بهار پیش روی ماست و نوروز روایت چیره زندگی ما؛ در این ایام نه تنها طبیعت و جامعه، یعنی دنیای عینی اطراف ما در حال دگردیسی و دگرگونی است، که معرفت و ادراک دنیای ذهن ما نیز، حال و هوای دیگری مییابد.
ترکیب عقل و احساس، اندیشه و هنر و حقیقت و مجاز در گفتمانهای نوروزی سبک و سیاق ویژهای دارد؛ در اینجا میتوان به دنیای شعور از در شعر وارد شد و سخن از امید و روییدن و شکفتن گفت. زبان برگ و سرو و بنفشه و بلبل سر از «چه باید کرد» و از «کجا آغاز کنیم» در میآورد؛ نشانهها و نمادهای بهار و نوروز دستاندرکار رمزگشایی از جلوههای حیات انسانیاند تا انسان بهاری شده،به کنشی نوروزی دست زند:پ
ای برگ قوت یافتی، تا شاخ را بشکافتی
چون رستی از زندان؟ بگو تا ما در این حبس آن کنیم
ای سرو بر سرور زدی تا از زمین سرور زدی
سرور چه سیر آموختت؟ تا ما در آن سیر آن کنیم
بشنو ز گلشن رازها، بیحرف و بیآوازها
بر ساخت بلبل سازها، گر فهم آن دستان کنیم
پس رواست که بهارها و نوروزها را در آن سال و ماهی که میآیند بفهمیم و «متن نوروز» را «بیزمینه» آن نخوانیم؛ نوروز هر سال در پی زمستان و در آستانه بهاری تازه میآید از این رو فهم و پند و پیامی درخور آن ایام میخواهد.
بهار آمد بیا تا داد عمر رفته بستانیم
به پای سرو آزادی سر و دستی برافشانیم
...و اینک بهار
نرم نرمک میرسد اینک بهار...
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ...
/62
نظر شما