مجله نوروزی- مطالعه در نوروز یکی از بهترین، کمهزینهترین و پرثمرترین تفریحاتی است که میتواند لذت کسب آگاهیهای متنوع تاریخی، ادبی، پزشکی و...در روزهایی که با رستاخیز طبیعت همراه شده، میهمان دل های بهاری شما کند، خبرآنلاین در همین زمینه هر روز پیشنهادی برای مطالعه کاربران محترم خود خواهد داشت.
«بیوتن» نوشته رضا امیرخانی به زندگی یک ایرانی در پایتخت تمدن غرب، نیویورک میپردازد. اگرچه امیرخانی تلفظ «بی وَتن» را برای رمان بهتر میداند؛ اما در متن کتاب با شکل نوشتاری عبارت «بیوتن» بارها بازی کرده است. گاهی شخصیت داستان اصطلاح بی وطن را در نامههایش به غلط «بی وتَن» مینویسد؛ در جایی از شباهت ظاهری این عبارت با کلمه «بیوتِن» - مادهای شیمیاییای که در زیر ناخنها بهوجوه میآید- بهره برداری شده و در سومین نوع آن از آیه «بُیُوتُن من زجاج» - خانههایشان از شیشه است- الهام گرفته شده است.
عناوین فصول هفتگانه این رمان که از سوی انتشارات علم روانه بازار نشر شده است، عبارتند از: «فصل اول: معنا، فصل دوم: فصل پنجم(!)، فصل سوم: مسکن، فصل چهارم: پیشه، فصل پنجم: زبان، فصل ششم: ژنتیک و فصل هفتم: مراثی.»
رمان خواندنی امیرخانی جدای از شرح احوال برخی مهاجران و برخی ساکنان امریکا، ترکیبی از نقد رفتارهای نادرست دولت و برخی شبهدولتیها در جمهوری اسلامی ایران و همچنین هجو برخی رفتارهای مادیگرایانه در غرب برای زندهماندن و گذران زندگی است. این رمان قابل تامل را نشر علم منتشر کرده؛ رمانی که نگارش آن حدود 7 سال به طول انجامیده و محور کلی آن «هویت» است.
بنا بر گزارش خبرآنلاین، در بخشی از این رمان می خوانیم:
«خشی زودتر وارد میشود و ارمیا و آرمیتا دیرتر. داخل کازینو، سرو صدای آهنگ تند عربی بلند است. بخورات و عود هم در ورودی میسوزانند. یکی با لباس فرم کارمندان کازینو جلو میآید. کت و شلوار سرمه ای و لباس آبی و پاپیون. روی سینه اش پلاکی نصب کرده است و نوشته است: «عبدالرحمن». جلو می آید و به ارمیا میگوید: اهلا و سهلا یا اخی! ارمیا می گوید: عفوا! عرب نیستم. ما سه تا ایرانی هستیم...عبدالرحمن به انگلیسی میگوید: نو پرابلم! و بعد از هر سه نفر تقاضا می کند تا ساعت های مچیشان را دربیاورند و داخل صندوق امانات بگذارند یا در کیفهایشان.
خشی ساعتش را می گذارد توی کیف کانگورویی. آرمیتا برای ارمیا توضیح می دهد: توی کازینو، هیچ پنجره ای وجود ندارد ساعت هم ... نباید گذر زمان را حس کنی دیگر! سه تایی، شانه به شانه وارد می شوند. اقیانوسی است از نور و صدا. آرمیتا می گوید: از قسمت کم عمق وارد شویم! می روند و می رسند به سالنی که زیر پاشان است. با پله برقی که پایین می آیند، ارمیا سالن را برانداز میکند. هزاران دستگاه اسلات ماشین و هزاران هزار صدای جرینگ...
هرازگاهی در ردیفی صدایی بلند می شود و دستگاهی زنگ می زند. چراغ بالای دستگاه هم روشن می شود. این یعنی یک نفر «هات سون» آورده است و برنده شده است. بعد کارمندان می دوند و سطل های پلاستیکی، مثل سطل های ماست می آورند و می دهند دست برنده تا زیر چشمهای مشتاق سایرین سکه ها را جمع کند. برنده، می تواند سطل ها را ببرد کنار غرفه های خدمات تا وزنش کنند و سکه ها را به اسکناس تبدیل کند. خشی می رود کنار یکی از غرفه ها و یک اسکناس ده دلاری را تبدیل می کند به یک کف دست سکه 25 سنتی. در میان ردیف های دستگاههای اسلات ماشین می دود و هرازگاهی یکی از دستگاههای خالی را انتخاب می کند و سکه می اندازد و دسته فلزی را می کشد پایین. می دود و بازی می کند...
