۰ نفر
۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۹ - ۱۰:۰۰
داستانک رمضان۱۴/ زلزله

خانه که لرزید بچه‌ها بیرون دویدند. پایین ساختمان که رسیدند یادشان آمد پدربزرگ داخل خانه مانده. یکی از پسرها خود را با عجله رساند به داخل خانه.

 ⁃ پدربزرگ بدو بیا بریم پایین.

⁃ چرا؟

⁃ زلزله اومده‌ها. همه همسایه‌ها توی خیابونن.

پدر بزرگ با آرامش، خرما و سبزی را گذاشت لای نان  لواشی که روی آن پنیر مالیده بود. نان را لوله کرد و  توی کیسه فریزر قرار داد.

دل پسر مثل سیرو سرکه می‌جوشید. حرصش گرفته بود. خواست فریاد بزند : «پدربزرگ، برای این کار وقت هست. فعلا پاشو جون مون رو نجات بدیم.»
پدربزرگ نگاهی مهربان به نوه اش انداخت.

- اینها نذر امام مجتباست. خدا بیامرزه مادربزرگتون رو. سی و سه سال پیش در چنین شبی نذر کرد اگه مامان فاطی‌تون زنده بمونه به بی بضاعت‌ها افطاری بده. ۱۴ سال پیش  مادربزرگ رفت، اما نذرش که نرفت...

نیم ساعت بعد، پدربزرگ همچنان داشت خاطره می‌گفت. همه اعضای خانواده دورش ایستاده بودند. آرامش عجیبش، روی زلزله را کم کرده بود. مامان فاطی دیگ شله زرد نذری را گذاشت روی اجاق گاز. چشمهایش خیس بود.

*به بهانه زلزله نخستین ساعات بامداد ۱۴رمضان

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 1384697

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
6 + 12 =