیات امریکاییها در ارتباط با مسائل ایران در حوزه نهادهای اجتماعی و کنش گروه های اجتماعی کاملا مشخص شده است. در سال 2010 این انتقاد بسیاری از امریکاییها به اوباما بود که موضع خود را در خصوص تحولات سیاسی و اجتماعی ایران مشخص نکرده است. این مساله در سال 2011 مشخصتر شد به این معنا که امریکاییها به صورت عینیتر از فضای اجتماعی ایران انتقاد میکنند، از گروههای مخالف حمایت به عمل می آورد و این مسائل را در حوزه دیپلماسی عمومی و حتی در حوزه دیپلماسی امنیتی خود هم نشان دادهاند.
اما مساله حمایت از گروههای اپوزوسیون بحثی نیست که بتواند در فضای HAY POLOTIC قرار گیرد و تاثیر جدی در ارتباط با سیاست امنیتی امریکا در برخورد با ایران به جا گذارد. بر این اساس فرایند بازی دوگانه امریکا در برخورد با ایران ادامه دارد. از یک طرف در ارتباط با موضوعات منطقه ای نیاز امریکا به ایران ادامه یافته است چراکه منطقه در شرایط بحران قرار دارد. از سوی دیگر قدرت استراتژیک ایران تاثیری نگرفته است یعنی که توان ایران در افغانستان، عراق و لبنان و قابلیت های موشکی ایران که مربوط به حوزه قدرت در سطح دولت است، باقی مانده است. در چنین شرایطی طبیعی است که هرگونه اقدام نظامی امریکا بتواند با واکنش های جدی ایران مواجه شود و این مساله مخاطرات امنیتی را برای امریکایی ها ایجاد می کند.
اما بحث تحریم امریکا علیه ایران موضوعی است که طی سال 90 مورد تجدید نظر قرار خواهد گرفت؛ به این معنا که امریکا محدودیت های بیشتری را برای ایران ایجاد می کند یا کنترل بیشتری را برای اجرای قطع نامه 1929 از سوی کشورهای مختلف به اجرا می گذارد.
به این ترتیب نگاه من این نیست که امریکا علیه ایران در سال 90 اقدام نظامی انجام دهد. همچنین حمایت امریکا از گروه های اپوزیسیون ایرانی ادامه پیدا خواهند کرد اما مشخص نیست که این تا چه حد باشد. نکته دیگر این است که امریکایی ها در ارتباط با مسائل بحرانی خاورمیانه بیش از گذشته نیاز پیدا خواهند کرد و در نتیجه همانند سال های گذشته در فضای بحران من جلوه هایی از پراگماتیسم را در روابط ایران و امریکا می بینیم. فضایی که مرزبندی در روابط خارجی کشورها وجود دارد. در واقع آنها موضوعات مختلف را از یکدیگر جدا می کنند و چنین نیست که خواسته باشند تمام موضوعات مورد اختلاف را در یک پکیج قرار دهند. در برخی از حوزه های همکاری می کنند، در برخی حوزه های دست به رقابت می زنند، در برخی از حوزه های چالش می کنند و در برخی دیگر هم ممکن است از ادبیات تند علیه یکدیگر استفاده کنند.
بنابراین فضای 2011 ادامه فضای بحران و کنش در شرایط بحران تلقی می شود اما این بحران، استراتژیک نیست و من این بحران را در قالب "بحران انعکاسی" تحلیل می کنم.
به این ترتیب وزنه تحریمها در سال 90 علیه ایران سنگینتر میشود یا سبکتر؟
تحریمها ادامه پیدا میکند، آیتمها و شاخصهای آن بیشتر خواهد شد. کنترل برای ادامه محدویتها و اجرای قطع نامه 1929 هم تشدید میشود اما هیچ کدام این موارد بیانگر وضعیت پرمخاطره در روابط ایران و امریکا تلقی نمیشود. چراکه به موازات این نشانهها، زمینه برای همکاری هم وجود دارد. از سوی دیگر زمانیکه دولتها عمرشان طولانیتر میشود، در حوزه سیاست خارجی رویکرد عملگرایانه تری خواهد داشت.
بر این اساس دولت ایران هم در سال 1390 همانند سال 1389 به دنبال راهکارهایی است که بتواند مسائل خود را با امریکا حل کند، همانطور که امریکاییها چنین نگاهی دارند. یعنی وجه مسلط در فضای سیاسی امریکا این نیست که بخواهد با ایران درگیر شود. اما بالاخره بخشی از ادبیات سیاسی موجود و بخشی از مواضع دولت امریکا محسوب می شود که حالت تند دارد و گزینه نظامی را مقامات مسئول تاکنون به کار نگرفته اند و سال آینده هم بعید است تهدید جدی در ارتباط با به کارگیری گزینه نظامی انجام گیرد.
با توجه به این تفاسیر، قدرت تحریمی کشورهای حوزه خلیج فارس علیه ایران در سال جدید با توجه به تحولات داخلی برخی از این کشورها دستخوش چه تغییراتی خواهد شد؟
کشورهای حوزه خلیج فارس بعد از بحران اقتصادی 2007 با مشکلات قابل توجهی مواجه شدند. شما فضای اقتصادی شیخ نشینهای امارات عربی متحده را در نظر بگیرید. ساختمان سازی در این کشور کاهش یافته و مبادلات اقتصادی رشد خود را از دست داده است و مطلوبیت این منطقه برای کشوری که نقش جزیرهای در رابطه با اقتصاد منطقهای ایفا میکند به طور چشم گیری کاهش پیدا کرده است.