ارمیا هاج و واج دنیای رنگ و نور و صدا را نگاه می کند. کارمندان زن، دم به دم، ساندویج های نان و پنیر و سوسیس و برش های کوچکی از پیتزا را مجانی سرو می کنند. روی هر ساندویج لقمه ای خلالی چوبی گذاشتند تا مشتری ها راحت بردارند. مشروب و کوکا و فانتا هم که فصل فصل مجانی، تعارف می شود. به خشی بیشتر و به ارمیا و آرمیتا کمتر. چون خشی مشغول بازی است...میدود و سکه میاندازد و بعضی وقتها که فقط یک صدای جرینگ میشنود، حتی نمیایستد تا یک سکه را بردارد...
آرمیتا و ارمیا دور می زنند و میبینند میزهای پوکر را با کارمندان مرتب و مودب و اخمو. میزهای بلک جک و رولت و کرپس و باکارا و ...از بازیها سر درنمیآورد، هرچند آرمیتا برایش توضیح می دهد. بعدتر جلوی چرخی بزرگ میایستند که به اندازه یک آسیاب بادی بزرگ است. بیست و چهار، شعاع تقسیمش کردند و روی هر قطعه، عددی درج شده است. روی یک قطعه هم نوشته شده است: «ساهارا کازینو!» مسئولی با کت و شلوار و مرتب چرخ را می چرخاند. نگاه های کسانی که روی شماره های مختلف شرطبندی کرده اند محو چرخ است. همه هیجان زده اند. سرعت چرخش چرخ آرامتر می شود و عاقبت روی یکی از شماره ها میایستد. یکی میان این همه خوشحال می شود و می رود و از مسئول، پول باقی را می گیرد. این میان، یک سیاه بی خانمان هم هست که مدام با کیسه ای پارچه ای مملو از سکه های پول خرد دنبال ارمیا می دود.
-وای لای؟ فور اِ لست چنس!
ارمیا پولی بهش نمی دهد. گهگاه ارمیا را رها می کند و می دود به سمت زنانی که با کت و دامن های مرتب، سینی به دست، مشروب و غذاهای لقمه ای سرو می کنند. گاهی وقت ها با تردستی یک فنجان کوچک مشروب را قاپ می زند و می رباید. آرمیتا می گوید:
-اعتیاد به قمار بدتر از اعتیاد به مشروب است...
ارمیا چیزی نمی گوید. اما چشمش مدام سیاه بی خانمان را دنبال می کند. وقتی که دستانش می لرزد و آخرین سکه اش را میاندازد داخل اسلات ماشین و صدای آخرین جرینگ را نمی شنود. وقتی می رود و کنار دستگاه واکس مجانی می نشیند و تکهای نان باگت خشک را می زند توی واکس...واکسی که شاید درصد کمی الکل داشته باشد...وقتی که خسته و کوفته میرود به سالن شرط بندی های ورزشی که هجده مانیتور بزرگ از هجده نقطه جهان، هجده مسابقه زنده اسب سواری و اتومبیل سواری و بوکس را نمایش می دهند و مردم ژتون شرط بندی میخرند...وقتی که سیاه می رود و لم می دهد روی یکی از کاناپه های روبروی یک مانیتور خالی و می خوابد...
ارمیا و آرمیتا برمی گردند به سالن اسلات ماشین ها. سالن، نزدیک در خروجی است. پیرمردی می خواهد خارج شود. می رود تا نزدیک در خروجی. صدای جرینگی می شنود. دوباره برمی گردد و سکه ای دیگر درون دستگاه می اندازد. بند دوربین یاشیکا، به دسته فلزی یکی از اسلات ماشینها آویزان است و خبری از تاشیکا و ماشیکا نیست...میان جمعیت سرگردان داخل کازینو صحرا، جدا از هم سکه می اندازند و دسته ها را محکم به سمت پایین می کشند. این اولین باری است که ارمیا، ژاپنی بدون دوربین و سیاه پوست بدون ضبط صوت می بیند!
ارمیا و آرمیتا عاقبت خشی را پیدا می کنند که خسته و کوفته بازی می کند. آرمیتا جلو می رود و می پرسد...
-ما یک دوری زدیم تو چیکار کردی؟
-هفتاد دلار در هفتاد دقیقه! البته هنوز هفت هشت دلارش باقی مانده که شاید...
دسته را پایین می کشد. دستگاه زنگی می زند و کلی سکه می ریزد توی کفی فلزی اش. جرینگ جرینگ جرینگ...»
191/60
نظر شما