از سوی دیگر این کشورها نسبت به ایران دارای نگرانی امنیتی از لحاظ هویتی هستند. طبیعی است که هرگونه رفتاری که موقعیت استراتژیک ایران را افزایش دهد، فاقد مطلوبیت برای کشورهای حوزه خلیج فارس خواهد بود. بر این اساس کشورهای منطقه در وضعیت پرادوکسیکال در برخورد با ایران قرار دارند. از یک سو در فضای محدودیت مبادله اقتصادی در محیط منطقه ای هستند و این امر ایجاب می کند که آنها همکاری های اقتصادی خود را با ایران ادامه دهند. از طرف دیگر طبیعی است که قدرت یابی ایران برای آنها به عنوان تهدید تلقی می شود و بنابراین تحلیل عمومی آنها این است که محدودیت های اعمال شده در قطع نامه 1929 علیه ایران اعمال کنند هرچند که نگران واکنش های متقابل ایران در برخورد با خود هستند.
ترس احتمالی ترکیه از ایران قدرتمند هستهای چه نقشی در جانبداری از واشنگتن یا تقویت همکاری با تهران دارد؟
به طور کلی ترکها نگرانی نسبت به هستهای شدن ایران ندارند. به این دلیل که اولا تحلیل امنیتی آنها بر این امر قرار دارد که ایران تمایل به انحراف در سیاستهای هستهای خود ندارد و در نتیجه فرایند غنی سازی اورانیوم به نظامی شدن فعالیتهای هستهای ایران منجر نخواهد شد.
از طرف دیگر ترکها اعتقاد دارند که اگر ایران هستهای هم بشود در آن شرایط تهدید هستهای خود را علیه ترکیه اعمال نخواهد کرد. به عبارت دیگر تهدید هستهای علیه کشورهایی مورد استفاده قرار میگیرد که در وضعیت تعارض استراتژیک قرار گرفته باشند. طبعا ترکیه در چنین فضایی قرار ندارد. از سوی دیگر مقامات ترکیه بر این امر واقفند که اگر ایران هزینههای بیشتری را در رابطه با فعالیتهای هستهای خود انجام دهد، بخشی از قابلیتهای اقتصادی خود را برای سرمایه گذاری یا توسعه اقتصادی از دست خواهد داد. جهت گیری ترک ها بر توسعه اقتصادی است و طبعا ترجیح می دهند که کشور رقیبشان در فضای اقتصادی و تکنولوژی از جایگاه و اعتبار ویژه ای برخوردار نباشد.
ترکیه به واقع به طرف کدام یک از دو کشور ایران و امریکا تمایل بیشتری دارد؟
مقامات ترکیه ترجیح میدهند الگوی مبادله گری را به کار گیرند؛ از یک طرف نسبت به قطعنامههای شورای امنیت در برخورد با ایران نمیتوانند بی توجه باشند یا حداقل در سیاستهای اعلامی خود این قطع نامه ها را قابل اجرای میدانند. اما همکاریهای اقتصادی ترکیه با ایران نشان می دهد که این کشور در سیاست عملی خود توجه چندانی نسبت به محدویتهای اعمال شده از سوی شورای امنیت علیه ایران ندارد. حتی می توانیم مصاحبه داوود اوغلو، وزیر امور خارجه ترکیه را در اواسط فوریه 2011 مورد توجه قرار دهیم. او در این مصاحبه گفت که میزان مبادلات اقتصادی ترک های حتی پایین تر از برخی کشورهای اروپایی است. بر این اساس ترک ها ترجیح می دهند که همکاری های اقتصادی خود را با ایران ادامه دهند.
معمولا ما به طور کلی اروپا را حامی و متحد امریکا در مسائل مختلف مربوط به ایران میدانیم. اما آیا در سال جدید میتوان رایزنی بیشتر ایران در حوزه اروپا را عاملی در دوری تهران و واشنگتن از یک سو و اروپا و امریکا از سوی دیگر تلقی کنیم؟
به طور کلی اروپاییها حساست بیشتری از امریکا در رابطه با فعالیتهای هستهای ایران دارند به عبارت دیگر اعتراض آنها این است که باید ایران را در رابطه با فعالیتهای هستهایش کنترل، محدود و مهار کرد حتی در برخی مواقع نسبت به انعطاف پذیری امریکاییها واکنش نشان داده اند.
اما در حوزههای دیگر، نگاه اروپا نسبت به امریکا در مورد ایران معتدلتر است؛ اولا سیاستهای خاورمیانهای ایران را تهدید امنیتی علیه خود تلقی نمیکند. ثانیا به بازارهای ایران نیاز دارد. ثالثا نقش ایران را در ارتباط با تامین انرژی منطقه خاورمیانه و همچنین ترانزیت نفت خاورمیانه به اروپا را مورد پذیرش قرار داده است.
بنابراین نگاه اروپایی ها در رابطه با مسائل منطقه ای خاورمیانه و همچنین مسائل اقتصادی خیلی متفاوت از امریکایی هاست.
در میان کشورهای اروپایی هستند برخی کشورها که موضع کاملا موافق با امریکا ندارند. ایران تا چه اندازه میتواند در کسب حمایت آنها در مقابل مواضع امریکایی موفق باشد؟
کشورهای اصلی اروپا یعنی فرانسه، انگلیس و آلمان رویکردشان با امریکا همکاری جویانه است و طبعا ممکن است اختلاف نظرهایی وجود داشته باشد. اما به معنای آن نیست که امریکاییها تمایل به پذیرش اروپا ندارند یا اروپاییها چالش زیادی را در برابر امریکا قرار میدهند.
بر این اساس سیاست اروپا ماهیت موازنهگرا دارد و نگاه کشورهای اروپایی، نگاهی همکاری جویانه با ایران است و از همه مهمتر آنکه تاکید دارند که باید سیاستهای امریکا در برخورد با خاورمیانه و ایران بسیار زیادی تعدیل شود.
/1111114
نظر شما